شعر یزد از شاعر یزدی رواست

ساخت وبلاگ
 

خلاف مذهب جمهور!

 


 

موقعیت وحشی بافقی در « زمانه » خود از زمره دلایلی است كه می تواند مدایح وی را نیز ، علاوه بر آنچه گفته شد ، توجیه كند . اما آیا شاعرآن روزی نظیر برخی از نویسندگان امروزی تنها به مدح و ثنا می پرداخته است ؟

 


 

خیر ! ، وی به جای خود انتقاداتی پنهان و پیدا از وضع عدالت در جامعه دارد و گاه برابری اجتماعی و نهایتا" نظم اجتماعی را به عدل حكومتی مشروط می سازد:

 


 

كند كاه گران در وزن با كوه گران دعوا

 


 

اگر از عدل و انصاف تو باشد كفٌه میزان را

 


 

یا

 


 

بیخ آزار بدین گونه كه انصاف تو كند

 


 

عنقریب است كه هر گل كه دمد بی خار است

 


 

یا

 


 

عدل تو چون شود صلاح اندیش

 


 

گرگ دست آورد به گردن میش

 


 

یا

 


 

ملك از انصاف تو چنان آباد

 


 

كه در او جغد كس ندارد یاد

 


 

جغد در خانه هما چه كند ؟

 


 

ظلم در كشور شما چه كند !

 


 

پس وحشی بافقی برخلاف بسیاری از شعرای قدیم كه « اقتدار » و به طور ضمنی ظلم و ستم حاكم قادر و جابر را می ستایند ، حاكم یا سلطان زمان خود را عادل می خواهد :

 


 

الا تا مملكت بی سلطنت باشد تن بی سر

 


 

الا تا سلطنت بی عدل باشد پیكر بی جان

 


 

و در جائی شاید عدل را اینگونه تعریف می كند :

 


 

به گنجشكان میالا دام خود خواهم چنان باشی

 


 

كه استغنا زنی گر بینی اندر دام عنقا را

 


 

امٌا آیا در آن زمان وحشی با فقی از برابری سیاسی و عدالت اجتماعی چون امروز بحث می شده است ؟ . و آیا وی از حكومت مردم بر مردم یا جمهوری هم چیزی می دانسته است ؟ امری است كه نیاز به مطالعات دقیق تری دارد . ما فقط از وی این شعر را خوانده ایم كه :

 


 

خلاف مذهب جمهور اگر شخصی سخن راند

 


 

عدو را از شمار گام او ثابت كند پایان

 
سه شنبه   16 فروردین 1390
 

 

شعر یزد از شاعر یزدی رواست...
ما را در سایت شعر یزد از شاعر یزدی رواست دنبال می کنید

برچسب : وحشی بافقی , بی عدالتی , جامعه صفوی , شهر یزد, نویسنده : علیرضا آیت اللهی poemiran بازدید : 927 تاريخ : سه شنبه 22 بهمن 1392 ساعت: 19:26

تشویق سلاطین به دادگری

توسط نخبگان جامعه

درست است كه عدالت از بالا به پائین جامعه سرایت می كند ؛ اما این نیز درست است كه استبداد ذاتی و عادی در یك جامعه نیز می تواند سبب اصلی ظهور حكام مستبد در آن جامعه باشد . كدام یك از اعضاء فلان جامعه یا از آحاد مردم ممكن است به قدرت برسند و خودكامگی نكنند ؟ .

حال روش مقابله با این استبداد از بالا چگونه است ؟ :

1 - مبارزه  از بیرون از حكومت ، چون ابومسلم خراسانی - محمدرضا خان بافقی - فرخی یزدی - و..

2 - مبارزه از درون حكومت ، مثل مبارزات برمكیان تا شاید وحشی بافقی و..

اشعار وحشی در مدح از میر میران را البته می توان « مدیحه » خواند ؛ اما به تفسیر دیگری می توانند همچنین تشویق میرمیران ، و اعضاء حكومت وی ، به دادگری محسوب شوند .

در واقع وحشی بافقی در این مورد خواه نا خواه نظریٌه دیكتاتوری عادل یا دیكتاتوری صالح را ارج می نهد ، امر به ظاهر می كند و فرض را برعدالت حاكم می گذارد تا وی تشویق شده در اثبات این فرض بكوشد :

در زمان عدالت تو كه هست

شوهر شیرماده آهوی نر

مادری كرد گرگ ماده و شد

دایه برٌه های بی مادر

یا این شعر :

دست انصاف تو آن كرد كه در پای حمام

حلقه دیده باز است چو زرین خلخال

و یا این شعر :

زبرج عدلش از خورشید بر باغ جهان تابد

به بازار آورد گل باغبان در بهمن و آبان

فتاده گرگ را با میش در ایام او وصلت

صدای نغمه صور است و آواز نی چوپان

برای بكتاش بیك ، حاكم كرمان ، نیز سروده است :

جهان مكرمت بكتاش بیك عادل باذل

كه دانش مصدر عدل است و جانش مظهر احسان


 

شعر یزد از شاعر یزدی رواست...
ما را در سایت شعر یزد از شاعر یزدی رواست دنبال می کنید

برچسب : وحشی بافقی , بی عدالتی , جامعه صفوی , شهر یزد, نویسنده : علیرضا آیت اللهی poemiran بازدید : 941 تاريخ : يکشنبه 13 بهمن 1392 ساعت: 18:26

 

وحشی بافقی و بی عدالتی در جامعه ی صفوی

 

حقوقدانان بهتر از هركسمی دانند كه عدالت به صورت مطلق وجود ندارد ؛ و استقزار« عدالت بیشتر » درقبال به یك نفر یا یك گروه نسبت به نفر یا گروهی دیگر ی تبعیض نامیده می شود . حتی در مورد ظلم به افراد و گروههای اجتماعی نیز چنین تفكری وجود دارد :

«الظلم بالسویه عدل فی الرعیة »

پیامد های تبعیض در جامعه به حدی است كه پس از فقر یا حتی قبل از آن  سبب بزرگترین قیام ها و انقلاب های جهانی شده است ؛ و زمانی عجیب می نماید كه از سوی مقاماتی معنوی سرزده باشد .

حكومت یزد در زمان وحشی بافقی برعهده ی ممدوح وی ، یعنی میرمیران ، داماد شاه عباس صفوی ، و اما رئیس دراویش نعمت اللهی و از دوستداران مرام امام علی ، اسوه عدالت ، بوده است كه پایتخت یا داذرالحكومه خود را در شهرتفت قرار داده بوده؛ و مورد مدح اما گاه نیز مورد شكوه و گلایه وحشی قرار می گرفته است .

وحشی بافقی در مذمت تبعیض خطاب به رقیب خود می سراید :

خوشبخت تو ای مدعی ، كاینجا كه من خوارم چنین

با یك جهان بی حرمتی ، هیچت ز حرمت كم نشد

و در جائی دیگر صراحتا" آن را اظهار می دارد :

این قرب و بعد چیست ، نه ما جمله عاشقیم ؟

آنها چه كرده اند كه این ها نمی كنند...؟!!!

اما وحشی بافقی قبل از این كه به اصطلاح فقط و فقط سیاسی - انقلابی باشد بی عدالتی را نه تنها با ایهام و اشاره به مقامات حكومتی نسبت می دهد بلكه آن را در سطح جامعه و حتی از سوی برادر بزرگترش كه بزرگترین یار و یاور وی بوده است به زبان شعر می آورد(1) :

وی می سراید :

آئین دستگیری زاهل جهان نیاید

بانك درای همت زین كاروان نیاید

ای عندلیب خو كن با خار غم كه هرگز

بوی گل مروٌت ، زین بوستان نیاید

برحرف اهل حاجت ، گوش قبول بگشا

كاین حرف را نگوید ، كس تا به جان نیاید

و نهایتا" به جای مقابله نابرابر و بی فایده با حكومت از در پند و اندرز و تشویق آن به استقرار عدالت می پردازد .

------------------------------------------------

 (1) در شعر زیر كه قبلا" به طور كامل در این وبلاگ آمده است :

زیبا تر آنچه مانده ز بابا از آن تو

بد ای برادر از من و اعلا از آن تو


11 فروردین 1390

شعر یزد از شاعر یزدی رواست...
ما را در سایت شعر یزد از شاعر یزدی رواست دنبال می کنید

برچسب : وحشی بافقی , بی عدالتی , جامعه صفوی , شهر یزد, نویسنده : علیرضا آیت اللهی poemiran بازدید : 826 تاريخ : جمعه 11 بهمن 1392 ساعت: 19:04

 

وحشی بافقی : بهار اجتماعی لازمه ی بهره مندی از بهار طبیعی

برخی می پرسند چرا در باره وحشی بافقی می نویسم در صورتی كه یك « ادیب » نیستم ؟ پاسخ این است كه به این دلیل این یادداشت ها را در این سایت می آورم كه وحشی بافقی برخاسته از مردم وفرهنگ زمان خود  و بنابر این معرف فرهنگ خطه یزد ، به ویژه شهرهای یزد ، بافق و تفت ، و تقریبا" تمام ایران دوره اولیه حكومت صفویان است كه از مهم ترین ریشه های فرهنگ مردم كنونی ایران ، به ویژه جنوب كویر مركزی است . لقب ادیب مرا به یاد مرحوم عمویم حاج میرزا كاظم آیت اللهی « ادیب یزدی» انداخت ؛ و توضیح فلسفه این یادداشت ها به یاد مرحوم دكتر غلامحسین صدیقی پایه گذار مطالعات « اجتماعیات در ادبیات » كه به پیشنهاد مرحوم دكتر محمور روح الامینی در دانشكده علوم اجتماعی دانشگاه تهران تدریس می شد . درود به روان پاك این هرسه كه هركدامشان به گردن این پژوهشگر حق و حقوقی داشته اند و دارند .

بهار اجتماعی لازمه بهره مندی از بهار طبیعت

عدم امنیت و عدم عدالت اجتماعی و به طوركلی عدالت ، جائی برای بهره بری لازم از نوروز و طبیعت و بهار آن نمی نهاده است و این همه ، تحت عنوان ظلم ، بیداد ، یا نظیر آنها ، بارها در اشعار وحشی بافقی آمده اند :

گل چیست اگر دل ز غم آزاد نباشد

از گل چه گشاید چو دلی شادنباشد

خواهم كه زبیداد تو فریاد برآرم

چندان كه دگر طاقت فریاد نباشد (1)

جای دیگری می سراید :

جائی هنوز نیست به ذوق دیار عشق

هرچند ظلم هست و ستم هست و داد نیست .

یا فراتر از آن :

بیداد كنی پیشه و چون از تو كنم داد

زارم بكشی كز كه ستمكارتر م من ؟

و نهایتا" :

سركندن و انداختنش را چه توان گفت

مرغی كه نه آبی طلبیده است و نه دانه !

----------------------------------

 (1) و بعد ها و در استمرار همین معضل اجتماعی و مبارزه نخبگان جامعه با آن ، فرخی یزدی ، وی نیز برخاسته ازهمان خطه زندگی وحشی بافقی ، سروده است :

سوگواران را مجال بازدید و دید نیست

باز گرد ای عید از زندان كه ما را عید نیست

گفتن لفظ « مباركباد » طوطی در قفس

شاهد آئینه دل داند كه جز تقلید نیست

عید نوروزی كه از بیداد ضحٌاكی عزا است

هركه شادی می كند از دوده جمشید نیست


10 فروردین 1390


 

شعر یزد از شاعر یزدی رواست...
ما را در سایت شعر یزد از شاعر یزدی رواست دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : علیرضا آیت اللهی poemiran بازدید : 744 تاريخ : جمعه 11 بهمن 1392 ساعت: 0:50

 

پس محمد (ص) براي چه آمد ؟
اين كه نامش « محمد » است ؟ و يا
« عربي » حرف مي زده ست ؛ امٌا
نه ! 
« محمد » ، « عرب » و يا « قرآن »
هيچيك را بناي كار مدان
كه بنا بر كلام « حق » است ؛ و
روشي كه سلام و« اسلام » است
كِي سلامت شويم ما مردم ؟...
... و به اسلام ناب پيونديم ؟...
« حرف » يعني كه شعر و زيبائي
و « عمل » ؟ كار مردِ مردان است
و محمد نه آنكه شاعر بود
بلكه آنكه به خير آمر بود
گفت : پندار نيك مي بايد
گفت : گفتار نيك مي بايد
گفت : كردار نيك مي بايد
همه را او نگفت ، قبلا" بود 
و كلامي ز آنهمه نزدود
آنچه او گفت به عمل مي سُفت
چون رطب خورد عيبهاش نگفت
او نبود آنكه گفت و گفت ، و گفت
او نبود آنكه مغز امٌت رُفت
او نبود آنكه مغز ملٌت رُفت
او نبود ، و نبود
« بود » ، و « بود » ...
شعر یزد از شاعر یزدی رواست...
ما را در سایت شعر یزد از شاعر یزدی رواست دنبال می کنید

برچسب : پس محمد برای چه آمد ؟, نویسنده : علیرضا آیت اللهی poemiran بازدید : 756 تاريخ : شنبه 28 دی 1392 ساعت: 23:01

 

دوشنبه 8 فروردین 1390

جشن جهانی نوروز در روز قبل كه با حضور چند رئیس كشور اطراف و اكناف ، به دعوت رئیس جمهور ایران برگزارشد مرا اندكی به یاد نوروز سلطانی و مراسم خاص آن انداخت كه در این مورد ابتدا شعری از وحشی بافقی می آورم و آنگاه یه اصل نوروز سلطانی خواهم پرداخت . انشاء الله .

از وحشی بافقی :

بهار آمد و گشت عالم گلستان

خوشا وقت بلبل خوشا وقت بستان

................

بزرگ جهان و جهان بزرگی

سرسروران جهان میرمیران (1)

سرش سبز بادا كه نخلی چو او نیست

در این چهارباغی كه خوانندش اركان

شود دیده عالم پیر روشن

زگردی كه آید از آن طرف دامان

به دامان یوسف نهاده است كحلی

كه روشن كند دیده پیر كنعان

جهان چیست مهمانسرای سخایش

نمكدان مه و مهر نان و فلك خوان

.................

به دوران انصاف و ایٌام عدلش

به هم الفت گرگ و میش است چندان

نه تنها نوروز عام و آغاز فصل بهار ، بلكه و به خصوص نوروز سلطانی  ( كه نه در آغاز فروردین ، بلكه در روز نهم فروردین برگزار می شده است ) نیز به انصاف و عدالت پیوند می خورند .

نوروز از سوئی ملاط استحكام روابط اجتماعی بین عموم مردم ، و بنابر این روابط افقی ازدیدگاه جامعه شناختی ، و از سوی دیگر بین مردم اقشار پائین تر با اقشار توانگر تر و نهایتا" شخص شاهنشاه ،یا همان روابط عمودی ، بوده است كه بعدا" در سازمانهای اداری اینگونه روابط نسبتا" خاص اجتماعی به صورت روابط اداری بیرون آمده ضابطه مند شده قانونی گردیده است .

سلسله مراتب اجتماعی یا اداری در اینجا به این صورت بوده است كه از طرف اقشار پائین تر و غالبا" همراه با خراج و مالیات ،پیشكش هائی به رؤسای معمولا" در اقشار بالاتر ، از خان گرفته تا فرماندار و... ، می شده است ، و در مقابل آن عطایای شاهانه ، مناصب حكومتی و حتی القابی مناسب و در ضمن پر طمطراق شامل حال زیردستان كه همان وزرا و استانداران و به طور كلی « بزرگان » كشور باشد ، می شده است .

برخی نیز این روز را روز بارعام ( كه نوعی عدالت بوده است ) خوانده اند یا در واقع پادشاهانی كه كمتر خودخواه و مستبد بوده تا حدودی به مردمداری توجه داشته اند به بار عام می نشسته اند ؛ روزی كه عموم مردم حاجت خود را نزد پادشاه برده غالبا" به تظلٌم می رفته اند و محتوای همین دادخواهی عمومی است كه مدیحه های نوروزی و بهاری وحشی بافقی را آكنده از تعریف یا طلب امنیٌت ، عدالت اجتماعی و رفاه اقتصادی كه نزد وی همان عطایای شاهانه و ارزانی اجناس در بازار بوده است ، نموده است .

و حال آیا اگر عدالت  واقعا" وجود داشت تا به این حد مطرح می شد ؟! .

عدم امنیت و عدم عدالت اجتماعی جائی برای بهره مندی از زیبائی های طبیعت باقی نمی گذارند ؛ و...

-------------------------

 (1) میرمیران ، داماد شاه طهماسب صفوی و تابع وی در عمل دستگاه سلطنتی محلی در خطه یزد به پایتختی شهر تفت برای خود ترتیب داده بوده است و

دوشنبه 8 فروردین 1390 

شعر یزد از شاعر یزدی رواست...
ما را در سایت شعر یزد از شاعر یزدی رواست دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : علیرضا آیت اللهی poemiran بازدید : 858 تاريخ : سه شنبه 26 آذر 1392 ساعت: 17:02

 

یکشنبه 7 فروردین 1390

صرصر معدلت خسرو عالی مقدار

باز وقت است كه ازآمدن باد بهار

بشكفد غنچه و گل خیمه زند در گلزار

آید از مهد زمین طفل نباتی بیرون

دایه ابر دهد پرورش او به كنار

دفتر شكوه گل مرغ چمن بگشاید

كه چه ها می كشم از جور گل و خواری خار

لب به دندان گزد از قطره شبنم غنچه

كه نكو نیست زعاشق گله از خواری خار (1)

نرگس از باد زند چشمك و گوید كه بنال

كه اثرها بكند عاقبت این ناله زار

تپشقلب زعنبر كند این یك چاره

زردی چشم زماهی كند آن یك تیمار(2)

می كند فاخته فریاد كه در باغ چرا

دست زور از پی آزار برآورد چنار

نیست بیمش كه به یك دم فكند دستش را

صرصر معدلت خسرو عالی مقدار ؟!

آنكه از صولت شمشیر جهان آرا برد

ظلمت ظلم از آئینه دوران به كنار

كان دم از ریزش خود با كف جودش می زد

لیك چون دید سحاب كرمش گوهر بار

كرد پهلو تهی از مردم و شد گوشه نشین

تا كه از سرزنش خلق نیابد آزار

مخزن پر گهر و دست گهر پاش تو را

كه یكی بحر محیط است و یكی ابر بهار

................

كامرانا نظری كن كه زپا افتادم

دستگیرا ! شدم از دست ، چنینم مگذار !

--------------------------------------------

 (1) این همان مضمونی است كه در غزل مشهور :

گل بخندید كه از راست نرنجیم ولی

هیچ عاشق سخن سخت به معشوق نگفت

مورد تائید خواجه حافظ شیرازی هم قرار گرفته بوده است .

 (2) از زبان چشمك زدن تاعلاج بیماری یرقان با ماهی مطالبی در حوزه جامعه شناسی تاریخی است كه در اشعار وحشی بافقی غنیمتی بزرگ به شمار می روند

یکشنبه 7 فروردین 1390

 

شعر یزد از شاعر یزدی رواست...
ما را در سایت شعر یزد از شاعر یزدی رواست دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : علیرضا آیت اللهی poemiran بازدید : 813 تاريخ : سه شنبه 26 آذر 1392 ساعت: 16:53

 

 

همه روز تو عید و نوروز بادا

بهار آمد و گشت عالم گلستان

خوشا وقت بلبل خوشا وقت بستان

زمرٌد لباسند یا لعل جامه

درختان كه تا دوش بودند عریان

دگر باغ شد پرنثار شكوفه

كه گل خواهد آمد خرامان خرامان

چه سرزد زبلبل الا ای گل نو

كه چون غنچه پیچیده ای پا به دامان

برون آ كه صبح است و طرف چمن خوش

چمن خوش بود خاصه در بامدادان

نباشد چرا خاصه اینطور فصلی

دل گل شكفته لب غنچه خندان ؟!

تو گوئی كه ایٌام شادی و عشرت

به هم صحبتی عهد بستند و پیمان

ببین صحبت عید با مدٌت گل

ببین ربط نو روز با عید قربان

.............

الا تا به هر قرن یكبار باشد

ملاقات نوروز با عید قربان

همه روز تو عید نوروز بادا

وزآن عید و نوروز عالم گلستان

............

هنر و ادبیات كلاسیك ایرانی ، و از آنجمله شعر ، عموما" در پی زیبائی است ؛ و زیباترین ها را در طبیعت جستجو می كند. در این هنر و ادبیات ، انسان نیز جزئی از طبیعت است و قضاوت بر انسان و رفتار وی ، در قیاس با طبیعت صورت می گیرد ؛ و چه بهتر كه با ایهام و اشاره باشد : چه سرزد زبلبل الا ای گل نو ...

... و دعوت به فراموشی دلتنگی ها و دلگیری های زمستانگونه گذشته و نو شدن همسان با نوروز و نوشدن فصل ( بهار ) : برون آ كه صبح است و طرف چمن خوش...

و اینجا است كه وحشی بافقی ، در مقابل عید سعید قربان با آنهمه اهمٌیت ، نوروز را به

دلیل این كه یك اساس برای تمام زندگی امیدوارانه به آینده است ترجیح می دهد و در

سراپای شعر خود بسیار بیش از عید سعید قربان به نوروز و بهار می پردازد  

شعر یزد از شاعر یزدی رواست...
ما را در سایت شعر یزد از شاعر یزدی رواست دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : علیرضا آیت اللهی poemiran بازدید : 2303 تاريخ : سه شنبه 26 آذر 1392 ساعت: 16:50


اینطور نیست كه وحشی بافقی ارزش كار را نمی دانسته است و از مقام و منزلت و ضرورت كار در زندگی بی اطلاع بوده است . برعكس ، خود ضمن یكی از حكایاتش این شعر سعدی را تضمین كرده است كه :

« همت اگر سلسله جنبان شود
مور تواندكه سلیمان شود »
و در جای دیگری خود سروده است :
وحشی تو برون مانده ای از سعی كم خویش
ورنه در مقصود به روی همه باز است
كه گرچه هدف غزل مربوطه مستقیما" متوجه امور اقتصادی و درآمد و دارائی و امثال آن نبوده است شاید بتوان آن را به طور كلی به كار و كوشش نیز تعمیم داد .؛ و در هر صورت بسیاری از اشعار وحشی چند منظوره اند و از آنجمله است :
موری به جد بندد میان بزم سلیمان جا كند
تو سعی كن وحشی مگو كاین جان به جانان كی رسد
مناسب ترین سروده های وحشی بافقی با موضوعاتی چون كار و جهد و جدٌیت در آن شاید ابیات زیر باشد كه با عنوان سال 1389 ( كار مضاعف و همت مضاعف ) نیز مناسبتی همه جانبه می یابند :
در دل سختست و بس آرزوی سیم و زر
گر طلبی سیم و زر در دل خارا طلب
*
گرنبود آهن خارا تراش

سنگ كجا بت شود از بت تراش
*
یا صاحب ننگ و نام می باید بود
یا شهره خاص و عام می باید بود
القصه كمال جهد می باید كرد
در وادی خود تمام می باید بود
به این ترتیب بررسی شیوه تفكر اقتصادی و رفتار اقتصادی در اشعار وحشی بافقی با توجه به شناخت فضا و جامعه یزد در قرن دهم هجری قمری در این روز بزرگداشت شعر و شاعری پایان می یابد

شنبه 27 شهریور 1389 . تهران . 

شعر یزد از شاعر یزدی رواست...
ما را در سایت شعر یزد از شاعر یزدی رواست دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : علیرضا آیت اللهی poemiran بازدید : 685 تاريخ : سه شنبه 26 آذر 1392 ساعت: 16:48

کمال االدین وحشی بافقی یزدی (9) اقتصاد و فرهنگ احساسات بر علیه « عقلِ معاش »

 

 
وحشی كه با مناعت طبع شروع می كند ، در اغراق در عشق و احساس و عدم توجه به تولید كالا ، یا تولید خدمات به حد كافی ، به جائی می رسد كه مناعت طبع و آزادگی خود را زیر پا نهاده به ناچار دست نیاز پیش این و آن ( كه البته معلوم است كه نه هركسی ) دراز می كند ؛ و در یزد كه اساس بركار تولیدیی هرچه عینی تر است چندان دستگیریی از وی نمی شود :
آئین دستگیری زاهل جهان نیاید
بانگ درای همت زین كاروان نیاید
ای عندلیب خو كن با خار غم كه هرگز
بوی گل مروت زین بوستان نیاید
ناچار گشته غربت دل را وگرنه هرگز
مرغی بود كه یادش ازآشیان نیاید
كم آیدم به خاطر همصحبتان جانی
كاتش به جان نگیرد دل در فغان نیاید
تیر دعا چه خوب است گر بر نشان توان زد
اما چه چاره سازم گر بر نشان نیاید
وحشی اگر نیاید سوی عروس دولت
روزی بیاید آخر گر این زمان نیاید
وحی به جائی می رسد كه علنا" نیاز خود به دیگران را اعلام می كند ؛ و نهایتا" هم به جای هر چیزی به صورتی صوفی منشانه ، یعنی بنا به فكریه حاكم بر شهر یزد و مردمش و از جمله خود وی ، دل به بخت و اقبال می بندد تا شاید بخت به وی رو آورد ؟ كدام بخت ؟ . 
نویسنده: alireza ayatollahi علی رضا آیت اللهی | طبقه بندی:اقتصاد.بازرگانی.بیمه، زبان.ادبیات.آموزش، 
سیاه بختی
حاصل از امید به بخت و اقبال
وحشی همچنان بدون « تحرك لازم »به سوی تغییر شغل و امرار معاش از هر طرفیكه ممكن باشد و نهایتا" رسیدن به « بركت» ، باز هم خود را صوفی منشانه به بخت و اقبال می سپارد ؛ و نهایتا" به خلاف آن چیزی می رسد كه انتظارش را می كشیده است .
به شعر آورده است:
ای پیش همت تو متاع سرای دهر
بی قدر تر ازآن كه توان رایگان فروخت
جائی كه كمترین نفرت بار خود گشود
یك جنس خود به مایهء صد بحر و كان فروخت
هندوی تو گهی كه فرود آمد از حجاز
از بحر عشر حاصل هندوستان فروخت
آگه نه ئی كه از پی وجه معاش خویش
هرچیز داشت وحشی بی خانمان فروخت
چیزی كه در بلاد عراق آمدش بدست
آورد و در دیار چرون در زمان فروخت
از بهر وجه آب وضو اندر این دیار
سجاده كرد در طلب طیلسان فروخت
دارد كنون فروختنی آبرو و بس
وآن جنس نیست اینكه به هركس توان فروخت

پنجشنبه 25 شهریور 1389 . تهران 

شعر یزد از شاعر یزدی رواست...
ما را در سایت شعر یزد از شاعر یزدی رواست دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : علیرضا آیت اللهی poemiran بازدید : 630 تاريخ : پنجشنبه 21 آذر 1392 ساعت: 14:38

کمال االدین وحشی بافقی یزدی (8) مهاجرت از سر فقر

 

 
مهاجرت از سر فقر
 
تغییر شغل ، از شغل به اصطلاح آباء و اجدادی به شغلی دیگر ، تقریبا" ناهنجاری بزرگی تلقی می شده است .؛ و درچنین سیستمی اگر بتوان گفت نیمه كاستی ، گاه افراد را مجبور به مهاجرت از دیار خود ، و به منظور اشتغال در شغلی بهتر ، می كرده است
خشكسالی یكی دیگر از عوامل مهاجرت مردم از یزد و به طور كلی منطقه یزد به سایر شهرها و مناطق كشور ، و حتی كشورهائی دیگر ( تركمنستان - تركیه - چین و... ) بوده است . خشكسالی های متوالی مردم رابه اوج فقر و  حضیض مذلت می كشانده اند تا آنجا كه به قول عوام « به نان شب محتاج  » می شده اند .
شواهد و قرائنی نشان می دهند كه غذای غالب مردم فقط نان بوده است به نحوی كه تا همین دهه های اخیر به جای سؤال « غذا خورده ای » می پرسیده اند « نان خورده ای » ؟ و باز گویا اصل غذا یا همین نان در شب صرف می شده است .
فقر شهری و روستائی به حدی بوده است كه امروز نه تنها قابل توصیف ، بلكه حتی قابل تصور نیست . و وقتی فردی یا خانواده ای عدم دسترسی خود به « قوت لا یموت » در روزها یا هفته های آتی را پیش بینی می كرده اند محض نجات جان خود و حفظ آبرو در مقابل به اصطلا ح « در و همسایه» كه مبادا آنان را عاجز از كسب « روزی حلال » برای خود ببینند به مهاجرت می پرداخته اند و باز به اصطلاح زمانه « سر به بیابان می نهاده اند » .
مهاجرت وحشی بافقی به كاشان كه می توان آن را معلول روابط خاصش با شاگردان مكتبخانه و بنابراین كسادی كار در شهر یزد دانست گرچه متفاوت می نماید اما در عین حال یاد آور برخی از امور و مسائل اقتصادی - اجتماعی یزد در زمانه وی می باشد .
در این خصوص سروده است :
بر آن سرم كه نیاسایم از مشقت راه
روم به شهر دگر چون هلال اول ماه
به سبزی سر خوان كسی نیارم دست
كنم قناعت و راضی شوم به برگ گیاه
كشیده باد مرا میل آهنین در چشم 
اگر كنم به زر آفتاب چشم سیاه
دل چو آینه ام تیره شد در این پستی
بس است ! چند نشینم چو آب در تگ چاه
به قعر چاه فنا اهل چاه از آن رفتند
كه پیش یار ستمگر نمی كنند نگاه  
وحشی بافقی و تحلیل هزینه / فایده - 6
چهارشنبه 24 شهریور 1389
تحلیل هزینه ی عشق و احساس و
عدم فایده علم و تولید !
مهاجرت و تحرك جمعیت ، همیشه نوعی آمایش اقتصادی خود به خودی ، یا در هر حال یك حركت موفق اقتصادی نبوده است ؛ به خصوص مهاجرت اهل فرهنگ و ادب كه كالا یا در واقع خدمات و به زبان آن روز یزدی و وحشی بافقی « متاع » آنها از كالاهای حیاتی و حتی اساسی ( در آن روزگار ) نبوده است ؛ به خصوص مهاجرت اهل فرهنگ و ادب كه در دوران های خشكسالی و به طوركلی ركود و بحران اقتصادی از اولین قربانیان بوده اند ، و درمقصد نیز چه بسا با ركود و به اضافه رقبائی قدر مواجه می شده اند .
وحشی سروده است :
جائی روم كه جنس وفا را خرد كسی
نام متاع من به زبان آورد كسی
یاری كه دستگیری یاری كند كجاست
گر سینه ای خراشد و جیبی درد كسی
یاری است هرچه هست و زیاری غرض وفا است
یاری كه بی وفااست كجا می برد كسی
دهقان چه خوب گفت چو می كند خاربن
شاخی كش این بر است چرا پرورد كسی
وحشی برای صحبت یاران بی وفا
خاطر چراحزین كند و غم خورد كسی
وحشی بافقی كه به لحاظ خصلت اهل فرهنگ « زودرنج » و چون بسیاری از مردم منطقه خود « پر توقع » است به دنبال فایده بر می خیزد و احتمالا " به سوی كاشان به راه می افتد ؛ فایده ای كه نزد خود وی نیز بسیار نا محتمل است . وی نه تنها به فكر بازگشت به شغل آباء و اجدادی خود كه احتمالا" تولید كشاورزی بوده است حتی فكر نمی كند ، بلكه در عالم ادبیات ، و به طور كلی در حوزه فرهنگ ، همه چیز را به عشق و احساس سپرده خواه نا خواه به نحوی دانش را نفی می نماید :
بگذار درس دانش كه نهایتی ندارد
ز كتاب عشق وحشی بنویس یك دوبابی

جهارشیبه 24 شهریور 1389 . تهران 

شعر یزد از شاعر یزدی رواست...
ما را در سایت شعر یزد از شاعر یزدی رواست دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : علیرضا آیت اللهی poemiran بازدید : 600 تاريخ : پنجشنبه 21 آذر 1392 ساعت: 14:33

 
 قناعت
مناعت طبع یا به اصطلاحی كه امروز بیشتر به كار می رود « عزت نفس » ؛ در مسلكی كه به خصوص نزد شعرا ، در قرن دهم هجری قمری داشته ایم از صوفی گری یا در هرحال متاثراز اصول صوفیگری بوده است .
به گفته مولانا عبدالرحمن جامی :
در قناعت كه تو را دسترس است
گر همه عزت نفس است بس است
عوام ، زندگی صوفی منشانه رازندگی درویشی خوانده اند ( و گاه هنوز هم چنین اصطلاحی را بكار می برند ) كه آن نیز حاكی از زندگیی مبتنی بر بی اعتنائی به مال دنیا و جمع آوری ثروت و نهایتا" سرمایه داری است ؛ و بعضی تا آنجا پیش می روند كه سلطنت و پادشاهی را به جای سلطه بر دارائی های مادی در « ناداری » می دانند و به صحیح یا به غلط ، بزرگان دراویش را شاه یا سلطان نامیده اند .
درویش را كه ملك قناعت مسلم است 
درویش نام دارد وسلطان عالم است
جستجوی منطق در صوفیگری قرون نهم و دهم ایران بی فایده می نماید ؛ آنهم در زمانی كه لااقل نخبگان ایرانی به «اسم » هم كه شده است مسلمان بوده اند و به صورتی كلی از چند و چون اسلام خبر داشته اند . صوفیگری نوعی گریز از حقیقت اقتصادی است ، نوعی توجیه ناتوانی در پیشرفت و توسعه است ، و چه پاسخی فراگیر تر و عامه پسند تر از این ضرب المثل عوامی كه : « گربه دستش به پیه نمی رسید... » ؛ یا :
« گر به گردش نمی رسی برگرد »
بهتر از همه را شیخ سعدی علیه الرحمه فرموده است :
قناعت می كنم با درد چون درمان نمی بینم
تحمل می كنم با زخم چون مرحم نمی بینم
اتفاقا" همین شیخ مصلح الدین سعدی شیرازی است كه وجه دیگر ، یا در واقع وجه « مثبت » قناعت را نیز می نماید و در شعر دیگری می فرماید :
قناعت توانگر كند مرد را
خبر كن حریص جهانگرد را
توانگری ، یعنی ثروتمندی و سرمایه داری كه خواه نا خواه لازمه زندگی است جز به « قناعت » به مفهوم جلوگیری از اسراف  ، داشتن یك « الگوی مصرف » منطقی ، و در مواقع ضروری اكتفا كردن به « حد اقل معیشت » به دست نمی آید . بنابر این قناعت اقتصادی مسلكی است كه عملا" در مقابل قناعت صوفیگرانه قرار می گیرد ؛ و همین منطق اقتصادی است كه فرهنگ یزد و یزدی را از فرهنگ مناطق صوفی نشین ایران جدا می سازد .
یزد ، قبل ازاینكه به برهه كشف معادن و استقرار صنایع به مفهوم پیشرفته آن ها برسد ، سرزمینی خشك و كویری و نهایتا" محكوم فقر طبیعی بوده است . كوشش متمادی یزدی ، كه به جای خود از آن نیز گفتگو خواهیم داشت ، ثروتی می اندوخته است و با تاراج قبایل عرب ( كه قرن ها در شمال و شمال شرق و جنوب شرقی یزد ماوا داشته اند ) و قبایل ترك كه مكررا" از آسیای مركزی به سوی جنوب سرازیر شده بر این كشور حاكم می گشته اند و نهایتا" لرهای بختیاری در قرون اخیر به یغما می رفته است و بارها این امر تكرار می شده است . نوسازی نیاز به سرمایه ، سرمایه نیاز به پس انداز ، و پس انداز نیاز به قناعت داشته است .
حتی در وضع عادی نیز سازندگی نیاز به سرمایه گذاری و...نهایتا" قناعت داشته است . پس قناعت یزدی فقط و فقط از همان نوع قناعتی كه وحشی بافقی روایت می كند نیست ؛ بلكه مجموعا" بر دو مقوله است :
 - قناعت برای سازندگی ، پیشرفت و توسعه كه سرزمین نسبتا" خشك و بیابانی یزد را تا به این حد از امثال لرستان و گیلان و مازندران جلو انداخته است ؛ و
 - قناعت به روایت صوفی منشانه آن و از جمله در اكثر شعر های مربوطه وحشی بافقی ، كه در واقع نه تنها نزد وی بلكه نزد هزاران نفر دیگر چون وی نیز در یزد و امثال یزدوجود داشته است .
وحشی بافقی از همینجا است كه می سراید:
مائیم و همین حلقی و پوشیدن دلقی
یك گوشه نان بس بود و پاره گلیمی
یكی از غزل های مشهور وحشی تقریبا" فقط به قناعت اختصاص دارد :
فراغت بایدت جا در سر كوی قناعت كن
سر كوی قناعت گیر تا با شی فراغت كن
به چندین گنج ، رنج و محنت عالم نمی ارزد
چرا باید كشیدن رنج عالم ؟ ترك راحت كن
اگر خواهی كه هر دشوار آسان بگذرد برتو
خدنگ جور گردون را لقب سهم سعادت كن
ازاین بی همتان خواریست حاصل اهل حاجت را
اگر خواهی كه خود را خوار سازی عرض حاجت كن
اگر كوتاه خواهی از گریبان دست غم وحشی
چو من با كسوت عریان تنی خوگیر و عادت كن

سه شنبه 23 شهریور 1389 . تهران 

شعر یزد از شاعر یزدی رواست...
ما را در سایت شعر یزد از شاعر یزدی رواست دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : علیرضا آیت اللهی poemiran بازدید : 785 تاريخ : پنجشنبه 21 آذر 1392 ساعت: 14:31

مناعت طبع یزدی
وحشی بافقی ، حتی از نظر زادگاه ، از خطه یزد است . اما مهمتر از همه این است كه ساكن شهر یزد است ،شاعر شهر یزد است و خواه نا خواه فضای شهری را مجسم می كند كه مردمانی هم اصیل و هم كثیر داشته است ؛ و وی تا حدود بسیار زیادی نماینده چنین مردمی ، یا در واقع خصایل ، اخلاق و فرهنگ چنین مردمی است وقتی می سراید :
جرعه پیر خرابات بر آن رند حرام
كه به پیش دگری دست تمنا ببرد
ادبای نكته سنج ایران به خوبی تشریح كرده اند كه « تمنا » یعنی منٌت كشیدن و این منت كشی یابر حسب زیاده خواهی و طمع است و یا اجبارا" از روی نیاز صورت می گیرد . شاعری همسایه گفته است :
دست طمع كه پیش كسان می كنی دراز
پل بسته ای كه بگذری ازآبروی خویش
اما وحشی و همشهریان وحشی حتی دست دراز كردن برای رفع حاجت را نیز نمی پسندند . دست نیاز پیش دیگران دراز نمی كنند ؛ و اگر نیازی ببینند از خود خالق می خواهند نه از مخلوقات وی . اتفاقا" « دارالعباده » بودن یزد نیز از همین خصلت توسل و توكلشان ناشی شده است و نه چندان از این كه مثلا" كار و فعالیتشان را تعطیل كرده باشند و منحصرا" به عبادت خدا مشغول شده باشند ........
دومصراع از وحشی بافقی بسیار شهره شده اند :
« به سبزی سر خوان كسی نیارم دست »
 و به خصوص :
« اگر خواهی كه خود را خوار سازی عرض حاجت كن »
در بندی از یكی از ترجیع بند های خود هم عارفانه از ناداری خود سخن می گوید و هم مناعت طبع و استغنای خود را جلا می بخشد .
المنت لله كه ندارم زر و سیمی
كزبخل،خسیسی شوم ، از حرص لئیمی
شغلی نه كه تا غیر برد مائده خلد
باید ز پی جان خود افروخت جحیمی
نه عامل دیوان و نه پا در گل زندان
نی بسته ء امیدی و نی خسته ء بیمی
مائیم و همین حلقی و پوشیدن دلقی
یك گوشه نان بس بود و پاره گلیمی
بهر شكمی كاوست پی مزبله مزدور
دریوزه هر سفله بود عیب عظیمی
زآنجا كه بود سیری چشم و دل قانع
ده روزه بسازم نه به قرصی كه به نیمی
گر روح غذا گیرد از آن باده كه ما راست
صدسال توانزیست به تحریك نسیمی
ما گوشه نشینان خرابات الستیم
تا بوی میی هست در این بادیه مستیم
درفكریٌه وحشی بافقی ، معنویات بر مادیٌات ، فرهنگ بر اقتصاد ، و شغل فرهنگی بر شغل اداری و سایر مشاغلی كه مستلزم بندگی هستند ... ارجحیٌت می یابد ؛ و این همان ادامه شیوه فكری دوران قبل از حكومت صفویان نزد اهل علم و ادب ایران و از آنجمله اهل فرهنگ یزد است كه در یادداشت های بعدی به آن خواهیم پرداخت ، انشاء الله

دوشنبه 22 شهریور 1389 . تهران 

شعر یزد از شاعر یزدی رواست...
ما را در سایت شعر یزد از شاعر یزدی رواست دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : علیرضا آیت اللهی poemiran بازدید : 1589 تاريخ : پنجشنبه 21 آذر 1392 ساعت: 14:29

کمال االدین وحشی بافقی یزدی (5) جغرافیای وحشی بافقی ، فقر ، اقتصاد ، صوفیگری ، عرفان ،

 

 
جغرافیای وحشی بافقی ، شاعر جهان چهارم
شاعری داریم بنام كمال الدین وحشی بافقی ؛ یزدی ها می گویند از آن ما است چون تقریبا" همه عمرش در یزد زندگی كرده است .بعضی از كرمانی ها می گویند كرمانی است چون چند روزی در كرمان به سر برده است .اقامتش در كاشان ظاهرا" خیلی بیش از كرمان است .
ایرانی ها می گویند از آن ما است ؛ رئیس جمهوری جدیدا" در مجمع عمومی سازمان ملل در رده سعدی و حافظ از وی نام برده است .جهانیان حتما" اورا جهانی می دانند ....اگر فقط پنج شعرش را بخوانند ! نه؟ اگر فقط ده شعرش را بخوانند ( دیوانش ترجمه نشده است ؛ چگونه بخوانند ؟ ) .
وحشی ، بافقی است ، آبادیی قدیمی كه امروزه یك شهر است و با شخصیتی تاریخی و فرهنگی و به خصوص اقتصادی .
وحشی بافقی ، جهانی است ، اما نه از جهان اول ! نه از جهان دوم ، نه از جهان سوم ، بلكه از جهان چهارم ، همان جهانی كه جهان فقر هم نامیده می شود و به تناسب با وحشی بافقی ، یعنی كسی كه بنا به شواهد و قرائن موجود در طول زندگیش سر و سامان نداشت :
 - سر ، یعنی « زن »
 - سامان ، یعنی « خانه »
معلم مكتب بود و در اعیاد ، شاید بیشتر نوروز تا نوروز ، حضور میر میران ، والی یزد و داماد شاه طهماسب صفوی ، كه در یزد برای خود دربار كوچكی تدارك دیده بود ، می رفت ، شعر می خواند ، یا در واقع مدح می كرد و صله می گرفت ! .
وحشی بافقی با بافق شروع می شود ، با روستا ، باروستا زادگی ، با مهاجرت و با نوعی خوش نشینی :
رو به شهر و ملك خویش آورد هر آواره ای
وحشی بی خانمان در كوه و صحرا همچنان
بنا بر این وحشی قبل از هر چیز ، و فبل از این كه با شعر شروع كند ، با فقر شروع می كند . 
 
وحشی بافقی و تعبیر وی از فقر
گفتیم كه وحشی بافقی سر و سامان نداشت ؛ و مهمترین شاهد این وضع در شعری مشهور از خود وی نمایان است :
مجنون به من بی سر و پا میماند
غمخانه من به كربلا میماند
جغدی به سرای من فرود آمدو گفت
كاین خانه به ویرانه ما میماند
وی در شعر دیگری ضمن آن كه به اصطلاح عارفانه به مزیٌت « ناداری » در مقابل دارندگی ، كه می تواند قیدی در زندگی معنوی باشد ، اشاره می كند ؛ می سراید :
خواهم آن عشق كه هستی ز سر ما ببرد
بیخودی آید و ننگ خودی از ما ببرد 
خانه آتش زدگانیم ستم گو میتاز
آنچه اندوخته باشیم به یغما ببرد
شاخ خشكیم به ما سردی عالم چه كند
پیش ما برگ و بری نیست كه سرما ببرد 
دوزخ جور بر افروز كه من تا قویم
نشنیدم كه مرا اخگری از جا ببرد
جرعه پیر خرابات بر آن رند حرام
كه به پیش دگری دست تمنا ببرد
وحشی از رهزن ایام چه می اندیشی
ما چه داریم كه از ما ببرد یا نبرد
مزیت « ناداری » نه حقیقتا" از مشخصه های عرفان ، كه در واقع از خصایل صوفی و صوفیگری و دقیقا" برعلیه درآمد و ثروت و سرمایه داری و نهایتا" اقتصاد جامعه شهری آن روز یزد جلوه گر می شود .   
 
یکشنبه 21 شهیور 1389 . تهران
 

 

شعر یزد از شاعر یزدی رواست...
ما را در سایت شعر یزد از شاعر یزدی رواست دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : علیرضا آیت اللهی poemiran بازدید : 618 تاريخ : پنجشنبه 21 آذر 1392 ساعت: 14:28

 کمال االدین وحشی بافقی یزدی (4) اسلام ، تشیع و سیرت امام علی (ع)

 

ستایش فضایل امام علی (ع) نزد وحشی بافقی
 
وحشی بافقی لااقل هفت قصیده در منقبت امام علی (ع) سروده است كه اغلب آن ها ظاهرا" به مناسبت اعیاد و جشن ها سروده شده اند و با چنین روزهائی مناسبت ندارند. اما متعددبودن این قصائد كه تقریبا" هیچكدام زائیده طبع روان وحشی بافقی ( در غزلیات و مسمط ها و... ) نیستند حاكی از فضا و به اصطلاح حال و هوای یزد در اوائل دوره حكومت صفویان  است كه گرایشی به شدٌت علوی داشته است . حاكم آن زمان یزد ، یعنی میرمیران ، داماد شاه صفوی ،  درباری شاهانه داشته دراعیاد مختلف بارعام می داده شعرا نزد وی شعر خوانده صله دریافت می داشته اند .
میرمیران از احفاد شاه نعمت الله ولی و بنابراین در واقع نیز ازدراویش نعمت اللهی بوده است . فضای فرهنگی « شهر علوی » فضائی از جوانمردی و صفا و طراوت بوده است كه تا زمان قاجاریان ، تخریب خانقاه ها و بنای حسینیه ها به جای آن ها ، دوام داشته است و ازاین نظر تاریخ یزد به عنوان یكی از بزرگترین شهرهای فرهنگی ایران زمین در زمان صفویان ( پس از اصفهان و قبل از هرات و قزوین با وجود پایتخت بودن قزوین طی چندسال ) ، و وحشی بافقی به عنوان بزرگترین شاعر آن شهر،معرفی شده اند .
آنچه اینجا می آید نیمی از یكی از قصیده های وحشی در منقبت علی ( ع ) است .
سرور غالب امیر المؤمنین حیدر
.....................
راه جنت كی تواند یافت آن دونی كه شد
پای او در جستجوی دنیی دون آبله
یافت ره در روضه آن كو در ره شاه نجف
كرد پای او زسیر كوه و هامون آبله
سرور غالب امیرالمؤمنین حیدر كه شد
در طریق جستجویش پای گردون آبله
رفب مدٌت ها كه پا بر خاك نتواند نهاد
در ره او پای انجم نیست جیحون آبله
گرچه هر سو می دود در جستن شاه نجف
ازگهر بهر چه داری پای جیحون آبله
یك شرار از قاف قهرش در دل دریا فتاد
جوش زد چندان كه از وی شد گهر چون آبله
بسكه بر هم زد زشوق ابر جودش دست خویش
شد كف دست صدف از در مكنون آبله
ای خوش آن روزی كه خود را فكنم در روضه اش
همچو مجنون كردهپا در برٌ مجنون آبله
خیز تا راه دعا پوئیم وحشی زانكه شد
پای طبع ما زجستجوی مضمون آبله
تا در این گلزار ایام بهاران شاخ گل
آورد از غنچه نورسته بیرون آبله
آن كهچون گل نیست خندان از نسیم حبٌ او
باد اورا غنچه دل غرق خون چون آبله

یکشنبه 7 شهریور 1389 . تهران

شعر یزد از شاعر یزدی رواست...
ما را در سایت شعر یزد از شاعر یزدی رواست دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : علیرضا آیت اللهی poemiran بازدید : 580 تاريخ : پنجشنبه 21 آذر 1392 ساعت: 14:25

کمال االدین وحشی بافقی یزدی (3) هجرت از وطن ، تجربه غربت ، مهاجرت معکوس ، وطندوستی

 

وحشی از دست ما شكایت داشت
یادداشت « وحشی بافقی و یقه گیری » را خواندید كه از دست ما شكایت داشت و گویا بر سرهمین شكایت ، و به طور كلی اینگونه شكایت ها ، به شهر كاشان مهاجرت كرد و تازه متوجه شد كه به قول یزدی ها « هیچ جا وطن آدم نمی شود » ؟!
امروز تمام دیوان یا كلیات وحشی بافقی را كه بخوانید همه جا غرق در بهره و لذٌت می شوید مگردر هجویاتی كه سروده است و الفاظ ركیكی كه در آنها به كار برده است ...
فارغ از آنها ، یزد و یزدی از این همشهریش توقع داشته است كه مرد و مردانه در مقابل هر شاعر دیگری به « رقابت سالم » بپردازد و كار را به چنین یفه گیری هائی نكشاند كه هم در زندگی شخصیش اثر منفی میگذارد و هم در تاریخ نام نیكش را می آلاید .
شاعری پیدا شده است و به مجلس میر میران ، داماد شاه صفوی و حاكم وقت یزد كه درباری شاهگونه داشته است ، رفته است و شعری خوانده است و صله ای ستانده است . حال وحشی میبایست به حسادت برخیزد كه ایهالناس اصولا" چرا اورا به چنین مجلسی راه داده اید ؟ . آنجا در انحصار بنده بوده است ...
آیا وحشی بافقی بسیار عزیز ما نمیبایست به رفابت سالم و سرودن شعری بهتر از شعر آن شاعر و نهایتا" گرفتن صله ای بزرگ تر از وی و افزایش آبروی خود ، و شهر خود ، می پرداخت ؟
وحشی بافقی نعوذ بالله امام سیزدهم نیست و ما هم ( كه پنج بار از اول تا به آخر كلیاتش را خوانده ایم ) دشمن او نیستیم اما :
وحشی از دست ما شكایت داشت - وین زیاده طلب حكایت داشت
به گمان نصیب در دو جهان...  -  قهر كرده برفت تا كاشان
كه نه دربار و پادشاهی داشت - و نه الطاف گاه-گاهی داشت
شد معلم به مكتب اطفال ! -  فارغ از آن بزرگ اهل مقال
ناگهان دید عمر خویش تباه - در قیانوس فضل ، چون پر كاه
باز گشت و چنین حكایت كرد - كه نباید زخود شكایت كرد
یزد و یزدی همیشه خویش همند - گرچه در افتراق بیش و كمند
این پری را كه با خود آوردی - نه به رسم ادب ، بد آوردی !
تو  اگر تیهوی  و گر  بازی  -  عرصه ی مهر خویش می بازی
گرتوقانع بدی مجرد مرد  -  در ادب می شدی یگانه و فرد
لاف كم گوی مرد همشهری - كه ز شعر تو هم برم بهری
طبع تو كی شده است در زنجیر - نان همی آر بهر ما نه خمیر
برتری در رقابت و شعر است - نی به دعوا و گفتن « مئر » است
رجز و فحش بر دهان رقیب - نبود شاخص نجیب و ادیب :
«گوز خر گر جهد زكون دهانش - آفرین ها شود نثار بیانش» !
گرچه شعر تو ناب می باشد - برعلیه كتاب می باشد.....
بیائید اگر قدرت اثبات حقانیت خود رانداریم ، در سلب حقانیت رقیب به هر وسیله ئی متشبث نشویم ... كه چه بسا مردم آن را نپذیرند و عرض خود برده ئیم و زحمت آنان داشته ئیم و..  والسلام
شنیه 6 شهریور 1389 . تهران

 

شعر یزد از شاعر یزدی رواست...
ما را در سایت شعر یزد از شاعر یزدی رواست دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : علیرضا آیت اللهی poemiran بازدید : 646 تاريخ : پنجشنبه 21 آذر 1392 ساعت: 14:20

 کمال االدین وحشی بافقی یزدی (2) رقابت شعری ، مرافعه ، منازعه و هجویه سرائی

 

وحشی بافقی و یقه گیری 
یكی از همكارانم در تهران ( با تشكر بسیار از همكارانم كه لااقل روزی سی - چهل نفرشان وبلاگ بنده را می خوانند و حالا نیمی بیشتر از آنها این سایت را برآن ترجیح می دهند ! ) آمده بودكه فلانی ! بالاخره یزدی ها مردمی متحد اند یا تفرقه پسند و یقه گیر ؟! .
عرض شودكه ما سیكلهائی تاریخی در اتحاد و افتراق در یزد داریم .هرگاه یزد مورد تهاجم و نفوذ غیر یزدی واقع شده است تفرقه و تنزل مقام درآن بالا گرفته است .؛ و هرگاه به حال خود و به دست مردم خود رها شده است ، به سوی اتحاد و انسجام و ترقی و تعالی گام برداشته است و گاه در مقام یكی از سه شهر بزرگ ایران جلوه گر شده است . مثلا" طی سلطنت كریمخان زند ( كه پر جمعیت ترین شهر ایران بوده است ) و آقا محمد خان و فتحعلیشاه قاجار ، در اتحاد و تحت مدیریتی بومی ، با وجود غارت هائی كه دیگران در این شهر كرده اند بزرگترین یا یكی از دو شهر بزرگ ایران بوده است . اما در زمان محمد شاه و ظهور سید علیمحمد باب و سایر قضایا رو به تفرقه و تنزلی نموده است كه قرن های قرن میبایست آئینه عبرت ساكنان وطندوستش شود .
در زمان رضا شاه پهلوی نیز چون ( لابد به دلیل تنفر از رقبای بزرگ یزدی  و یزدینمایش ) مورد توجه این شاه نبوده است و غالبا" مدیریتی غیربومی داشته است رو به حضیض نهاده است .
اما یكی از این تفرقه ها و حضیض ها از زمان حمله شاه اسماعیل صفوی به یزد و قتل عام نیمی از مردم این شهر توسط این صوفی سفٌاك ! شروع شد ه است و به ویژه مهاجمینی كه در لشگر وی قصد اقامت در یزدكرده اند و مهاجرتی كه از روستا به شهر شده است و از آنجمله است مهاجری مشهور به نام كمال الدین وحشی بافقی كه بالاخره هم ، گرچه به نظر می رسد شروع یقه گیری از خود وی و توقع حذف رقیبش كه در مجلس حاكم شعر خوانده و صله ئی بزرگ دریافت داشته است ؛ توسط حاكم شهر ، سایر بزرگان و دوست و آشنا بوده است ، یقه ای سالم برایش نمانده است و به فرض هم كه مانده باشد ما در اینجا برای بقیه آن برنامه ای درخور ، تهیه دیده ئیم !
گزیده ای از این شعر وحشی را كه اتفاقا" شامل ابیاتی نغز و زیبا هم هست بخوانید :
اهل دار العباده غیر از شاه - كه خدا داردش از گزند نگاه
دارم از بله تا به دانشمند - به طریق ادب سؤالی چند
..................
زین سؤالم كه رفت چیست جواب - زو بنالم نخست یا زاصحاب ؟
همه قادر به منع اوبودید - هیچ منعش چرا نفرمودید ؟
مدعا زین چه بود حیرانم - خود بگوئید ، من نمی دانم
..............................
این سخن را قبول و رد زشما خوبیش از شما و بد زشما
هیزم از اتفاقتان صندل بوریا ز التفاتتان مخمل
......................
ریش و دستار نكته دان نبود - این محك جز به جیب جان نبود
........................
این پری را كه من در آوردم - با خود از جای دیگر آوردم
..........................
تو تبر بر درخت سدره زنی - لیك ترسم كه بیخ خود فكنی
..................
گله ئی دارم از تو و گله ئی - كه نگنجد به هیچ حوصله ئی
......................
بر منش حكم برتری دادند - به شكست منش فرستادند
میتوانستیش چو از جا جست - كش نشانی به یك اشاره دست
از تو یك زهر چشم اگر دیدی - به خدا گر كسش دگر دیدی
......................
دوست سوزی است این كه با من كرد - كار من بر مراد دشمن كرد
............................
او اگر شیشه است من سنگم - او اگر آینه ست من زنگم
............................
تا رسیدم به او تباه شدم - تا گذشتم بر او سیاه شدم
كیست او؟ خوشنشین خوشباشی - كهفتد چون مگس به هر آشی
او اگر تیهوی است من بازم - او اگر سحر شدمن اعجازم
..............................
شاعر قانعم مجرد كرد -از همه چیز و از همه كس فرد
نكته دانان اگر نو ار كهنند - همگی پیروان طرز من اند
...................
گرد ظلمی نشسته بر رویم - كه ندانم كه چون فرو شویم
..........................
سر طاووس كم زپا دانند -بوم را برتر از هما دانند
.........................
مردكش دست و پا ست در زنجیر -غالب آید بر او مخنٌث پیر
.................
داد از این دیده های ظاهر بین - ریش و دستار و وضع ظاهر بین
ریش و دستار هركه را بینند - برهمه شاعرانش بگزینند
نادر عصر خویش خوانندش - پهلوی خویشتن نشانندش
گوز خر گر جهد زكون دهانش - آفرینها شود نثار بیانش

31 مرداد 1389 . تهران

شعر یزد از شاعر یزدی رواست...
ما را در سایت شعر یزد از شاعر یزدی رواست دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : علیرضا آیت اللهی poemiran بازدید : 716 تاريخ : پنجشنبه 21 آذر 1392 ساعت: 14:18

 کمال االدین وحشی بافقی یزدی (1) شعر های عاشقانه و عارفانه

 

میان عاشق و معشوق یک کرشمه بس است
بیان حال به کام و زبان نمی باشد
..........
از آن روائی بازار کم عیاران است
که در میان « محک امتحان » نمی باشد .
*
رسم کجااست این ٬ تو بگو ٬ در کدام ملک
دل می برند و چشم به بالا نمی کنند
............
این قرب و بعد چیست٬نه ما جمله عاشقیم
آن ها چه کرده اند که این ها نمی کنند
عشق آن دقیقه نیست که از کس توان نهفت
مردم مگر نگاه به سیما نمی کنند
این طرفه بین که تشنه لبان را به قطره ای
صد احتیاج هست و تمنٌا نمی کنند
وحشی چه کرده ای تو که خاصان بزم او
هرگزعنایتی به تو پیدا نمی کنند
*
شکل مستانه و انکار شرابش نگرید
تا ندانند که مست است ٬ شتابش نگرید
آنکه می گفت به وحشی که منم زاهد شهر 
گو بیائید به میخانه خرابش نگرید
*
ای عقل همانا که نداری خبر از عشق
بگریز که او دشمن فرزانگی آمد
*
غم هجوم آورده می دانم که زارم می کشد
وین غم دیگر که دور از روی یارم می کشد
*
دلی کز عشق گردد گرم٬افسردن نمی داند
چراغی را که این آتش بود ٬ مردن نمی داند
*
کمیته خاصیت عشق جذبه ای است که کس را
ز هر دری که برانند بیش ٬ بیشتر آید
*
به رویت مردمان دیده را هست آنچنان میلی
که ناگه می دوند از خانه بیرون تا سر کویت
*
 من و زخم تیز دستی که زد آنچنان به تیغم
که سرم فتاده بر خاک و تنم خبر ندارد
*
دل اگر دیوانه شد دارالشفای صبر هست
می کنم یک هفته زنجیرش و عاقل می شود
*
شهر بیم است کز این حسن پر آشوب شود
اینقدر نیز نباید که کسی خوب شود
*
میان آشنایان هرچه میخواهی بکن با من
ولی خوارم مکن چندین اگر بیگانه ای باشد
*
زیستن فرع است وحشی ٬ اصل پاس دوستی است
جان و سر سهل است اوٌل حفظ یاری گفته اند .
*
پروانه ام و عادت من سوختن خویش
تا پاک نسوزم دلم آسوده نگردد
چه شود گرم نوازی به عنایت خطابی
نه اگر برای لطفی ٬ به بهانه عتابی
بگذار درس دانش که نهایتی ندارد
ز کتاب عشق وحشی بنویس یک دو بابی
*
ای آنکه به یکرنگی تو متصفم
در بندگیت مقرٌم و معترفم
با « ق » و « ر » و « الف٬ب » و « ه » ز کرم
بفرست بدست « غین » و « لام » و « الفم »
*
ز اهل نشأه حرفی یاد دارم جان من بشنو
نشین با شیشه همزانو و می را یار جانی کن
*
زین می به جرعه دگر از خود برون رویم
زین بادهای درد که از ما فزون کشید
*
عشق کو تا شحنه حسرت به زندانم کشد
انتقام عهد فارغ بالی از جانم کشد
*
مکن نادیده وز من تند چون بیگانگان مگذر
مرا شاید که جایی دیده باشی ٬ چشم بر من کن
*
ای که یک دم فارغ از یاد رقیبان نیستی
هیچ عیبی نیست ٬ ما را نیز گاهی یاد کن
*
وحشی وداع جان کن کآمد به دیدن تو
سنگین دلی ٬ غریبی ٬ عاشق کشی ٬ بلائی
*
تو نشسته در مقابل ٬ من و صد خیال باطل
که به عالم تخیل به که اتصال داری
*
دل شد کبوتر بامی که صد رهش
سازند دور و باز نشیند به بام خویش
*
بود آهو که صیادش به یک تیر افکند در خون
دلی را صید کردن کوشش بسیار می خواهد
*
این حسن پنج روز به یوسف وفا نکرد
زنهار اعتماد مکن بر وفای حسن
دانی که گل زباغ چرا زود می رود ؟
یعنی که اندکیست زمان بقای حسن
*
عجب کیفیتی دارم بلند از حسن و میترسم
که چون منصور حرفی گویم و در پای دار افتم
*
خلاف عقل باشد می نخورده جامه آلوده
برد خود را کسی در شاهراه تهمت اندازد
*
سبوی باده ای گویا به هر پیمانه ای خوردی
ندارد یک خم این مستی ٬ مگر خمخانه ای خوردی ؟!
شعر یزد از شاعر یزدی رواست...
ما را در سایت شعر یزد از شاعر یزدی رواست دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : علیرضا آیت اللهی poemiran بازدید : 611 تاريخ : پنجشنبه 21 آذر 1392 ساعت: 14:15

با حکیم ابوالقاسم فردوسی تمام فرهنگ ایران مطرح می شود و نه فقط اجزائی از آن

 

 
بنا به اسطوره هائی که در ادیان توحیدی ما وجود دارد ٬ اولین بشر « آدم » بود و سه پسر داشت که شیث سومی بود و امٌا آن دو ٬ یعنی هابیل و قابیل ٬ بر سر تملک زیباترین خواهرانشان که اقلیما باشد به جان یکدیگر افتادند و نهایتا" هم قابیل ٬ هابیل را کشت و اقلیما را که به هابیل گرایش بیشتری داشت تصرف کرد .
بعد از آن این رسم و سنٌت بین احفاد و احزاب آدمی باقی ماند و رشد کرد و رشد کرد تا آنچه که به ایران باستان مربوط می شود و چندان ربطی به داستان اسماعیل و اسحاق که به ترتیب از اجداد اعراب و یهودیان باشند ٬ ندارد داستان ایرج و اختلاف بین او و احفادش از یکطرف و برادرانش ٬ یعنی تور و سلم ٬ و احفادشان از طرف دیگر ٬ پیش آمد .
این دودستگی یا به قول بزرگترین فیلسوف قرون اخیر جهان به نام کلودلوی ستروس که همین سال قبل در سنٌ حدود صدسالگی فوت کرد ٬ یکی از اصول زندگی اجتماعی بشر شده است که در خاورمیانه متأسفانه غالبا" از نزاع بین دو برادر سرچشمه می گیرد و توسعه پیدا می کند تا به برادرکشی ها و جنگ ها و قتل و غارت هائی متعدد و مکرر می کشد .
اینجااست که ما به یک آن از افکار لوی ستروس ٬ بزرگترین فیلسوف و مردم شناس عصر حاضر جهان و تمام پیروان و متأثرانش بیرون آمده وارد کتاب شاهنامه فردوسی توسی می شویم تا ببینیم اگر عداوت و عناد قابیل نسبت به هابیل ریشه ای احساسی و عشقی داشت عداوت بین ایرج از یک طرف و سلم و تور از طرف دیگر از کجا ناشی می شد که خواه ناخواه در این جستجو می رسیم به اساس تفکر ! اقدام ٬ استراتژی و نهایتا" فرهنگ ایرانی :
خیر اندیشی و بداندیشی
یعنی همانطور که حضرت زرتشت( ع ) ٬ اساس خیر و خوبی را بر پندار نیک می بیند که به گفتار نیک رسیده به کردار نیک ختم می شود ٬ فردوسی علیه الرحمه هم اصل و اساس اینهمه برادرکشی و جنگ و خونریزی بین ایرانیان و تورانیان را در « بد اندیشی » می بیند و این نظریه خود را توسعه می بخشد .فکرش را بکنید همین امروز نیز تمام مسائل و مشکلات اجتماعی - اقتصادی ما از بد اندیشی نشأت می گیرد و تمام ترقی وتوسعه و پیشرفت و تعالی ما از « پندار نیک » .
امٌا آیا اندیشه بد به تنهائی زندگی کل جهان را به مخاطره می اندازد ؟
کینه توزی
بداندیشی غالبا" به گفتاری که حاکی از گله و شکایت باشد می رسد و وقتی طرف مقابل نیز دچار بداندیشی شده باشد کار را به تهدید و چه بسا مبارزه و مقاتله می رساند و اگر امروز یکی پیروز شد ٬ بنا به نصٌ صریح قرآن کریم در سوره « الروم » فردا دیگری غلبه می کند ٬ و همین که یکی کشته شد فرزندش کینه قاتل پدر را به دل می گیرد و در موقعی مناسب به جدال و قتال با وی بر می خیزد و « پدر کشی » که امروز تا به این حد اصطلاحش رایج شده است به پدر کشی های دیگری می انجامد و در نتیجه جوهر اصلی جامعه که « تعاون » باشد را زایل می سازد و به جای آن تقابل را می گذارد که اگر نگوئیم مهمترین مسئله توسعه نیافتگی ٬ لااقل یکی از مهمترین مسائل مربوطه را تشکیل میدهد . به قول فردوسی :
اگر کار باید که گردد درست
از آغاز کینه نبایست جست
پس : هم بنا به قرآن کریم که مهم ترین اساس فرهنگ اسلامی است و هم بنا به یکی از مهمترین متون ادبی اساس فرهنگ ایرانی ٬ که این نه تنها ازفرهنگ اسلامی جدانیست بلکه تا حدودی ناشی از آن می نماید . مسائل اصلی اجتماعی از دودستگی ها و دودستگی ها معمولا" از « سوء ظنٌ » و بدگمانی نسبت به یکدیگر ناشی میشوند .
قصد این یادداشت قلمفرسائی در خصوص اسطوره هائی چون فریدون و ایرج و به طور کلی آنچه که مشابهش در جهان علم توسط تیلور و جیمز فریزر و ونسان گریول انجام گرفته است ٬ نیست .بلکه اسطوره اسطوره ها ٬ شاهنامه فردوسی است که منبع عظیمی از شناخت فرهنگ پاک ایرانی و بازگشت به خویشتن و آنهم در ازمنه ای است که ایران و ایرانی با چنین افکاری بر جهان و جهانیان سروری می کرده است .
مگر ما بومی سازی و در واقع بازگشت به خود را نمی طلبیم ؟
یادداشت بعدی در این خصوص : اساس دیپلماسی ایرانی بنا بر شاهنامه فردوسی است . انشاء الله
*
فردوسی ٬ یا فریدون
امروزه دیگر تقریبا" وجود پیشدادیان و كیانیان ، در دوره ای بین سه هزار تا
 پنج هزار سال پیش ، و بیشتر در شرق و مركز ایران كنونی ، ثابت شده
است و به این ترتیب در بین قهرمانان ایرانی قبل از اسلام و در برابر امثال
 كوروش ، وهی یزداته ، چیسن تخمه ، آریو برزن ، ساتی برزن ، بسوس ،
 و...تا شاپور ذوالاكتاف ، نام جمشید و كاوه و فریدون تارستم و گیو و
گودرز مطرح می شود .
فریدون نیز چون كوروش ، رهائی بخش مردم از تهاجمات بیرونی ، ضحٌاك
و امثال او ، بود ؛ امٌا نه تنها پایبند مادیٌات ، بلكه بیشتر متوجه معنویات
( سخن ) ، و احقاق حق ٌ مردم و به ویژه نخبگان جامعه ( چون شخص
ابوالقاسم فردوسی ) .
از اینجااست كه فردوسی در اوایل شاهنامه و تحت عنوان « بند كردن
 فریدون ضحٌاك را » ، امٌا در واقع خطاب به محمود غزنه كه مستبد ٌ
عصر وی باشد ، می سراید :
فریدون فرٌخ فرشته نبود
زمشك و زعنبر سرشته نبود
به داد و دهش یافت آن نیكوئی
تو داد و دهش كن ، فریدون توئی !
 و آیا امروز پس از هزاران سال ، یا لااقل صدها سال ، جهانگیر را پاس
می داریم یا جهاندار را ؟ مردم دار را ؟ عادل را ؟ فاضل را ؟
*

یادداشت بعدی در این خصوص : اساس دیپلماسی ایرانی بنا بر شاهنامه فردوسی است . انشاء الله 

شعر یزد از شاعر یزدی رواست...
ما را در سایت شعر یزد از شاعر یزدی رواست دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : علیرضا آیت اللهی poemiran بازدید : 586 تاريخ : پنجشنبه 21 آذر 1392 ساعت: 14:13

مصلح الدین سعدی شیرازی و کمال الدین وحشی بافقی یزدی .شوخی با شاعران

 

 
سعدی شیرازی که از همت مضاعف و كار مضاعف نساج یزدی حیران مانده و در سفر شیراز به مشهد در بیابان « بدبخت کوه » و « سیاه کوه » ٬ تیره بخت مانده بود به جوانکی روستائی کم لباس و از عوام خلق الناس رسید که پس از عبور از چاله بافق به سوی یزد همی رفتی و با خود همی خواندی :
مجنون به من بی سر وپا میماند غمخانه من به کربلا میماند
جغدی به سرای من فرود آمد و گفت کاین خانه به ویرانه ما میماند
سعدی شیرازی وی را ندا داد که « خردمندان گفته اند توانگری به هنر است نه به مال ! و بزرگی به عقل است نه به سال !... » و نام وحشی بافقی را پرسید که « کمال الدین » شنید و چون وی را با چهره ای زشت و سری کل دید گفت حمدلله که تو را جمال الدین نام ننهاده اند ! و حال به کجا چنین شتابان ؟! وحشی گفت به دنبال خانه ای مقبول و معیشتی معقول :
سالک ره را ببوس پای پر از آبله گنج گهر بایدت در ته آن پا طلب
در دل سخت است و بس آرزوی سیم و زر گر طلبی سیم و زر در دل خارا طلب
به شهر یزد می روم تا نزد شرف الدین علی بافقی تحصیل کنم و کمال بنمایانم و جمال بیابم ٫ که تو خود گفته ای « همت اگر سلسله ... و من می گویم :
موری به جد بندد میان بزم سلیمان جا کند تو سعی کن وحشی مگو کاین جان به جانان کی رسد
سعدی وی را خوش آمد و گفت هزاران سفر کرده ام و در راه خدمت امیران و شاهان بسیار خطر کرده ام . ٫ و سلیمان نشده ام . چرا راه آزموده را دوباره آزمودن ؟! و تو با کسب علم نزد شرف الدین که خود آهی ندارد که با ناله سودا کند چگونه سلیمان شوی ؟!!! « در پسی مردن به که حاجت پیش کسی بردن » . وحشی گفت ٫ ای خردمند :
ساختی کارم به یک پرسش که از کارت برد سخت پرکاری نمی دانم که استاد تو کیست
سعدی شیرازی گفت : استاد من همانا نساجی یزدی است که در طرابلس مرادید که به بند فرنگیان گرفتار آمده مرا به کار گل گماشته بودند و اگر در حقیقت مرا کاری درست و حسابی بودی شعر نسرودی و اگر کار بودی مدح و ثنای دیگران و انهم برای لقمه ای نان یا لااقل مرغ بریان ! ( در سجع سعدی و به منظور رعایت قافیه آمده است که چون قافیه تنگ آید... ) عار بودی و در مقابل این و آن تعظیم نکردی و سر تکریم فرود نیاوردی که که یک متر از ترمه وی را به دلیل نیاز شدید به پوشاک به انبانی از زر بخرند و تمام دیوان مرا به پشیزی نبرند ... با اینهمه ! میرمیران را در یزد می شناسم که حاکم منطقه است و داماد شاه صفوی ٫ دستی توانا دارد و در هر عید نوروز جشنی به پا دارد و برای بزرگان و شعرا چه صله ها دارد . « چرا خدمت نکنی تا ازمشقت برهی » ؟
وحشی گفت که تو خود گفته ای که « حکما گفته اند از نگون طبع پادشاهان برحذر باید بودن که وقتی به سلامی برنجند ٬ و دیگر وقت به دشنامی خلعت دهند ! » و باز فرموده ای : « هرکه نان از عمل .... » و من نیز گویم :
گرنبود آهن خاراتراش سنگ کجا بت شود از بت تراش
این بگذشت و سعدی شیرازی علیه الرحمه که خودش و خدایش تمام این شوخی ها را بر ما ببخشاید ٫ از راه « تبرکوه » و « شهرنو » ( در شرق یزد واقع شده اند ) به دیار توس و به پابوس رفت و کمالالدین وحشی بافقی به شهر یزد در طلب علم که چنان که افتد و دانی و بنا به عوارض جوانی عاشق شد و عاشق شد و فارغ شد وعاشق شد و...نهایتا" شعر گفت و شعر گفت و به یاد سعدی افتاد که دیوانش را به پشیزی نخرند و چگونه طاقه ای پارچه و چه بسا قرصی نان را به بها بخرند و بر سر دست ببرند . ... و چون به نهایت عسرت رسید در پی نساج یزدی بر آمد وی را به بازرگانی یزدی حوالت دادند که طاقه های پارچه پیاپی از قفسه ها ی تجارتخانه پائین بیاوردی و گز کردی و به جای خود نهادی و به هر فقیر و مستمندی یارانه دادی و صله ها بگذاشتی . وحشی در اینجا ( و به روایاتی دیگر گویند بر در دولتسرای میر میران ) سرود :
بر درش ایستاده دوش به دوش هرطرف صد گدای مخمل پوش
دست او را زشغل زر باری هیچگه کس ندیده بیکاری
بازرگان وحشی را دید و از حاجت وی بپرسید و وی از نساج یزدی که چگونه در این هوای خشک و سوزان یزد ارتزاق نمودی . بازرگان گفت : هرکسی را بهر کاری ساختند و تورا نه برای نساجی که برای آنکه عاشق شوی و شعر بگوئی و چه بسا اهداف خود را در مکتبخانه ای بجوئی . وحشی این بشنید و مکتبدار شد تا هرروز شعر بگوید و هرشب ره مطالعه ای بپوید .
چون به شب رسید سعدی علیه الرحمه را در خواب دید که ای وحشی ! « با سیه دل چه سود گفتن وعظ - نرود میخ آهنین در سنگ » ٫ و « در جامع بعلبک وقتی کلمه ای همی گفتم بطریق وعظ باجماعتی افسرده دل مرده ره از عالم صورت به معنی نبرده دیدم که نفسم در نمی گیرد و آتشم در هیزم تر اثر نمی کند دریغم آمد تربیت ستوران و آئینه داری کوران » و حال تو به کسوت تعلیم و تعلم در آمده ای ؟! و حشی گفت مبادا در آنجا رطب خورده منع رطب کرده باشی و واعظ غیر متعظ شده باشی و وعظ های هزاران مرتبه گفته را مکرر کرده باشی که جان مستمع به لب آید و از هرچه وعظ و واعظ است روی بگرداند . وی را هر جمعه فقط ساعتی و عظ می باید و نه بیشتر که نتیجه ای معکوس بگیری !
سعدی گفت سرپوشی بر آتش درون خود نه که من در این راه تجربت ها دارم و تورا به راه راست میدارم . زینهار که معلمی نکنی و به گدائی بپردازی تا محتاج خلق نشوی !. بتر از خود بین و به جای خود بنشین : « ... پایم برهنه مانده بود و استطاعت پایپوشی نداشتم . به جامع کوفه در آمدم و دلتنگ ٬ یکی را دیدم که پای نداشت . سپاس نعمت حق به جای آوردم و بر بی کفشی صبر کردم ... » وحشی گفت وعظ و تعلیم و تعلم در کوشش است و همت مضاعف و کار مضاعف در شهر زحمتکشان یزد و یزدی زاده بر کناره کویر٬ و نه بعلبک شام با اهالیی یزیدی زاده و باج بگیر ! .. تو خود گفته ای « تو که چراغ نبینی چه بینی ! » و آنگاه حکایت خرقه پوشی را برای سعدی سرود که عاشق دختر سلطان شد . شاه از وی یکصد گوهر شبچراغ طلب کرد تا وی را برای همیشه از درگاه خود مأیوس کرده باشد و براند . اما :
مرد گداپیشه چو این مژده یافت رقص کنان جانب عمان شتافت
گفت برآنم که پی درٌ ناب گرد برانگیزم از این بحر آب
.................
پر ز گهر ساخته کف چون صدف بر لب دریا گهر افشان زکف
....................
دید چو بر همت او شهریار کرد بر او عقد جواهر نثار
مرد گداپیشه چو آنجا رسید از مدد همت والا رسید
و آنگاه این شعر را ازخود سعدی تضمین کرد که :
« همت اگر سلسله جنبان شود مور تواند که سلیمان شود »
القصه ! وحشی بافقی نیز چون همقطارانش در امروز ! و به امید حرمت و جایزه ای در هرسال یک روز ! با معلمی و مکتبداری نتوانست روزگار گذراندن و همسر اختیار کردن که به ویژه ٬ سعی او کافی نبود و خلق وبخت و اقبالش وافی ! چنان که خود گوید :
بود آهو که صیادش به یک تیر افکند در خون دلی را صید کردن کوشش بسیار می خواهد
اما همچنان در ارضاء تمایلات نفسانی مکررا" عاشق شدی و فارغ شدی و و متاسفانه گاه به گاه به این و آن دل بستی که از این یا آن همسایه بود یو بهانه آوردی که :
........................
اسب لاغر میان به کار آید روز میدان نه گاو پرواری !
به این فکر افتاد که دیگر محیط مساعدتی نمی کند و مسافرتی باید تا بخت خود در جای دیگری نیز بیازماید . این بود که راه کاشان پیش گرفت تا در آنجا نیز مکتبخانه ای بگشاید و در راه همی خواند :
وحشی تو برون مانده ای از سعی کم خویش ورنه در مقصود به روی همه باز است
اما نهایتا" اگر این « حال » را نیافت درک این بزرگترین مال را بیافت که عزت هرکسی قبل از هرجا در وطن خود اوست و به وطن بازگشت تا سعی و به اصطلاح همت مضاعف کند کا اجل مهلتش نداد و در پنجاه و دوسالگی روی از این جهان برکشید . شعر زیر او راست :
همت او چشم بر دنیا و مافیها نداشت نسبتی با مردم بی حالت دنیا نداشت
از وحشی بافقی نه زنی باقی ماند و نه فرزندی و طبیعتا" ماترکی جز دیوانش که اغیار آن را به چند هزار تومان بفروشند و با چاپ برخی از هجویاتش که از سر دلتنگی سروده است مردم را بدوشند ! اما نساج یزدی از خود چه پارچه ها و چه خانه ها وکارخانه ها باقی ننهاد که حال می بینیم و بازهم به تحسین همت مضاعف و کار مضاعفش می نشینیم .( ۱ )
----------------------------------------------------------
( ۱ ) روحشان شاد وحشی بافقی و سعدی شیرازی ٬ و انشاء الله تبارک و تعالی که ایشان و همه دوستدارانشان این شوخینامه را بر ما ببخشند ٬ که بهتر نتوانستیم کرد .
تعداد اشعار وحشی بافقی در باب همت مضاعف و کار مضاعف بسیار بیش از این بود که در همت کمتر مضاعف ما نمی گنجید

تاریخ 12 / 2 1389 

شعر یزد از شاعر یزدی رواست...
ما را در سایت شعر یزد از شاعر یزدی رواست دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : علیرضا آیت اللهی poemiran بازدید : 719 تاريخ : پنجشنبه 21 آذر 1392 ساعت: 14:10

لینک دوستان

خبرنامه