شعر یزد از شاعر یزدی رواست

متن مرتبط با «شعرهای گزیده ( منتخب ) ٫ غزلیات گزیده ٫ و...» در سایت شعر یزد از شاعر یزدی رواست نوشته شده است

میرزا محمد فرخی یزدی (3) امام زمان (عج)

  • ولی عصر (عج) اشعاری که در باره امام زمان سروده شده اند به ندرت قدمتی بیش از دو قرن دارند .اشعار مدح و رثاء چهاردهمعصوم تا زمان صفویه تقریبا؛ فقط به پیامبر(ص) ٬ امام علی (َع) و حضرت فاطمه (ع) اختصاص داشته اند. از زمان صفویه و به خصوص از اواخر آن دوره اشعار مربوط به امام حسین ( ع) به سرعت گسترش یافته اند . اشعار مربوط به امام زمان (عج) اکثرا؛ از زمان ناصرالدین شاه به بعد سروده شده اند فرخی یزدی لااقل سه شعر در ارتباط با امام زمان دارد ؛ از جمله : از رنگ افق من آتشی می بینم در خلق جهان کشمکشی می بینم اما پس از این کشمکش امروزی از بهر بشر روز خوشی می بینم شعر دیگری دارد با این مطلع : سخت بسته با ما چرخ عهد سست پیمانی - داده او به هر پستی دستگاه سلطانی  که می گویند در زمان نوجوانی سروده است... و باز شعری دیگربا این مطلع : گراز دو روز عمر مرا یک نفس بماند - در انتظار ناجی فریاد رس بماند انتخاب و انتساب این اشعار به ولیعصر ( عج) بنا به گمان نویسنده اند ودر هر حال بنظر می رسد كه در دوران اولیه زندگی شعری فرخی سروده شده باشند اشعار منتخب شهید میرزا محمد فرخی یزدی شیعه ، ولی عصر (عج) پنجشنبه 7 مرداد 1389 . تهران ,میرزا محمد فرخی یزدی ، امام زمان (عج) ، علیرضا آیت اللهی ...ادامه مطلب

  • میرزا محمد فرخی یزدی (2)

  • ظلم و جور (جبر)   میر میراث خوران هم نشوم تا گویم مردم از جور بمیرند كه من میر شوم ! گوشه گیری اگرم از اثر اندازد به كه من از راه خطا صاحب تاثیر شوم كار در دوره ما جرم بود یا تقصیر فرخی بهر چه من عامل تقصیر شوم * مظلوم كشی طریقه محتشم است قانون شكنی پیشه اهل ستم است هركس كه به احترام قانون خم شد در مسلك ارباب قلم محترم است * مجلس ، چاپلوسان کام دلم زوصل تو حاصل نمی شود             گیرم که شد ٬ دگر دل من دل نمی شود دیوانه ای که مزه دیوانگی چشید                 با صد هزار سلسله عاقل نمی شود اجرا نشد میان بشر گر مرام ما                  آجل شود اگرچه به عاجل نمی شود حق گو خورد شکست زیک دسته بیشرف  حق است و حق به مغلطه باطل نمی شود زور و فشار و سختی و تهدید و گیر و دار    با این رویه حل مسائل نمی شود تکفیر و ارتجاع و خرافات و های و هوی      از این طریق طی مراحل نمی شود مجلس مقام مردم ناپاک دل مخواه               کاین جای پاک جای اراذل نمی شود یک ملک بی عقیده و یک شهر چاپلوس       یارب بلا برای چه نازل نمی شود ؟ نازم به عزم ثابت چون کوه فرخی              کز باد سهمگین متزلزل نمی شود * مردانگی و آزادگی و پاکی پیش زور و زر غالب همه تسلیم شدند      آنکه تسلیم نشد همت مردانه ما است شانه ای نیست که از بار تملق خم نیست راست گر هست از این بارگران شانه ما است  * عیب و هنر خلق نمی شد زمن اظهار چون آینه گر پاکدل و ساده نبودم سرسبزی من جز زتهی دستی من نیست  چون سرو نبودم اگر آزاده نبودم  اندیشه كجا دارم از تهمت ناپاكان چون دامن من پاك است آلوده نخواهد شد * فحٌا شی چون نامه ما برای کلاشی نیست              چون خامه ما مرتشی از راشی نیست پس پیشه ما هرزه درائی نبود                  پس حرفه ما تهمت و فحاشی نیست *  با فکر قوی گرسنه چون شیر منم  وز چهار طرف بسته زنجیر منم جزخون نخورم زدست هر دشمن,فرخی یزدی ، ظلم و جور ، چاپلوسی ، مردانگی و آزادگی ، فحاشی ، اتحاد ، همت ، علیرضا آیت اللهی ...ادامه مطلب

  • میرزا محمد فرخی یزدی (1) شعرهای نغز

  • کار و کوشش : نیست حق زندگی آن قوم را کز بی حسی              مردگان زنده بلکه زندگان مرده اند در بر بیگانه و خویشند دائم سر فراز            بهر حق خویش آن قومی که پا بفشرده اند ....... دوده سیروس را یارب چه آمد کاین چنین   بی دل و بی خون و سست و جامد و افسرده اند زبون شدیم زبس وقت کار حرف زدیم                    زبان به بسته و بازو گشاده باید کرد *  نیمه ای از حالت افسردگی بی حالتیم                       نیم دیگر کار استبدادیان را آلتیم فدای همت آن رهروم که بر سر خار   هزار افسر گل با برهنه پائی زد * ای توده که جهل در سرشت من و توست هشدار که گاه زرع و کشت من و توست تا شب پی حق خویش از پا منشین برخیز که روز سرنوشت من و توست * بر ندارم دست و با سر می روم این راه را تا نگوئی فرخی را پای کوشش لنگ بود نان زراه دسترنج خویشتن آور بدست گر کشی منت به جز منت کش بازو مباش * کار در دوره ما جرم بود یا تقصیر فرخی بهر چه من عامل تقصیر شوم؟ * قدر ما در می کشی می خوارگان دانند و بس چون به عمری خدمت رندان می کش کرده ایم سعی و کوشش چون اثر در سرنوشت ما نداشت بی جهت ما خاطر خود را مشوش کرده ایم * چیزهائی که نبایست ببیند بس دید         به خدا قاتل من دیده بینای من است سر تسلیم به چرخ آنکه نیاورد فرود   با همه جور و ستم همت والای من است * باید از اوٌل  بشوید دست از حق حیات                  در محیط مردگان هركس اقامت می كند عدالت اجتماعی : درمسلک ما طریق مطلوب خوش است      دلجوئی مردمان مغلوب خوش است کافی  نبود  برای ما  نیت خوب              با نیت خوب ٬ کردهء خوب خوش است * ما بیرق صلح کل بر افراشته ایم                 ما تخم تساوی به جهان کاشته ایم القصه سعادت بشر را یک بار                  در سایه این دو اصل پنداشته ایم         &,میرزا محمد فرخی یزدی ، شعرهای نغز ، کار و کوشش ، عدالت اجتماعی آگاهی ، نادانی ...ادامه مطلب

  • تعلق خاطر وحشی بافقی یزدی به اسلام ، تشیع و امام علی (ع)

  •  کمال االدین وحشی بافقی یزدی (4) اسلام ، تشیع و سیرت امام علی (ع)   ستایش فضایل امام علی (ع) نزد وحشی بافقی   وحشی بافقی لااقل هفت قصیده در منقبت امام علی (ع) سروده است كه اغلب آن ها ظاهرا" به مناسبت اعیاد و جشن ها سروده شده اند و با چنین روزهائی مناسبت ندارند. اما متعددبودن این قصائد كه تقریبا" هیچكدام زائیده طبع روان وحشی بافقی ( در غزلیات و مسمط ها و... ) نیستند حاكی از فضا و به اصطلاح حال و هوای یزد در اوائل دوره حكومت صفویان  است كه گرایشی به شدٌت علوی داشته است . حاكم آن زمان یزد ، یعنی میرمیران ، داماد شاه صفوی ،  درباری شاهانه داشته دراعیاد مختلف بارعام می داده شعرا نزد وی شعر خوانده صله دریافت می داشته اند . میرمیران از احفاد شاه نعمت الله ولی و بنابراین در واقع نیز ازدراویش نعمت اللهی بوده است . فضای فرهنگی « شهر علوی » فضائی از جوانمردی و صفا و طراوت بوده است كه تا زمان قاجاریان ، تخریب خانقاه ها و بنای حسینیه ها به جای آن ها ، دوام داشته است و ازاین نظر تاریخ یزد به عنوان یكی از بزرگترین شهرهای فرهنگی ایران زمین در زمان صفویان ( پس از اصفهان و قبل از هرات و قزوین با وجود پایتخت بودن قزوین طی چندسال ) ، و وحشی بافقی به عنوان بزرگترین شاعر آن شهر،معرفی شده اند . آنچه اینجا می آید نیمی از یكی از قصیده های وحشی در منقبت علی ( ع ) است . سرور غالب امیر المؤمنین حیدر ..................... راه جنت كی تواند یافت آن دونی كه شد پای او در جستجوی دنیی دون آبله یافت ره در روضه آن كو در ره شاه نجف كرد پای او زسیر كوه و هامون آبله سرور غالب امیرالمؤمنین حیدر كه شد در طریق جستجویش پای گردون آبله رفب مدٌت ها كه پا بر خاك نتواند نهاد در ره او پای انجم نیست جیحون آبله گرچه هر سو می دود در جستن شاه نجف ازگهر بهر چه داری پای جیحون آبله یك شرار از قاف قهرش در دل دریا فتاد جوش زد چندان كه از وی شد گهر چون آبله بسكه بر هم زد زشوق ابر جودش دست خویش شد كف دست صدف از در مكنون آبله ای خوش آن روزی كه خود را فكنم در روضه اش همچو مجنون كردهپا در برٌ مجنون آبله خیز تا راه دعا پوئیم وحشی زانكه شد پای طبع ما زجستجوی مضمون آبله تا در این گلزار ایام بهاران شاخ گل آورد از غنچه نورسته بیرون آبله آن كهچون گل نیست خند, ...ادامه مطلب

  • داستان یک شعر (حیدر)

  • گفت : حیدر ! ؛ گفتمش : آری علی است « لافتی ...»  نزدِ عَدُوٌانِ جلی است   گفت : سرور ! گفتمش : آری ، علی است « کنت و مولاه ...» اش موید بر «ولی» است   گفت : اختر ! ؛ گفتمش : آری ، علی است ماه و مهتاب است ، و  نور انزلی است   گفت : برتر ! ؛ گفتمش : آری ، علی است جانشین است و جواب ما « بلی » است   گفت : « اکملت لکم ... » بهر چه بود ؟ گفتمش : یعنی  نه تنها مُبدلی است   گفت : اکبر ! ؛ گفتم : او دیگر خداست از الهی بودنِ هو ، او  « ولی » است .... اوایل دهه 1350 ، شاید سال 1343 ، در شهر یزد ؛ و درمجلس جشن علی (ع) در خانقاه دراویش نعمت اللهی یزد ، درجنوب مسجد مصلی عتیق یزد بود که تحت تاثیر مدٌاحی های دراویش این شعر نسبتا" سماعی ؟ را سروده بودم و در پایان دفتر جبر و احتمالاتم یادداشت کرده بودم که ناگاه متوجٌه شدم « عموی شاعر » بزرگترم که شاید بیش از یک ربع ساعت نبود وارد مجلس شده بود دارد از مجلس خارج می شود . بسرعت خود را به وی رساندم و بگوئی نگوئی با افتخار شعر را به دستش دادم . گفت : خوب ، منظور ؟ جوابی نداشتم که در جا بهش بدهم  . این را هم بگویم که دراویش یا به تعبیری صوفیان یزد که باقیمانده دوران قبل از حکومت صفویٌه بودند به دوگروه تقسیم می شدند : حیدری ها که قطبشان یعنی قطب الدین حیدر در تربت حیدریه مدفون بود و بیشتر از سادات خراسانی الاصل و همراهان مهاجرشان به یزد و درقدیمی ترین محله های اطراف مسجد جامع کبیر و محله های شرق یزدبودند  . خانقاهشان هم در حوالی کوچه تبریزیان بود . نعمتی ها که گروه مقابل آنان بودند و از پیروان شاه نعمت الله ولی با طرفداران بالقوه بسیار بیشتر ، از بین مردم کم بضاعت تر در غرب و جنوب شهر یزد اکثریٌت داشتند ؛ و آقا سیٌد مهدی نقیب زاده ، از احفاد شاه نعمت الله ، عمو زاده پدرِ مادرم رهبرشان به شمار می رفت و مارا به جشن های مربوطه دعوت می کرد که به ملاحظه همین خویشاوندی در بخش عام آن ها شرکت می کردیم . والٌا پدر و دوعموی شاعرم در واقع روحانیانی غیر ملبٌس از مذهب شیعه دوازده امامی بودند که اصولا" صوفیگری,شعر کهن ، حیدر ، علیرضا آیت اللهی ، 1343 - 1351 ، یزد ...ادامه مطلب

  • شعر کوششی یا به اصطلاح قدیم : شعر زورکی ( شعربافی محض )

  •  شعر زورکی ! شهرت در یک « علم » یا یک « هنر » ، به ویژه در کشورهای درحال توسعه ، به مفهوم سرآمد بودن در آن علم و هنر نیست . گاهی حتی کسانی که در میانه ی رده ی هنرمندان یک رشته قرار دارند ، سرآمد آن رشته شناخته می شوند . چرا ؟ -         شانس دارند -         روابط اجتماعیشان قوی است -         تبلیغاتشان مفصٌل است من عامل شانس را ، چون بشر در آن دستی ندارد ، مردود نمی دانم ؛ امٌا کسی که بنا بر روابط ( روابط خویشاوندی ، روابط همسایگی و همشهریگری ، روابط عمومی قوی ) و تبلیغات خود را مطرح می کند و خواه نا خواه به ناحقٌ بر جای ادیب و هنر مند بزرگتر از خود تکیه می زند نه هنر مند است و نه ادیب ... یا شاید زیرکی است که بیش از آن که ادیب و هنر مند باشد ؛ فرصت طلب و در جهت منافع شخصی است . چنین شخصی ( که برخی از عوام وی را « شخصیٌت » می پندارند ) قاعدتا" باید مطرود جامعه قرار گیرد ؛ امٌا بنا به واقعیٌت سطوح شعور اجتماعی موجود بر صدر می نشیند ! و قدر می بیند ! . این است که در فلان صفحه ی شعر فلان مجلٌه و ماهنامه ی ما که اعتباری هم بهم زده است شهر فلان بازیگر یا خواننده مشهور یا سیاستمدار شهیر ، یا ...را چاپ می کنند حال آنکه اشعار بسیار زیادی که و اقعا" شعر هستند ، هیچگاه به چاپ نمی رسند ( و گاه حتی از طرف ناشاعران روزنامه نگار یا ناشر ، شعر شناخته نمی شوند ؟! ) و از بین می روند . البتٌه یک مورد قابل توجٌه هم وجود دارد : ممکن است شعر ، داستان ، و به طور کلٌی نوشته یا هر اثر دیگری وجود داشته باشد که برای پدید آورنده اش عزیز باشد ؛ امٌا برای دیگران نه چندان ! ، یا بر عکس ، نزد دیگران ارج و قربی بیاید حال آنکه برای شخص خالقش نه تنها چنین اهمیٌتی نداشته است بلکه از میزان زیاد استقبال عمومی از آن به حیرت افتد . اواسط دهه 1350 حمید مصدٌق نزد من و چند نفر دیگر اعتراف کرد که هرگز فکر نمی کرده است شعر « من اگر بنشینم » وی تا به این حد ٌ با استقبال عموم مواجه شود . . دو سه سال قبل از آن من شعری نوشته بودم که اینجا می آورم : چشمهایش... چشمهایش : پرتوی خورشید در دریای سرخ ، ابروانش ، چون شفق ،     چون ,شعر کوششی ، شعر بافی ، شعر زورکی ، شعر نو ، شعر چشم هایش ، شعر عاشقانه ، علیرضا آیت اللهی ، بهار 1347 ، تهران ...ادامه مطلب

  • سالروز میلاد حضرت امیر المومنین علی (ع) مبارک باد

  • دو بیتی ها و رباعی های انتخابی جوانی ((4)

  • زدست دیده و دل هردو فریاد که هرچه دیده بیند دل کند یاد بسازم خنجری نیشش ز فولاد زنم بردیده تا دل گردد آزاد بابا طاهر همدانی  * ای روی تو مهر عالم آرای همه وصل تو شب و روز تمنای همه گر با دگران به از منا وای به من ور با همه کس همچو منی وای همه ابو سعید ابوالخیر * بوره سوته دلان گرد هم آئیم سخن واهم کریم دلها گشائیم ترازو آوریم غمها بسنجیم هر آن سوته تریم سنگین تر آئیم بابا طاهر همدانی * عشق آمد و شد چو خونم اندر رگ و پوست تا کرد مرا تهی و پرکرد زدوست اجزای وجودم همگی دوست گرفت نامی است زمن برمن و باقی همه اوست خواجه عبدالله انصاری * تن نازک میان پبرهنت گوئیا پرگل است پیرهنی باد اگر در من اوفتد ببرد که نمانده ست زیر جامه تنی سعدی شیرازی * دل عاشق به پیغامی بساجه خمار آلوده با جامی بساجه مرا کیفیٌت چشم تو کافی است   قناعتگر به بادامی بساجه باباطاهر همدانی , ...ادامه مطلب

  • دو بیتی ها و رباعی های انتخابی جوانی (3)

  •  در بند خزن و اندوه تسلیم مرگ گشتم واز دوری و فراقت محزون به کوه و دشتم ای صاحب کرامت اندک ترحمی کن نامه نگار بهرم کز بهر آن نشستم جهانگیری * به مژه دل زمن بدزدیدی ای به لب قاضب و به مژگان دزد مزد خواهی که دل زمن ببری این شگفتی که دید دزد به مزد ابوسلیک گرگانی * از دور به دیدار تو اندر نگرستم مجروح شد آن دیده پرحسن و ملاحت از غمزه تو خسته شد آزرده دل من وین حکم قضائیست جراحت به جراحت ابوشکور بلخی * منم آنکه خدمت تو کنم و نمی توانم توئی آنکه چاره من کنی و نمی توانی دل من نمی پذیرد بَدَلِ تو یار گیرم به تو دیگری چه ماند تو به دیگری چه مانی حواجه نصیر الدین طوسی * یارب که زمانه دلنوازت باشد ایٌام همیشه کار سازت باشد رخش تو شپهر و زین رخش تو هلال خورشید به جای طبل بازت باشد وحشی بافقی * ایزد دلکی مهر فزایت بدهد زین به نظری به این گدایت بدهد خوبی و خوشی و دلفریبی و جمال داری همه جز وفا ، خدایت بدهد ! اثیر الدین اخسیتکی  , ...ادامه مطلب

  • دو بیتی ها و رباعی های انتخابی جوانی (2)

  •  صنمی برفروخت چهره چو مهر کز تجلٌیش سوخت خرمن ماه ذقن سیمگونش افکنده عقل را اوٌلین قدم در چاه جیحون یزدی * دیدمش شمع به کف سوی مزاری می رفت شمع از عکس جمالش به گداز آمده بود از سر خاک شهیدانش قیامت برخاست جان مگر در تن این طایفه باز آمده بود  حکیم یزدی * سوز جگر شمع ز پروانه بپرس واز باده پرستان ره میخانه بپرس سروی تو پریچهره و من دیوانه جانا سخن راست ز دیوانه بپرس خواجو کرمانی * تو که نوشم نه ئی نیشم چرائی تو که یارم نه ئی پیشم چرائی تو که مرحم نه ئی ریش دلم را نمک پاش دل ریشم چرائی بابا طاهر همدانی * اگر دل دلبره دل بر کدومه و گر دلبر دله دل را چه نومه دل و دلبر به هم آمیته بینم ندونم دل که و دلبر کدومه باباطاهر همدانی  , ...ادامه مطلب

  • تک بیت های منتخب ( گزیده ) یک نوجوان(4)

  • کلیم کاشانی : از هنرحال خرابم نشد اصلاح پذیر - همچو ویرانه که از گنج خود آباد نشد * وامق یزدی : مشکل علاج درد دل ما کند کسی - آن نیست دردِ ما که مداوا کند کسی * بیضائی کاشانی :     قدی رعنا رخی زیبا ، لبی شکر فشان دارد                                     بیانی گرم و روح افزا ، نگاهی دلستان دارد * وامق یزدی : چنان در دیده اش خوارم که می دانم پس از مردن                                                اگر روید گُلم از گِل به چشمش خوار می آید  * دکتر رسا : مراد دشمن اگر ضعف و خواری من و تست                                                   ز سست عهدی و ناپایداری من و توست * وفا یزدی : گرچه کارم به مسیحا دمی افتاده دریغ - درد آنست که این دردِ مرا درمان نیست * وفا یزدی : مکن ای دل ز مرگ اندیشه جانان - نگیرند از تو جانان ، حرف جان است * وفا یزدی : رفت و با مدعی آن سرو روان باز آمد - مرگ من بین که به همراهی جان باز آمد * وقاری یزدی : اگرم زاهد شهر از نظر انداخت چه باک                                                   سایه پیر مغان از سر ما کم نشود * سعدی شیرازی :     من اگر نظر حرام است بسی گناه دارم                                        چه کنم ، نمی توانم که نظر نگاه دارم ! * پروین یزدی :  دلی که دست تو دادم به نام هدیه عشق - روا نبود که آم را چو جان خون سازی * دکتر رسا : عشق را نازم که ناز عالم امکان از اوست                                     &n,تک بیت . زیبا . عاشقانه . شاعر ناشناس . شعر جوان پسند ...ادامه مطلب

  • میلاد حضرت فاطمه زهراء (س) ، روز مادر و روز زن مبارک باد

  • تک بیت های بمنتخب ( گزیده ) یک نوجوان(3)

  •   قسمی یزدی : از قرب غیر هیچ دلم بیقرار نیست - زیرا که لطف و مهر تو را اعتبار نیست * لاادری : من رشته محبت تو پاره می کنم - شاید گره خورد به تو نزدیک تر شوم * قصٌاب یزدی : خوش گلشنی است حیف که گلچین روزگار - فرصت نمی دهد که تماشا کند کسی * لاادری : هر رشته گسست میتوان بست - امٌا گرهیش در میان هست * قضائی یزدی : داد آن کو به تو این خوبی و زیبائی را - کاش میداد به من صبر و شکیبائی را * لاادری : نامه را چون میبری قاصد زبانی هم بگو - نامه را آهسته بگشا دل در آن پیچیده است * قضائی یزدی : هرگز از قاصد ندارن یاد پیغام تو را - زانکه از خود می روم چون میبرد نام تو را * دکتر ایرج دهقان : این بار دل نوید ظفر می دهد مرا - کان گل ز عشق خویش خبر می دهد مرا * قضائی یزدی : در خواب دست مدعی بر زلف جانان دیده ام - دیشب من آشفته دل خواب پریشان دیده ام * نواب یزدی : غیر از غم تو نیست به عالم مرا غمی - امٌا غم تو را نفروشم به عالمی * وامق یزدی : از ضعف زدم تکیه به دیوار و نگفتی - کاین صورت بیجان که به دیوار کشیدست ؟ * سعدی شیرازی : شب است و شاهد و شمع و شراب و شیرینی - غنیمتی است دمی روی دوستان بینی * وامق یزدی : مشکن دلی که چشم امیدش به دست توست - خواهد بر او گذشت ولیکن شکست توست * فردوسی : از این پنج شین روی رغبت متاب - شب و شاهد و شهد و شنع و شراب * وامق یزدی : کمال عشق را پروانه دارد - که هیچ از سوختن پروا ندارد    ,تک بیت . زیبا . عاشقانه . شاعر ناشناس . شعر جوان پسند ...ادامه مطلب

  • تک بیت های منتخب یک نوجوان (2)

  •    از سعدی : آیا وجود حاضر و غایب شنیده ای ؟ - من در میان جمع و دلم جای دیگر است * فدائی یزدی : چشم مستت که مرا داد جفاکاری داد - شب تو را خواب و مرا محنت بیماری داد * لاادری : طبیبان بر سر بالین من آهسته می گویند - که امشب تا سحراین عاشق بیچاره میمیرد * فرخی یزدی : خواست تا موسای عقلم رو به سوی دل کند - عشق گفت این کوی جانان است کوه طور نیست * شفائی اصفهانی : دیدی که خون ناحق پروانه شمع را - چندان امان نداد که شب را سحر کند * افسونی یزدی : به هجرت زنده ام میبایدم کشت - که در عشق این گنه بخشیدنی نیست * سعدی : ای مرغ سحر عشق ز پروانه بیاموز - کان سوخته را جام شد و آواز نیامد * رهی معیٌری : بار خاطر نیستم روشندلان را چون غبار - بر بساط سبزه و گل سایه پروانه ام * فرخی یزدی : مگر آن زلف پیچشی دارد - که شب و صبح بر سر قدم است * قبولی یزدی : نام رقیب بر لب جانان من گذشت - واقف نشد کسی که چه بر جان من گذشت * قسمی یزدی : باکم از کشته شدن نیست ولی میترسم - که هنوزم رمقی باشد و قاتل برود * قسمی یزدی : نگویمت مکش امٌا چنان بکس که اگر - به روز حشر ببینی مرا خجل نشوی * امٌ هانی یزدی : در بوستان چو چشم تو آغاز ناز کرد - سوسن زبان طعن به نرگس دراز کرد * جیحون یزدی : یک سلسله عاقل را دیوانه اگر خواهی - زلفین مسلسل را شوخی کن و بر هم زن  ,تک بیت . زیبا . عاشقانه . شاعر ناشناس . شعر جوان پسند ...ادامه مطلب

  • تک بیت های منتخب ( گزیده ) یک نوجوان(1)

  •   سابقا" ، بعنی مثلا" همان 50 سال قبل ، خیلی بیش از امروز به « تک بیت » ها اهمٌیت می دادند و آنها را در محاورات روزمرٌه و نوشته هائی گوناگون بکار می بردند . تک بیت ها یا به خاطر اهمٌیت خاصشان از اشعار شعرا بیرون کشیده شده بودند ؛ یا اصولا" به صورت تک بیت وجود داشتند ؛ و باز یا سراینده ای مشخص داشتند یا اینکه اصولا" سراینده برخی از تک بیت های مشهور ، مشخٌص نبود . کاربرد تک بیت ها حاکی از سواد و معلومات بکار برنده بود و طبیعی بود که جوانی جویای نام چون اینجانب هم به منظور استفاده ی هرچه بیشتر به جمع آوری و یادداشت آنها بپردازد ؛ مثل : از سعدی : قادری بر هرچه می خواهی مگر آزار من - چون که گر شمشیر بر فرقم نهی آزار نیست  * از سعدی : گر دلم در عشق تو دیوانه شد عیبش مکن - بدر بی نقصان و زر بی عیب و گل بی خار نیست * لا ادری ( نمی دانم ) : ندانم از سر و پایت کدام خوبتر است - چه جای فرق که زیبا زفرق تا قدمی * لاادری : یارب این قطره خون کو را همی خوانند دل - تا کی از بیداد مه رویان ستم باید کشید * وحشی بافقی : رسم کجاست تو بگو در کدام ملک - دل می برند و چشم به بالا نمی کنند  * وحشی بافقی : کو چنان یاری که داند قدر اهل درد چیست  - چیست عشق و کبست مرد عشق ودرد مرد چیست * فرخی یزدی : تپیدن های دلها ناله شد آهسته آهسته - رساتر چون شود این ناله ها فریاد می گردد * لاادری : ناله را هرچند می خواهم که آسان برکشم - سینه می گوید که من تنگ آمدم فرباد کن * وحشی بافقی : پروانه ام و عادت من سوختن خویش - تا پاک نسوزم دلم آسوده نگردد * حافظ : غنیمتی شمر ای شمع وصل پروانه - که این معامله تا صبحدم نخواهد ماند * صائب تبریزی : حُسن و عشق پاک را شرم و حیا در کار نیست - پیش مردم شمع در بر می کشد پروانه را * رهی معیٌری : در چمن پروانه ای آمد ولی ننشسته رفت - با حریفان قهر بیجای توام آمد به یاد * عاشق اصفهانی : پروانه صفت چشم بر او دوخته بودم - وقتی که خبردارشدم سوخته بودم      , ...ادامه مطلب

  • جدیدترین مطالب منتشر شده

    گزیده مطالب

    تبلیغات

    برچسب ها