شعر یزد از شاعر یزدی رواست

متن مرتبط با «شعر نو ، شعر کهن ، استاد محمد پروین گنابادی ، قیود شعری» در سایت شعر یزد از شاعر یزدی رواست نوشته شده است

شعر من ، شعر یزد ، شعر شماست

  • شعر من ، شعر یزد ، شعر شماست بر سری گر نشست فرٌ هما ست ره ببایست تا به عمق وجود چون که دروازه ای به لطف خداست همه از لطف یزد و یزدان است نور خورشید بهر خلق هداست نه ! تکبرٌ مباد از شاعر شعر خوب از همه کُبور جداست چون که در راه مردم است و خدا پس چنین شعر نعمت است و به جاست گر تو خواندی چه بهتر ای حق جو ورنه گَردی ز من نخواهد خاست گفتن من وظیفه است به خلق ثمری داده ، گر که خلق بخواست این مهم نیست خواندن اشعار اصل بر کارکِردِ آن به رواست ایٌهالناس ! شعر من خوب است مستحقٌ هزار باره دعا است ! ,شعر ، یزد ، علیرضا آیت اللهی ...ادامه مطلب

  • عید ، عید است و مبارک بادت

  • همه عید تو مبارک بادا عید ، عید است و مبارک بادت بقیه ؟ ؛ حرف و خرافات و یا وَهم و گمان ... چه بگویم به از این ؟ ای شیرین ؟! انگبین ! نازنین! مه جبین ! « نو » ز ازل « روز » برین ! که تو نوروز منی در هردم  و همه سال ز عهد آدم  عید ، نو ، سعد و سعادتمندی ... خوبِ خوبان ! همه عید تو مبارک بادا.... ... که تو خود یک عیدی گل ، در و دشت ، کنار دریا ،  سال نو ، فصل بهار ... پس بیا ! باز بیا ! رنجه نما آن گامت شعر من را تو بخوان یک نظری با « نظر » ی ... به نگر ! آسمانم ! خورشید ! ای که ابری به مصادیق بهار تو ببار ، بر منِ زار ببار تا شوم من چون تو : همه عید و شادی ، مظهر آزادی... منبع آبادی ... باد بادا یارا ،  که بیائی با آن ، همه ایٌام بهار  و نخستین روزش ، روز نو ، نوروزش باد بادا یارا بادِ آزادی فکر بادِ آزادی شعر یاربادا ما را همه عید تو مبارک بادا ! , ...ادامه مطلب

  • روز شعر و ادب مبارک باد ! ، و امٌا

  • بنظرمن : ما در یک دوره ی ابتذال شعری بسر می بریم : انحراف از ادبیات و اجتماعیات و اصلاح و توسعه ی فرهنگی... امتداد چند و چندین ساله ی موهوم سرائی  ، مدیحه سرائی ، مرثیه سرائی ، و نوحه سرائی !. از منظومه سرائی های نا مشعورانِ بی اشعار تا عبارت نویسی های مالیخولیائی . انحراف از محتوا ، هدف ، و فایده اجتماعی و مثبت شعر با انحراف اذهانِ نسل جوان به سوی شکل گرائی افراطی ... یا « مضحک قلمی » وحشتناکی  بنام موج نو ! مسلما" در این میان مامورانی وجود دارند که احساسات پاک جوانان ما را به سوی منافع خود و اربابانشان سوق می دهند ؛ و عصر ظلمت  را  تحقق می بخشند . شعر باید شعر باشد... ... در خدمت توسعه ی اجتماعی و اعتلای فرهنگ جامعه باشد .    , ...ادامه مطلب

  • میرزا محمد فرخی یزدی (3) امام زمان (عج)

  • ولی عصر (عج) اشعاری که در باره امام زمان سروده شده اند به ندرت قدمتی بیش از دو قرن دارند .اشعار مدح و رثاء چهاردهمعصوم تا زمان صفویه تقریبا؛ فقط به پیامبر(ص) ٬ امام علی (َع) و حضرت فاطمه (ع) اختصاص داشته اند. از زمان صفویه و به خصوص از اواخر آن دوره اشعار مربوط به امام حسین ( ع) به سرعت گسترش یافته اند . اشعار مربوط به امام زمان (عج) اکثرا؛ از زمان ناصرالدین شاه به بعد سروده شده اند فرخی یزدی لااقل سه شعر در ارتباط با امام زمان دارد ؛ از جمله : از رنگ افق من آتشی می بینم در خلق جهان کشمکشی می بینم اما پس از این کشمکش امروزی از بهر بشر روز خوشی می بینم شعر دیگری دارد با این مطلع : سخت بسته با ما چرخ عهد سست پیمانی - داده او به هر پستی دستگاه سلطانی  که می گویند در زمان نوجوانی سروده است... و باز شعری دیگربا این مطلع : گراز دو روز عمر مرا یک نفس بماند - در انتظار ناجی فریاد رس بماند انتخاب و انتساب این اشعار به ولیعصر ( عج) بنا به گمان نویسنده اند ودر هر حال بنظر می رسد كه در دوران اولیه زندگی شعری فرخی سروده شده باشند اشعار منتخب شهید میرزا محمد فرخی یزدی شیعه ، ولی عصر (عج) پنجشنبه 7 مرداد 1389 . تهران ,میرزا محمد فرخی یزدی ، امام زمان (عج) ، علیرضا آیت اللهی ...ادامه مطلب

  • میرزا محمد فرخی یزدی (2)

  • ظلم و جور (جبر)   میر میراث خوران هم نشوم تا گویم مردم از جور بمیرند كه من میر شوم ! گوشه گیری اگرم از اثر اندازد به كه من از راه خطا صاحب تاثیر شوم كار در دوره ما جرم بود یا تقصیر فرخی بهر چه من عامل تقصیر شوم * مظلوم كشی طریقه محتشم است قانون شكنی پیشه اهل ستم است هركس كه به احترام قانون خم شد در مسلك ارباب قلم محترم است * مجلس ، چاپلوسان کام دلم زوصل تو حاصل نمی شود             گیرم که شد ٬ دگر دل من دل نمی شود دیوانه ای که مزه دیوانگی چشید                 با صد هزار سلسله عاقل نمی شود اجرا نشد میان بشر گر مرام ما                  آجل شود اگرچه به عاجل نمی شود حق گو خورد شکست زیک دسته بیشرف  حق است و حق به مغلطه باطل نمی شود زور و فشار و سختی و تهدید و گیر و دار    با این رویه حل مسائل نمی شود تکفیر و ارتجاع و خرافات و های و هوی      از این طریق طی مراحل نمی شود مجلس مقام مردم ناپاک دل مخواه               کاین جای پاک جای اراذل نمی شود یک ملک بی عقیده و یک شهر چاپلوس       یارب بلا برای چه نازل نمی شود ؟ نازم به عزم ثابت چون کوه فرخی              کز باد سهمگین متزلزل نمی شود * مردانگی و آزادگی و پاکی پیش زور و زر غالب همه تسلیم شدند      آنکه تسلیم نشد همت مردانه ما است شانه ای نیست که از بار تملق خم نیست راست گر هست از این بارگران شانه ما است  * عیب و هنر خلق نمی شد زمن اظهار چون آینه گر پاکدل و ساده نبودم سرسبزی من جز زتهی دستی من نیست  چون سرو نبودم اگر آزاده نبودم  اندیشه كجا دارم از تهمت ناپاكان چون دامن من پاك است آلوده نخواهد شد * فحٌا شی چون نامه ما برای کلاشی نیست              چون خامه ما مرتشی از راشی نیست پس پیشه ما هرزه درائی نبود                  پس حرفه ما تهمت و فحاشی نیست *  با فکر قوی گرسنه چون شیر منم  وز چهار طرف بسته زنجیر منم جزخون نخورم زدست هر دشمن,فرخی یزدی ، ظلم و جور ، چاپلوسی ، مردانگی و آزادگی ، فحاشی ، اتحاد ، همت ، علیرضا آیت اللهی ...ادامه مطلب

  • میرزا محمد فرخی یزدی (1) شعرهای نغز

  • کار و کوشش : نیست حق زندگی آن قوم را کز بی حسی              مردگان زنده بلکه زندگان مرده اند در بر بیگانه و خویشند دائم سر فراز            بهر حق خویش آن قومی که پا بفشرده اند ....... دوده سیروس را یارب چه آمد کاین چنین   بی دل و بی خون و سست و جامد و افسرده اند زبون شدیم زبس وقت کار حرف زدیم                    زبان به بسته و بازو گشاده باید کرد *  نیمه ای از حالت افسردگی بی حالتیم                       نیم دیگر کار استبدادیان را آلتیم فدای همت آن رهروم که بر سر خار   هزار افسر گل با برهنه پائی زد * ای توده که جهل در سرشت من و توست هشدار که گاه زرع و کشت من و توست تا شب پی حق خویش از پا منشین برخیز که روز سرنوشت من و توست * بر ندارم دست و با سر می روم این راه را تا نگوئی فرخی را پای کوشش لنگ بود نان زراه دسترنج خویشتن آور بدست گر کشی منت به جز منت کش بازو مباش * کار در دوره ما جرم بود یا تقصیر فرخی بهر چه من عامل تقصیر شوم؟ * قدر ما در می کشی می خوارگان دانند و بس چون به عمری خدمت رندان می کش کرده ایم سعی و کوشش چون اثر در سرنوشت ما نداشت بی جهت ما خاطر خود را مشوش کرده ایم * چیزهائی که نبایست ببیند بس دید         به خدا قاتل من دیده بینای من است سر تسلیم به چرخ آنکه نیاورد فرود   با همه جور و ستم همت والای من است * باید از اوٌل  بشوید دست از حق حیات                  در محیط مردگان هركس اقامت می كند عدالت اجتماعی : درمسلک ما طریق مطلوب خوش است      دلجوئی مردمان مغلوب خوش است کافی  نبود  برای ما  نیت خوب              با نیت خوب ٬ کردهء خوب خوش است * ما بیرق صلح کل بر افراشته ایم                 ما تخم تساوی به جهان کاشته ایم القصه سعادت بشر را یک بار                  در سایه این دو اصل پنداشته ایم         &,میرزا محمد فرخی یزدی ، شعرهای نغز ، کار و کوشش ، عدالت اجتماعی آگاهی ، نادانی ...ادامه مطلب

  • بازهم وحشی بافقی ، جههوری و عدالت

  •   خلاف مذهب جمهور!     موقعیت وحشی بافقی در « زمانه » خود از زمره دلایلی است كه می تواند مدایح وی را نیز ، علاوه بر آنچه گفته شد ، توجیه كند . اما آیا شاعرآن روزی نظیر برخی از نویسندگان امروزی تنها به مدح و ثنا می پرداخته است ؟     خیر ! ، وی به جای خود انتقاداتی پنهان و پیدا از وضع عدالت در جامعه دارد و گاه برابری اجتماعی و نهایتا" نظم اجتماعی را به عدل حكومتی مشروط می سازد:     كند كاه گران در وزن با كوه گران دعوا     اگر از عدل و انصاف تو باشد كفٌه میزان را     یا     بیخ آزار بدین گونه كه انصاف تو كند     عنقریب است كه هر گل كه دمد بی خار است     یا     عدل تو چون شود صلاح اندیش     گرگ دست آورد به گردن میش     یا     ملك از انصاف تو چنان آباد     كه در او جغد كس ندارد یاد     جغد در خانه هما چه كند ؟     ظلم در كشور شما چه كند !     پس وحشی بافقی برخلاف بسیاری از شعرای قدیم كه « اقتدار » و به طور ضمنی ظلم و ستم حاكم قادر و جابر را می ستایند ، حاكم یا سلطان زمان خود را عادل می خواهد :     الا تا مملكت بی سلطنت باشد تن بی سر     الا تا سلطنت بی عدل باشد پیكر بی جان     و در جائی شاید عدل را اینگونه تعریف می كند :     به گنجشكان میالا دام خود خواهم چنان باشی     كه استغنا زنی گر بینی اندر دام عنقا را     امٌا آیا در آن زمان وحشی با فقی از برابری سیاسی و عدالت اجتماعی چون امروز بحث می شده است ؟ . و آیا وی از حكومت مردم بر مردم یا جمهوری هم چیزی می دانسته است ؟ امری است كه نیاز به مطالعات دقیق تری دارد . ما فقط از وی این شعر را خوانده ایم كه :     خلاف مذهب جمهور اگ,وحشی بافقی ، بی عدالتی ، جامعه صفوی ، شهر یزد ...ادامه مطلب

  • بهار اجتماعی مکمل بهار طبیعت در شعر وحشی بافقی

  •   وحشی بافقی : بهار اجتماعی لازمه ی بهره مندی از بهار طبیعی برخی می پرسند چرا در باره وحشی بافقی می نویسم در صورتی كه یك « ادیب » نیستم ؟ پاسخ این است كه به این دلیل این یادداشت ها را در این سایت می آورم كه وحشی بافقی برخاسته از مردم وفرهنگ زمان خود  و بنابر این معرف فرهنگ خطه یزد ، به ویژه شهرهای یزد ، بافق و تفت ، و تقریبا" تمام ایران دوره اولیه حكومت صفویان است كه از مهم ترین ریشه های فرهنگ مردم كنونی ایران ، به ویژه جنوب كویر مركزی است . لقب ادیب مرا به یاد مرحوم عمویم حاج میرزا كاظم آیت اللهی « ادیب یزدی» انداخت ؛ و توضیح فلسفه این یادداشت ها به یاد مرحوم دكتر غلامحسین صدیقی پایه گذار مطالعات « اجتماعیات در ادبیات » كه به پیشنهاد مرحوم دكتر محمور روح الامینی در دانشكده علوم اجتماعی دانشگاه تهران تدریس می شد . درود به روان پاك این هرسه كه هركدامشان به گردن این پژوهشگر حق و حقوقی داشته اند و دارند . بهار اجتماعی لازمه بهره مندی از بهار طبیعت عدم امنیت و عدم عدالت اجتماعی و به طوركلی عدالت ، جائی برای بهره بری لازم از نوروز و طبیعت و بهار آن نمی نهاده است و این همه ، تحت عنوان ظلم ، بیداد ، یا نظیر آنها ، بارها در اشعار وحشی بافقی آمده اند : گل چیست اگر دل ز غم آزاد نباشد از گل چه گشاید چو دلی شادنباشد خواهم كه زبیداد تو فریاد برآرم چندان كه دگر طاقت فریاد نباشد (1) جای دیگری می سراید : جائی هنوز نیست به ذوق دیار عشق هرچند ظلم هست و ستم هست و داد نیست . یا فراتر از آن : بیداد كنی پیشه و چون از تو كنم داد زارم بكشی كز كه ستمكارتر م من ؟ و نهایتا" : سركندن و انداختنش را چه توان گفت مرغی كه نه آبی طلبیده است و نه دانه ! ----------------------------------  (1) و بعد ها و در استمرار همین معضل اجتماعی و مبارزه نخبگان جامعه با آن ، فرخی یزدی ، وی نیز برخاسته ازهمان خطه زندگی وحشی بافقی ، سروده است : سوگواران را مجال بازدید و دید نیست باز گرد ای عید از زندان كه ما را عید نیست گفتن لفظ « مباركباد » طوطی در قفس شاهد آئینه دل داند كه جز تقلید نیست عید نوروزی كه از بیداد ضحٌاكی عزا است هركه شادی می كند از دوده جمشید نیست 10 فروردین, ...ادامه مطلب

  • پس محمد برای چه آمد ؟

  •   پس محمد (ص) براي چه آمد ؟ اين كه نامش « محمد » است ؟ و يا « عربي » حرف مي زده ست ؛ امٌا نه !  « محمد » ، « عرب » و يا « قرآن » هيچيك را بناي كار مدان كه بنا بر كلام « حق » است ؛ و روشي كه سلام و« اسلام » است كِي سلامت شويم ما مردم ؟... ... و به اسلام ناب پيونديم ؟... « حرف » يعني كه شعر و زيبائي و « عمل » ؟ كار مردِ مردان است و محمد نه آنكه شاعر بود بلكه آنكه به خير آمر بود گفت : پندار نيك مي بايد گفت : گفتار نيك مي بايد گفت : كردار نيك مي بايد همه را او نگفت ، قبلا" بود  و كلامي ز آنهمه نزدود آنچه او گفت به عمل مي سُفت چون رطب خورد عيبهاش نگفت او نبود آنكه گفت و گفت ، و گفت او نبود آنكه مغز امٌت رُفت او نبود آنكه مغز ملٌت رُفت او نبود ، و نبود « بود » ، و « بود » ... ,پس محمد برای چه آمد ؟ ...ادامه مطلب

  • نوروز ها در شعر وحشی بافقی

  •   دوشنبه 8 فروردین 1390 جشن جهانی نوروز در روز قبل كه با حضور چند رئیس كشور اطراف و اكناف ، به دعوت رئیس جمهور ایران برگزارشد مرا اندكی به یاد نوروز سلطانی و مراسم خاص آن انداخت كه در این مورد ابتدا شعری از وحشی بافقی می آورم و آنگاه یه اصل نوروز سلطانی خواهم پرداخت . انشاء الله . از وحشی بافقی : بهار آمد و گشت عالم گلستان خوشا وقت بلبل خوشا وقت بستان ................ بزرگ جهان و جهان بزرگی سرسروران جهان میرمیران (1) سرش سبز بادا كه نخلی چو او نیست در این چهارباغی كه خوانندش اركان شود دیده عالم پیر روشن زگردی كه آید از آن طرف دامان به دامان یوسف نهاده است كحلی كه روشن كند دیده پیر كنعان جهان چیست مهمانسرای سخایش نمكدان مه و مهر نان و فلك خوان ................. به دوران انصاف و ایٌام عدلش به هم الفت گرگ و میش است چندان نه تنها نوروز عام و آغاز فصل بهار ، بلكه و به خصوص نوروز سلطانی  ( كه نه در آغاز فروردین ، بلكه در روز نهم فروردین برگزار می شده است ) نیز به انصاف و عدالت پیوند می خورند . نوروز از سوئی ملاط استحكام روابط اجتماعی بین عموم مردم ، و بنابر این روابط افقی ازدیدگاه جامعه شناختی ، و از سوی دیگر بین مردم اقشار پائین تر با اقشار توانگر تر و نهایتا" شخص شاهنشاه ،یا همان روابط عمودی ، بوده است كه بعدا" در سازمانهای اداری اینگونه روابط نسبتا" خاص اجتماعی به صورت روابط اداری بیرون آمده ضابطه مند شده قانونی گردیده است . سلسله مراتب اجتماعی یا اداری در اینجا به این صورت بوده است كه از طرف اقشار پائین تر و غالبا" همراه با خراج و مالیات ،پیشكش هائی به رؤسای معمولا" در اقشار بالاتر ، از خان گرفته تا فرماندار و... ، می شده است ، و در مقابل آن عطایای شاهانه ، مناصب حكومتی و حتی القابی مناسب و در ضمن پر طمطراق شامل حال زیردستان كه همان وزرا و استانداران و به طور كلی « بزرگان » كشور باشد ، می شده است . برخی نیز این روز را روز بارعام ( كه نوعی عدالت بوده است ) خوانده اند یا در واقع پادشاهانی كه كمتر خودخواه و مستبد بوده تا حدودی به مردمداری توجه داشته اند به بار عام می نشسته اند ؛ روزی كه عموم مردم حاجت خود را نزد پادشاه برده غالبا" به تظلٌم می رفته اند و محتوای همین دادخو, ...ادامه مطلب

  • نوشدن طبیعت و نوشدن جامعه در شعر وحشی بافقی

  •   یکشنبه 7 فروردین 1390 صرصر معدلت خسرو عالی مقدار باز وقت است كه ازآمدن باد بهار بشكفد غنچه و گل خیمه زند در گلزار آید از مهد زمین طفل نباتی بیرون دایه ابر دهد پرورش او به كنار دفتر شكوه گل مرغ چمن بگشاید كه چه ها می كشم از جور گل و خواری خار لب به دندان گزد از قطره شبنم غنچه كه نكو نیست زعاشق گله از خواری خار (1) نرگس از باد زند چشمك و گوید كه بنال كه اثرها بكند عاقبت این ناله زار تپشقلب زعنبر كند این یك چاره زردی چشم زماهی كند آن یك تیمار(2) می كند فاخته فریاد كه در باغ چرا دست زور از پی آزار برآورد چنار نیست بیمش كه به یك دم فكند دستش را صرصر معدلت خسرو عالی مقدار ؟! آنكه از صولت شمشیر جهان آرا برد ظلمت ظلم از آئینه دوران به كنار كان دم از ریزش خود با كف جودش می زد لیك چون دید سحاب كرمش گوهر بار كرد پهلو تهی از مردم و شد گوشه نشین تا كه از سرزنش خلق نیابد آزار مخزن پر گهر و دست گهر پاش تو را كه یكی بحر محیط است و یكی ابر بهار ................ كامرانا نظری كن كه زپا افتادم دستگیرا ! شدم از دست ، چنینم مگذار ! --------------------------------------------  (1) این همان مضمونی است كه در غزل مشهور : گل بخندید كه از راست نرنجیم ولی هیچ عاشق سخن سخت به معشوق نگفت مورد تائید خواجه حافظ شیرازی هم قرار گرفته بوده است .  (2) از زبان چشمك زدن تاعلاج بیماری یرقان با ماهی مطالبی در حوزه جامعه شناسی تاریخی است كه در اشعار وحشی بافقی غنیمتی بزرگ به شمار می روند یکشنبه 7 فروردین 1390  , ...ادامه مطلب

  • نوروز و بهار در شعر وحشی بافقی

  •     همه روز تو عید و نوروز بادا بهار آمد و گشت عالم گلستان خوشا وقت بلبل خوشا وقت بستان زمرٌد لباسند یا لعل جامه درختان كه تا دوش بودند عریان دگر باغ شد پرنثار شكوفه كه گل خواهد آمد خرامان خرامان چه سرزد زبلبل الا ای گل نو كه چون غنچه پیچیده ای پا به دامان برون آ كه صبح است و طرف چمن خوش چمن خوش بود خاصه در بامدادان نباشد چرا خاصه اینطور فصلی دل گل شكفته لب غنچه خندان ؟! تو گوئی كه ایٌام شادی و عشرت به هم صحبتی عهد بستند و پیمان ببین صحبت عید با مدٌت گل ببین ربط نو روز با عید قربان ............. الا تا به هر قرن یكبار باشد ملاقات نوروز با عید قربان همه روز تو عید نوروز بادا وزآن عید و نوروز عالم گلستان ............ هنر و ادبیات كلاسیك ایرانی ، و از آنجمله شعر ، عموما" در پی زیبائی است ؛ و زیباترین ها را در طبیعت جستجو می كند. در این هنر و ادبیات ، انسان نیز جزئی از طبیعت است و قضاوت بر انسان و رفتار وی ، در قیاس با طبیعت صورت می گیرد ؛ و چه بهتر كه با ایهام و اشاره باشد : چه سرزد زبلبل الا ای گل نو ... ... و دعوت به فراموشی دلتنگی ها و دلگیری های زمستانگونه گذشته و نو شدن همسان با نوروز و نوشدن فصل ( بهار ) : برون آ كه صبح است و طرف چمن خوش... و اینجا است كه وحشی بافقی ، در مقابل عید سعید قربان با آنهمه اهمٌیت ، نوروز را به دلیل این كه یك اساس برای تمام زندگی امیدوارانه به آینده است ترجیح می دهد و در سراپای شعر خود بسیار بیش از عید سعید قربان به نوروز و بهار می پردازد  , ...ادامه مطلب

  • اقتصاد ، کار و بهره وری در شعر وحشی بافقی

  • اینطور نیست كه وحشی بافقی ارزش كار را نمی دانسته است و از مقام و منزلت و ضرورت كار در زندگی بی اطلاع بوده است . برعكس ، خود ضمن یكی از حكایاتش این شعر سعدی را تضمین كرده است كه : « همت اگر سلسله جنبان شود مور تواندكه سلیمان شود » و در جای دیگری خود سروده است : وحشی تو برون مانده ای از سعی كم خویش ورنه در مقصود به روی همه باز است كه گرچه هدف غزل مربوطه مستقیما" متوجه امور اقتصادی و درآمد و دارائی و امثال آن نبوده است شاید بتوان آن را به طور كلی به كار و كوشش نیز تعمیم داد .؛ و در هر صورت بسیاری از اشعار وحشی چند منظوره اند و از آنجمله است : موری به جد بندد میان بزم سلیمان جا كند تو سعی كن وحشی مگو كاین جان به جانان كی رسد مناسب ترین سروده های وحشی بافقی با موضوعاتی چون كار و جهد و جدٌیت در آن شاید ابیات زیر باشد كه با عنوان سال 1389 ( كار مضاعف و همت مضاعف ) نیز مناسبتی همه جانبه می یابند : در دل سختست و بس آرزوی سیم و زر گر طلبی سیم و زر در دل خارا طلب * گرنبود آهن خارا تراش سنگ كجا بت شود از بت تراش * یا صاحب ننگ و نام می باید بود یا شهره خاص و عام می باید بود القصه كمال جهد می باید كرد در وادی خود تمام می باید بود به این ترتیب بررسی شیوه تفكر اقتصادی و رفتار اقتصادی در اشعار وحشی بافقی با توجه به شناخت فضا و جامعه یزد در قرن دهم هجری قمری در این روز بزرگداشت شعر و شاعری پایان می یابد شنبه 27 شهریور 1389 . تهران .  , ...ادامه مطلب

  • تعلق خاطر وحشی بافقی یزدی به اسلام ، تشیع و امام علی (ع)

  •  کمال االدین وحشی بافقی یزدی (4) اسلام ، تشیع و سیرت امام علی (ع)   ستایش فضایل امام علی (ع) نزد وحشی بافقی   وحشی بافقی لااقل هفت قصیده در منقبت امام علی (ع) سروده است كه اغلب آن ها ظاهرا" به مناسبت اعیاد و جشن ها سروده شده اند و با چنین روزهائی مناسبت ندارند. اما متعددبودن این قصائد كه تقریبا" هیچكدام زائیده طبع روان وحشی بافقی ( در غزلیات و مسمط ها و... ) نیستند حاكی از فضا و به اصطلاح حال و هوای یزد در اوائل دوره حكومت صفویان  است كه گرایشی به شدٌت علوی داشته است . حاكم آن زمان یزد ، یعنی میرمیران ، داماد شاه صفوی ،  درباری شاهانه داشته دراعیاد مختلف بارعام می داده شعرا نزد وی شعر خوانده صله دریافت می داشته اند . میرمیران از احفاد شاه نعمت الله ولی و بنابراین در واقع نیز ازدراویش نعمت اللهی بوده است . فضای فرهنگی « شهر علوی » فضائی از جوانمردی و صفا و طراوت بوده است كه تا زمان قاجاریان ، تخریب خانقاه ها و بنای حسینیه ها به جای آن ها ، دوام داشته است و ازاین نظر تاریخ یزد به عنوان یكی از بزرگترین شهرهای فرهنگی ایران زمین در زمان صفویان ( پس از اصفهان و قبل از هرات و قزوین با وجود پایتخت بودن قزوین طی چندسال ) ، و وحشی بافقی به عنوان بزرگترین شاعر آن شهر،معرفی شده اند . آنچه اینجا می آید نیمی از یكی از قصیده های وحشی در منقبت علی ( ع ) است . سرور غالب امیر المؤمنین حیدر ..................... راه جنت كی تواند یافت آن دونی كه شد پای او در جستجوی دنیی دون آبله یافت ره در روضه آن كو در ره شاه نجف كرد پای او زسیر كوه و هامون آبله سرور غالب امیرالمؤمنین حیدر كه شد در طریق جستجویش پای گردون آبله رفب مدٌت ها كه پا بر خاك نتواند نهاد در ره او پای انجم نیست جیحون آبله گرچه هر سو می دود در جستن شاه نجف ازگهر بهر چه داری پای جیحون آبله یك شرار از قاف قهرش در دل دریا فتاد جوش زد چندان كه از وی شد گهر چون آبله بسكه بر هم زد زشوق ابر جودش دست خویش شد كف دست صدف از در مكنون آبله ای خوش آن روزی كه خود را فكنم در روضه اش همچو مجنون كردهپا در برٌ مجنون آبله خیز تا راه دعا پوئیم وحشی زانكه شد پای طبع ما زجستجوی مضمون آبله تا در این گلزار ایام بهاران شاخ گل آورد از غنچه نورسته بیرون آبله آن كهچون گل نیست خند, ...ادامه مطلب

  • دلبستگی و تعلق خاطر وحشی بافقی به ماوای اصلی خود ، شهر یزد ، با همه نامهربانی ها ....

  • کمال االدین وحشی بافقی یزدی (3) هجرت از وطن ، تجربه غربت ، مهاجرت معکوس ، وطندوستی   وحشی از دست ما شكایت داشت یادداشت « وحشی بافقی و یقه گیری » را خواندید كه از دست ما شكایت داشت و گویا بر سرهمین شكایت ، و به طور كلی اینگونه شكایت ها ، به شهر كاشان مهاجرت كرد و تازه متوجه شد كه به قول یزدی ها « هیچ جا وطن آدم نمی شود » ؟! امروز تمام دیوان یا كلیات وحشی بافقی را كه بخوانید همه جا غرق در بهره و لذٌت می شوید مگردر هجویاتی كه سروده است و الفاظ ركیكی كه در آنها به كار برده است ... فارغ از آنها ، یزد و یزدی از این همشهریش توقع داشته است كه مرد و مردانه در مقابل هر شاعر دیگری به « رقابت سالم » بپردازد و كار را به چنین یفه گیری هائی نكشاند كه هم در زندگی شخصیش اثر منفی میگذارد و هم در تاریخ نام نیكش را می آلاید . شاعری پیدا شده است و به مجلس میر میران ، داماد شاه صفوی و حاكم وقت یزد كه درباری شاهگونه داشته است ، رفته است و شعری خوانده است و صله ای ستانده است . حال وحشی میبایست به حسادت برخیزد كه ایهالناس اصولا" چرا اورا به چنین مجلسی راه داده اید ؟ . آنجا در انحصار بنده بوده است ... آیا وحشی بافقی بسیار عزیز ما نمیبایست به رفابت سالم و سرودن شعری بهتر از شعر آن شاعر و نهایتا" گرفتن صله ای بزرگ تر از وی و افزایش آبروی خود ، و شهر خود ، می پرداخت ؟ وحشی بافقی نعوذ بالله امام سیزدهم نیست و ما هم ( كه پنج بار از اول تا به آخر كلیاتش را خوانده ایم ) دشمن او نیستیم اما : وحشی از دست ما شكایت داشت - وین زیاده طلب حكایت داشت به گمان نصیب در دو جهان...  -  قهر كرده برفت تا كاشان كه نه دربار و پادشاهی داشت - و نه الطاف گاه-گاهی داشت شد معلم به مكتب اطفال ! -  فارغ از آن بزرگ اهل مقال ناگهان دید عمر خویش تباه - در قیانوس فضل ، چون پر كاه باز گشت و چنین حكایت كرد - كه نباید زخود شكایت كرد یزد و یزدی همیشه خویش همند - گرچه در افتراق بیش و كمند این پری را كه با خود آوردی - نه به رسم ادب ، بد آوردی ! تو  اگر تیهوی  و گر  بازی  -  عرصه ی مهر خویش می بازی گرتوقانع بدی مجرد مرد  -  در ادب می شدی یگانه و فرد لاف كم گوی مرد همشهری - كه ز شعر تو هم برم بهری طبع تو كی شده ا, ...ادامه مطلب

  • جدیدترین مطالب منتشر شده

    گزیده مطالب

    تبلیغات

    برچسب ها