شعر یزد از شاعر یزدی رواست

ساخت وبلاگ
 
ورود به هفتاد سالگی
 
 
سالروز تولٌدم  شده است
عمر من در شروع هفت ده است
جشن کو ؟ کیک آن طلب به شما
خانه ی کارمند « دلکده » است
شعر یزد از شاعر یزدی رواست...
ما را در سایت شعر یزد از شاعر یزدی رواست دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : علیرضا آیت اللهی poemiran بازدید : 1176 تاريخ : چهارشنبه 29 بهمن 1393 ساعت: 0:44

از حاجبان پرده ی دربارِ ......ظالمان
پرسیده ای چه سان شده احوال عالمان ؟

هریک جریده به کف گشته و خموش
هریک به کنج خود بخزیده به الامان

خورشیدها همه در پشت کوه تار
خیلی ز شب پره ، عالم نما ، میان

ای سفله ای که علم نداری و عالمی
مقهور کرده حق و علم را به جهان

روحت همه به ظلمت شیطان مکدر است
جسمت فریبکار به الفاظ بی بیان

بس خُدعه ای و به تزویر و خود پرست
و این ظلم های همه روزه ات عیان

از علم روز چه دانی به کار برد ؟
بسته کمر به دفع هر آن نخبه آریان

آن رمل و جفر و خرافاتِ عین کفر
علم اند ؟ یا که خدعه و تزویر کاهنان ؟

بستی ره ترقی مردم به خدعه ات
در عین جهل و ظلم ، به ملبوس عالمان !

انداختی به مسیری که فقر مسلک ماست
ای در خرد فقیر و به دانش چو ابلهان

مرگت برای من همه فجر است و منتظَر
و این آرزو ... ، تو بر آور در این زمان

شعر یزد از شاعر یزدی رواست...
ما را در سایت شعر یزد از شاعر یزدی رواست دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : علیرضا آیت اللهی poemiran بازدید : 1223 تاريخ : دوشنبه 20 بهمن 1393 ساعت: 17:42


12 بهمن
به مناسبت سی امین سال
بازگشت به میهن

نامه به والی


سی سال من چه دیدم ؟
فقط وعده شنیدم !...
خود را نثار کردم
بلا به جان خریدم !

قصاص خوشخیالی
حبسم در این حوالی

به جای شیر ، سرکه !
به جای یار ، هرکه !
پاداش ؟ وهم من بود 
دائم به زیر تر که ...

قصاص خوشخیالی
حبسم در این حوالی

به جای داد ، سرهنگ
نقٌاشِ رنگ و ارژنگ
عاری ز هرچه خوبی است
حاکم به ضرب اردنگ
 
قصاص خوشخیالی
حبسم در این حوالی

بیهوده در تباهی
شاعر ، ولی شفاهی
ارزش ندارد این فکر
جان ؟ قیمتش دوشاهی

قصاص خوشخیالی
حبسم در این حوالی

برای خلقِ کاهل
خِرَد ندارد حاصل
جمعی علیه عاقل
ماتمسرای کامل ...

قصاص خوشخیالی
حبسم در این حوالی

آنان دریده چون غول
به عشق خلق مشغول
هر ظالمی است فاعل
 بیچاره خلق مفعول

قصاص خوشخیالی
حبسم در این حوالی

دیدن ؟ جریمه دارد !
گفتن ؟ هزینه دارد !
حمٌام عهد بوق است
عُفنِ خزینه دارد ...

قصاص خوشخیالی
حبسم در این حوالی

ایشان اجنٌه هستند ...
از عیش و نوش مستند
در عشق خون شاعر
شمشیر از رو ببستند

قصاص خوشخیالی
حبسم در این حوالی

گرداد را نوشتی
« ضدٌ » ی یکی پلشتی
ما دلق خود بشوئیم
تو آب عُفن طشتی !

قصاص خوشخیالی
حبسم در این حوالی
....
تا ... درد خود نویسم 
« بی آدرس » به والی

شعر یزد از شاعر یزدی رواست...
ما را در سایت شعر یزد از شاعر یزدی رواست دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : علیرضا آیت اللهی poemiran بازدید : 1125 تاريخ : يکشنبه 12 بهمن 1393 ساعت: 20:52

کوروش بیا !

کوروش بیا !
من که نمیدانم که ئی ؟
گویند غیرت داشتی ...
... امٌا نه آنکه در خِرَد ، خود را خدا پنداشتی !
کآنروز چون امروز هم 
هر حاکم خرده توان ،
خودرا خدا پنداشتی ! : ( من عقل کلٌ عالمم !!! ) ...

کوروش بیا !
من که نمیدانم که ئی
گویند دانائی تو عین توانائی بُده ست
آینده بین و هر زمان ، اندیشه ی آینده را 
   آنکه بسازد زندگی
      و نه بکوبد هر سرا...

کوروش بیا !
من که نمی دانم که ئی 
گویند امٌا بوده ای : یک قهرمان ، شاه جهان !
ای که جهانشاهی به تو 
   زیبنده بود
      و فخر ما

کوروش بیا 
دانم که ئی
تو قهرمان عالمی 
با اینهمه :
یک راستگو
یک دادگر
یک مهربان ؛ حتی برای دشمنان !
« آنکه بسازد زندگی ، و نه بکوبد » بنده را !

یک پهلوان !

 

پیغمبری کوروش !
بیا !

شعر یزد از شاعر یزدی رواست...
ما را در سایت شعر یزد از شاعر یزدی رواست دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : علیرضا آیت اللهی poemiran بازدید : 930 تاريخ : پنجشنبه 9 بهمن 1393 ساعت: 1:37

محمد گر همی دانست که تو در تحت نام او خرافاتی همی بافی و نامش شعر بگذاری !!! ، چه درد آور ! چه اشک آور ! ، تنفر از جهان و زندگی با این بهانه یا بهانه های مهمل عقده مندانه چو دیوانه ، سراسر وهم  و یا توهین و تهمت بر جهان خوبِ اللهِ صمد که « دوست دارد هرچه زیبا هست » ، نه امثال تورا از سنگ خارا زاده ای بی دودمان فاقد ز فرهنگ صحیح و از ادب ، اخلاق ، چون جرثومه ای از عفن و عقده ، دشمن مردم که می خواهد جهان را پر زجنگ و کشت و کشتار و فریب و خدعه های رنگ اندر رنگ ، حریقیدر بنِ خانه ، چه کشتن ها ، سراسر در فریب یک بهشت بعدی و آن زندگی که میتوانست داشت  هر عبد خدائی با عبادت ، با سلامت ، در همین دنیا به مفهوم سعادت ، که ایضا" شد ، نزولش داده آن ذات خداوندی  به رحمان و رحیمیِ خودش تا زندگیِ ما بود شیرین  ؛ نه آنچه را که خواهی تو ، و امثال تو : بدبختی ، نگونبختی و ذلٌت  محض موهومات پست از یک وجودِ خون طلب !، تاراجگر ، رذل و لش و مردمکُشِ جاهل ! به تو نفرین ! به تو نفرین ! که گر پیغمبرت دانست این پستی به نزد تو ، و یارانت ، به ظاهر یک حسینی لیک سفیانی - یزیدی همچنان شمر ی و یا خولی ... ، فرستادی علی (ع) با ذوالفقارش محض آن « خرگردنِ » موصول ِ یک تن با سری معلول و وهم آجینِ ضحٌاکی ... ، به تو نفرین ! به تو نفرین ! مبارک باد میلاد محمٌد روز سقط تو ! . ! .   

 

 

شعر یزد از شاعر یزدی رواست...
ما را در سایت شعر یزد از شاعر یزدی رواست دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : علیرضا آیت اللهی poemiran بازدید : 905 تاريخ : جمعه 19 دی 1393 ساعت: 19:23

 
55 سال پس از نیما 
 
 
تو را من چشم در راهم شبا هنگام
 
تو را من چشم در راهم شبا هنگام
که می گیرند در شاخ « فلاخن » سایه ها رنگ سیاهی
شبا هنگام ، در آن دم که بر جا دره ها چون مرده ماران خفتگانند
در آن نوبت که بنده نیلوفر به پای سرو کوهی دام
گردم یاد آوری یا نه ، من از یادت نمی کاهم   
تو را من چشم در راهم
نیما یوشیج
 
ورا من چشم در راهم
.... و من هم چشم در راهم تو ای نیمای دوٌم را
در این چال شب و عمق سیاهی منتظر ماندم .
سایه ام ! سایه ... 
سیاه و سوخته بردر
فتاده از بُنِ مجمر
فسانه گشت روز و پرتو ی خورشید 
کاینجا شب نمایان است...
... وآن ماران مرده گشته زنده 
طعمه جو ! زنجیر زن ! یا نوحه می خوانند 
قبل از مرگ من ...
... مار است و ماراست و مباشد پرتوئی از نیلوفر چون تو 
دریغا درٌه ای ، کوهی 
که این صحرای محشر را 
به آتش نیز نسپردند
« گردم یاد آوری یانه ، من از یادت نمی کاهم »
بگو فرزند خودرا : دوٌمین نیما 
ورا من چشم در راهم ...
مگر تالی نداری تو ؟! .
 
علیرضا آیت اللهی 13 دی 1393 
شعر یزد از شاعر یزدی رواست...
ما را در سایت شعر یزد از شاعر یزدی رواست دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : علیرضا آیت اللهی poemiran بازدید : 997 تاريخ : شنبه 13 دی 1393 ساعت: 21:45

خداوندا « شبِ یلدا » به « یلدای خداوندی » است
شب فردای رفت از غم به شادی و به لبخندی است

« شبی تاریک و بیم موج و گردابی چنین حائل »
تو گوئی راهها بسته ست ، هر راهی به دربندی است

نه راه پیش ، نه راه پس ، نه امیدی به هرکرکس
خدایا بهر چه در بند ؟! گشایم پا ! به هر فندی است

زدستم رفته صبر و طاقت و امٌید ؛ بس نومید
گمانم این شبی دهساله یا چندین ده و اندی است

منم با جمعی از روشنگرانِ پاکدل ، عاقل
همه صبر تو را دارند ؛ کاین عین خردمندی است

دلی نورانی از یاران این وبلاگ در وامم
ادایش نیست آسان ، لطف خالوئی و فرزندی است

نه من را در شکنجه بین ! نه شعرم را سکنجه بین
که هر گویش ، اگر لطف تو باشد ، شکٌر و قندی است

خداوندا شبت را روز گردان بر چنین یاران
مرا هادی شو و بهبود حالی کن به هر پندی است

شعر یزد از شاعر یزدی رواست...
ما را در سایت شعر یزد از شاعر یزدی رواست دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : علیرضا آیت اللهی poemiran بازدید : 920 تاريخ : چهارشنبه 3 دی 1393 ساعت: 21:41

یا حسین (ع) شهید

بیا که تا که بگوئیم : « یا حسین شهید »
به یاد آنکه به جانش مرام ما برهید

«حق» از نفس گرمش آبیاری شد
بداد جان ز سیه دل ، بهایِ روز سفید

حسین ، آیت حق در مرام ماست ، ولی
زبان ما به حسین است و دستمان به یزید

حسین جان ! تو شفیعی ، شفاعتی بنما
تعقٌلی بنمائیم ...در بر خورشید

سیاهکاری ما کمتر از جهالت نیست
خدای ! بار الها ! تعقلات مزید

ز خودفریبیمان کم شود به حدٌاقل
دِه آن خرد که فزاید به عبد های عبید

سفید باد همیشه مراسم خوبان
تمام لعنت حق بر سیه دلان پلید


علیرضا آیت اللهی 11/8/1393

شعر یزد از شاعر یزدی رواست...
ما را در سایت شعر یزد از شاعر یزدی رواست دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : علیرضا آیت اللهی poemiran بازدید : 891 تاريخ : دوشنبه 26 آبان 1393 ساعت: 17:28

سالروز شهادت میرزا محمد فرخی یزدی

 

 
 
25 مهر
 یادبود ... ...
 
شهید میرزا محمد فرخی یزدی
 
است ؛ که « در حدٌ  زمانه ی خود » 
  زبان گویای  مردم در برابر استبداد و استعمار بوده است
فراموش نکنیم که فرخی ها نه اسوه ای بی نظیر بودند و نه باصطلاح معصوم پانزدهم ....
امٌا اگر فرخی و فرخی ها نبودند ، بیداری ها نبودند ...
و اگر بیداری ها نبودند ...
 
از : فرخی یزدی
 
آن زمان که بنهادم سر به پای آزادی
دست خود ز جان شستم از برای آزادی
 
تا مگر به دست آرم دامن وصالش را
می دوم به پای سر در قفای آزادی
 
با عوامل تکفیر صنف ارتجاعی باز
حمله میکند دایم بر بنای آزادی
 
در محیط طوفان زا ، ماهرانه در جنگ است
ناخدای استبداد با خدای آزادی
 
دامن محبت را گر کنی ز خون رنگین
می توان تو را گفتن پیشوای آزادی
 
فرخی ز جان و دل می کند در این محفل
دل نثار استقلال ، جان فدای آزادی
 
شعر یزد از شاعر یزدی رواست...
ما را در سایت شعر یزد از شاعر یزدی رواست دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : علیرضا آیت اللهی poemiran بازدید : 874 تاريخ : جمعه 25 مهر 1393 ساعت: 21:05

شاعری هندی بنام بلرام شکلا شعری در مدح حضرت علی (ع) سروده است که امروز با این مطلع در بزرگترین سایت خبری ایران منتشر شده است :
به من رساند نسیم سحر سلام علی
برهمن‌ام که شدم چون عجم غلام علی

باوجود آنکه قول داده بودیم که دیگر شعر نگوئیم تا سایتداران بزرگ شعر فارسی ناراحت نشوند در برابر مرام امام علی (ع) و دریای وجودی وی طاقت نیاوردیم و  بالبداهه پاسخی به شاعر شیرین سخن هندی سرودیم که چند بیت نخست آن در اینجا می آید :
رسانده است نسیم سحر سلامِ علی 
غلامش اند همه پیروی امام ؛ ولی
نه از عجم ، و نه هندو و یاعرب ، بلکه 
تمام مردم دانا ، به یک کلام ، بلی !
علی نه منحصرِمن نه خاص شیعه ی اوست
نهاده است مرامی به کلٌ و عام ، علی ...

شعر یزد از شاعر یزدی رواست...
ما را در سایت شعر یزد از شاعر یزدی رواست دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : علیرضا آیت اللهی poemiran بازدید : 865 تاريخ : يکشنبه 20 مهر 1393 ساعت: 14:16

بنظرمن :
ما در یک دوره ی ابتذال شعری بسر می بریم :
انحراف از ادبیات و اجتماعیات و اصلاح و توسعه ی فرهنگی...
امتداد چند و چندین ساله ی موهوم سرائی  ، مدیحه سرائی ، مرثیه سرائی ، و نوحه سرائی !.
از منظومه سرائی های نا مشعورانِ بی اشعار تا عبارت نویسی های مالیخولیائی .
انحراف از محتوا ، هدف ، و فایده اجتماعی و مثبت شعر با انحراف اذهانِ نسل جوان به سوی شکل گرائی افراطی ...
یا « مضحک قلمی » وحشتناکی  بنام موج نو !
مسلما" در این میان مامورانی وجود دارند که احساسات پاک جوانان ما را به سوی منافع خود و اربابانشان سوق می دهند ؛ و
عصر ظلمت 
را  تحقق می بخشند .
شعر باید شعر باشد...
... در خدمت توسعه ی اجتماعی و اعتلای فرهنگ جامعه باشد . 

 

شعر یزد از شاعر یزدی رواست...
ما را در سایت شعر یزد از شاعر یزدی رواست دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : علیرضا آیت اللهی poemiran بازدید : 837 تاريخ : پنجشنبه 27 شهريور 1393 ساعت: 10:07

من با تو سودا می کنم 
از : سیمین بهبهانی
*
گفتا که می بوسم تو را ، گفتم تمنا می کنم
گفتا اگر بیند کسی ، گفتم که حاشا می کنم
گفتا ز بخت بد اگر ، ناگه رقیب آید ز در
گفتم که با افسونگری ، او را ز سر وا می کنم
گفتا که تلخی های می گر نا گوار افتد مرا
گفتم که با نوش لبم ، آنرا گوارا می کنم
گفتا چه می بینی بگو ، در چشم چون آیینه ام
گفتم که من خود را در آن عریان تماشا می کنم
گفتا که از بی طاقتی دل قصد یغما می کند
گفتم که با یغما گران باری مدارا می کنم
گفتا که پیوند تو را با نقد هستی می خرم
گفتم که ارزانتر از این من با تو سودا می کنم
گفتا اگر از کوی خود روزی تو را گفتم برو
گفتم که صد سال دگر امروز و فردا می کنم
*
برای عرض تسلیت در گذشت این شاعره ی ایراندوست ....
شاعره ای که شعر را ابزار کسب قدرت و ثروت قرار نداد .....

 

شعر یزد از شاعر یزدی رواست...
ما را در سایت شعر یزد از شاعر یزدی رواست دنبال می کنید

برچسب : سیمین بهبهانی ,درگذشت, نویسنده : علیرضا آیت اللهی poemiran بازدید : 795 تاريخ : شنبه 1 شهريور 1393 ساعت: 1:21

ولی عصر (عج)
اشعاری که در باره امام زمان سروده شده اند به ندرت قدمتی بیش از دو قرن دارند .اشعار مدح و رثاء چهاردهمعصوم تا زمان صفویه تقریبا؛ فقط به پیامبر(ص) ٬ امام علی (َع) و حضرت فاطمه (ع) اختصاص داشته اند. از زمان صفویه و به خصوص از اواخر آن دوره اشعار مربوط به امام حسین ( ع) به سرعت گسترش یافته اند . اشعار مربوط به امام زمان (عج) اکثرا؛ از زمان ناصرالدین شاه به بعد سروده شده اند
فرخی یزدی لااقل سه شعر در ارتباط با امام زمان دارد ؛ از جمله :
از رنگ افق من آتشی می بینم
در خلق جهان کشمکشی می بینم
اما پس از این کشمکش امروزی
از بهر بشر روز خوشی می بینم
شعر دیگری دارد با این مطلع :
سخت بسته با ما چرخ عهد سست پیمانی - داده او به هر پستی دستگاه سلطانی
 که می گویند در زمان نوجوانی سروده است...
و باز شعری دیگربا این مطلع :
گراز دو روز عمر مرا یک نفس بماند - در انتظار ناجی فریاد رس بماند
انتخاب و انتساب این اشعار به ولیعصر ( عج) بنا به گمان نویسنده اند ودر هر حال بنظر می رسد كه در دوران اولیه زندگی شعری فرخی سروده شده باشند

اشعار منتخب
شهید میرزا محمد فرخی یزدی
شیعه ، ولی عصر (عج)
پنجشنبه 7 مرداد 1389 . تهران

شعر یزد از شاعر یزدی رواست...
ما را در سایت شعر یزد از شاعر یزدی رواست دنبال می کنید

برچسب : میرزا محمد فرخی یزدی , امام زمان (عج) , علیرضا آیت اللهی, نویسنده : علیرضا آیت اللهی poemiran بازدید : 987 تاريخ : پنجشنبه 29 خرداد 1393 ساعت: 2:09

ظلم و جور (جبر)
  میر میراث خوران هم نشوم تا گویم
مردم از جور بمیرند كه من میر شوم !
گوشه گیری اگرم از اثر اندازد به
كه من از راه خطا صاحب تاثیر شوم
كار در دوره ما جرم بود یا تقصیر
فرخی بهر چه من عامل تقصیر شوم
*
مظلوم كشی طریقه محتشم است
قانون شكنی پیشه اهل ستم است
هركس كه به احترام قانون خم شد
در مسلك ارباب قلم محترم است
*
مجلس ، چاپلوسان
کام دلم زوصل تو حاصل نمی شود             گیرم که شد ٬ دگر دل من دل نمی شود
دیوانه ای که مزه دیوانگی چشید                 با صد هزار سلسله عاقل نمی شود
اجرا نشد میان بشر گر مرام ما                  آجل شود اگرچه به عاجل نمی شود
حق گو خورد شکست زیک دسته بیشرف  حق است و حق به مغلطه باطل نمی شود
زور و فشار و سختی و تهدید و گیر و دار    با این رویه حل مسائل نمی شود
تکفیر و ارتجاع و خرافات و های و هوی      از این طریق طی مراحل نمی شود
مجلس مقام مردم ناپاک دل مخواه               کاین جای پاک جای اراذل نمی شود
یک ملک بی عقیده و یک شهر چاپلوس       یارب بلا برای چه نازل نمی شود ؟
نازم به عزم ثابت چون کوه فرخی              کز باد سهمگین متزلزل نمی شود
*
مردانگی و آزادگی و پاکی
پیش زور و زر غالب همه تسلیم شدند   
  آنکه تسلیم نشد همت مردانه ما است
شانه ای نیست که از بار تملق خم نیست
راست گر هست از این بارگران شانه ما است
 *
عیب و هنر خلق نمی شد زمن اظهار
چون آینه گر پاکدل و ساده نبودم
سرسبزی من جز زتهی دستی من نیست 
چون سرو نبودم اگر آزاده نبودم

 اندیشه كجا دارم از تهمت ناپاكان
چون دامن من پاك است آلوده نخواهد شد
*
فحٌا شی
چون نامه ما برای کلاشی نیست              چون خامه ما مرتشی از راشی نیست
پس پیشه ما هرزه درائی نبود                  پس حرفه ما تهمت و فحاشی نیست

با فکر قوی گرسنه چون شیر منم
 وز چهار طرف بسته زنجیر منم
جزخون نخورم زدست هر دشمن و دوست
در معرکه چون برهنه زنجیر منم
*
دلت به حال دل ما چرا نمی سوزد ؟  بسوزد آنکه دلش بهرما نمی سوزد
......
غریق بحر فنا ای خدا شویم وهنوز    برای ما دل این ناخدا نمی سوزد
 *
اتحاد و همٌت
 این وطن در حال نزع و خصمش اندر پیش و پس

 وه چه حال نزع کاو را ٬ نیست بیش از یک نفس

 داروی او اتحاد و همت ما هست و بس

 لیک این فریاد ها را کی بود فریاد رس

*

 باید از اول بشوید دست از حق حیات

 در محیط مردگان هرکس اقامت می کند

*

 نیست حق زندگی آن قوم را کز بی حسی
 مردگان زنده بلکه زندگان مرده اند
 در بر بیگانه و خویش اند دائم سر فراز
 بهر حق خویش آن قومی که پا بفشرده اند
 دوده سیروس را یارب چه آمد کاینچنین
 بیدل و بی خون و سست و جامد و افسرده اند
*
 هزار عقده گشاید اراده و تصمیم
 پی گرفتن تصمیم اراده باید بود
*
اشعار منتخب
شهید میرزا محمد فرخی یزدی 
مرداد 1389 ، تهران
علیرضا آیت اللهی

شعر یزد از شاعر یزدی رواست...
ما را در سایت شعر یزد از شاعر یزدی رواست دنبال می کنید

برچسب : فرخی یزدی , ظلم و جور , چاپلوسی , مردانگی و آزادگی , فحاشی , اتحاد , همت , علیرضا آیت اللهی, نویسنده : علیرضا آیت اللهی poemiran بازدید : 798 تاريخ : پنجشنبه 29 خرداد 1393 ساعت: 2:01

کار و کوشش :
نیست حق زندگی آن قوم را کز بی حسی              مردگان زنده بلکه زندگان مرده اند
در بر بیگانه و خویشند دائم سر فراز            بهر حق خویش آن قومی که پا بفشرده اند
.......
دوده سیروس را یارب چه آمد کاین چنین   بی دل و بی خون و سست و جامد و افسرده اند
زبون شدیم زبس وقت کار حرف زدیم                    زبان به بسته و بازو گشاده باید کرد

نیمه ای از حالت افسردگی بی حالتیم                       نیم دیگر کار استبدادیان را آلتیم
فدای همت آن رهروم که بر سر خار   هزار افسر گل با برهنه پائی زد
*
ای توده که جهل در سرشت من و توست
هشدار که گاه زرع و کشت من و توست
تا شب پی حق خویش از پا منشین
برخیز که روز سرنوشت من و توست
*
بر ندارم دست و با سر می روم این راه را
تا نگوئی فرخی را پای کوشش لنگ بود
نان زراه دسترنج خویشتن آور بدست
گر کشی منت به جز منت کش بازو مباش
*
کار در دوره ما جرم بود یا تقصیر
فرخی بهر چه من عامل تقصیر شوم؟
*
قدر ما در می کشی می خوارگان دانند و بس
چون به عمری خدمت رندان می کش کرده ایم
سعی و کوشش چون اثر در سرنوشت ما نداشت
بی جهت ما خاطر خود را مشوش کرده ایم
*
چیزهائی که نبایست ببیند بس دید         به خدا قاتل من دیده بینای من است
سر تسلیم به چرخ آنکه نیاورد فرود   با همه جور و ستم همت والای من است
*
باید از اوٌل  بشوید دست از حق حیات                  در محیط مردگان هركس اقامت می كند
عدالت اجتماعی :
درمسلک ما طریق مطلوب خوش است      دلجوئی مردمان مغلوب خوش است
کافی  نبود  برای ما  نیت خوب              با نیت خوب ٬ کردهء خوب خوش است
*
ما بیرق صلح کل بر افراشته ایم                 ما تخم تساوی به جهان کاشته ایم
القصه سعادت بشر را یک بار                  در سایه این دو اصل پنداشته ایم
                                         *
در عشق اگر فقر و غنا نیست مؤثر            پس قسمت فرهاد چرا کوهکنی بود
آلت شدگانی که یکی خانه ندارند               جان بازیشان از چه ز حب الوطنی بود
                                           *
این دل ویران ز بیداد غمت آباد نیست      نیست آبادی بلی آنجا که عدل و داد نیست
                                          *
ای داد که راه نفسی پیدا نیست                   راه نفسی بهر کسی پیدا نیست
شهریست پر از ناله و فریاد و فغان             فریاد که فریاد رسی پیدا نیست
                                            *
بس ناله جغد غم در این بوم آید                  نشکفت اگر فر هما شوم آید
یک لحظه اگر کسی کند باز دو گوش          از چارطرف صدای مظلوم آید
                                             *
از در و دیوار این عدلیه بارد ظلم و جور   محو باید کرد یکسر این عدالتخانه را
دانش و دانائی محوری :
ز شاگردی نمودن فرخی استاد ماهر شد     بلی هركس كه شاگردی كند استاد می گردد
*
دفتر ایام رایك عمر خواندم فصل فصل      حرف بی علت ندیدم در كتاب زندگی
*
پوشید جهان خلعت زیبای تمدن                   ما لخت و فرومایه از آنیم كه لختیم
*
تا نگوئی علم باشد منحصر در لا و لن      یك فلزی كان مساوی هست در قدر ثمن
عالم آنرا موزر و توپ و مسلسل میكند     جاهل آنرا صرف خاك انداز و منقل میكند
*
ای توده كه جهل در سرشت من و توست   هشدار كه گاه زرع و كشت من و توست
تا شب پی حق خویشتن از پا منشین         برخیزكه روز سرنوشت من و توست
*
چیزهائی كه نبایست ببیند بس دید             به خدا قاتل من دیده بینای من است

سر تسلیم به چرخ آنكه نیاورد فرود    باهمه جور و ستم همت والای من است
*
دردی بتر از علت نادانی نیست           جز علم دوای این پریشانی نیست
با آن كه به روی گنج منزل دارد         بد بخت و فقیرتر ز ایرانی نیست
*
آن كه راه سود خود را در زیان خلق دید   از ره بی دانشی راه خطا پیموده بود
*
نصیب مردم دانا به جز خون جگر نبود    در آنكشوركه خلقش كرده عادت هرزه گردی را
*
 هرلحظه مزن در که در این خانه کسی نیست
بیهوده مکن ناله که فریاد رسی نیست
شهری که شه و شحنه و شیخش همه مستند
شاهد شکند شیشه که بیم عسسی نیست

منتخب اشعار
موضوعات : کار ، کوشش ، عدالت اجتماعی ، آگاهی و دانائی ، نادانی
شاعر : شهید میرزا محمد فرخی یزدی

شعر یزد از شاعر یزدی رواست...
ما را در سایت شعر یزد از شاعر یزدی رواست دنبال می کنید

برچسب : میرزا محمد فرخی یزدی , شعرهای نغز , کار و کوشش , عدالت اجتماعی آگاهی , نادانی, نویسنده : علیرضا آیت اللهی poemiran بازدید : 1059 تاريخ : پنجشنبه 29 خرداد 1393 ساعت: 1:54

لینک دوستان

خبرنامه