شعر یزد از شاعر یزدی رواست

متن مرتبط با «اجتماعی» در سایت شعر یزد از شاعر یزدی رواست نوشته شده است

میرزا محمد فرخی یزدی (1) شعرهای نغز

  • کار و کوشش : نیست حق زندگی آن قوم را کز بی حسی              مردگان زنده بلکه زندگان مرده اند در بر بیگانه و خویشند دائم سر فراز            بهر حق خویش آن قومی که پا بفشرده اند ....... دوده سیروس را یارب چه آمد کاین چنین   بی دل و بی خون و سست و جامد و افسرده اند زبون شدیم زبس وقت کار حرف زدیم                    زبان به بسته و بازو گشاده باید کرد *  نیمه ای از حالت افسردگی بی حالتیم                       نیم دیگر کار استبدادیان را آلتیم فدای همت آن رهروم که بر سر خار   هزار افسر گل با برهنه پائی زد * ای توده که جهل در سرشت من و توست هشدار که گاه زرع و کشت من و توست تا شب پی حق خویش از پا منشین برخیز که روز سرنوشت من و توست * بر ندارم دست و با سر می روم این راه را تا نگوئی فرخی را پای کوشش لنگ بود نان زراه دسترنج خویشتن آور بدست گر کشی منت به جز منت کش بازو مباش * کار در دوره ما جرم بود یا تقصیر فرخی بهر چه من عامل تقصیر شوم؟ * قدر ما در می کشی می خوارگان دانند و بس چون به عمری خدمت رندان می کش کرده ایم سعی و کوشش چون اثر در سرنوشت ما نداشت بی جهت ما خاطر خود را مشوش کرده ایم * چیزهائی که نبایست ببیند بس دید         به خدا قاتل من دیده بینای من است سر تسلیم به چرخ آنکه نیاورد فرود   با همه جور و ستم همت والای من است * باید از اوٌل  بشوید دست از حق حیات                  در محیط مردگان هركس اقامت می كند عدالت اجتماعی : درمسلک ما طریق مطلوب خوش است      دلجوئی مردمان مغلوب خوش است کافی  نبود  برای ما  نیت خوب              با نیت خوب ٬ کردهء خوب خوش است * ما بیرق صلح کل بر افراشته ایم                 ما تخم تساوی به جهان کاشته ایم القصه سعادت بشر را یک بار                  در سایه این دو اصل پنداشته ایم         &,میرزا محمد فرخی یزدی ، شعرهای نغز ، کار و کوشش ، عدالت اجتماعی آگاهی ، نادانی ...ادامه مطلب

  • بهار اجتماعی مکمل بهار طبیعت در شعر وحشی بافقی

  •   وحشی بافقی : بهار اجتماعی لازمه ی بهره مندی از بهار طبیعی برخی می پرسند چرا در باره وحشی بافقی می نویسم در صورتی كه یك « ادیب » نیستم ؟ پاسخ این است كه به این دلیل این یادداشت ها را در این سایت می آورم كه وحشی بافقی برخاسته از مردم وفرهنگ زمان خود  و بنابر این معرف فرهنگ خطه یزد ، به ویژه شهرهای یزد ، بافق و تفت ، و تقریبا" تمام ایران دوره اولیه حكومت صفویان است كه از مهم ترین ریشه های فرهنگ مردم كنونی ایران ، به ویژه جنوب كویر مركزی است . لقب ادیب مرا به یاد مرحوم عمویم حاج میرزا كاظم آیت اللهی « ادیب یزدی» انداخت ؛ و توضیح فلسفه این یادداشت ها به یاد مرحوم دكتر غلامحسین صدیقی پایه گذار مطالعات « اجتماعیات در ادبیات » كه به پیشنهاد مرحوم دكتر محمور روح الامینی در دانشكده علوم اجتماعی دانشگاه تهران تدریس می شد . درود به روان پاك این هرسه كه هركدامشان به گردن این پژوهشگر حق و حقوقی داشته اند و دارند . بهار اجتماعی لازمه بهره مندی از بهار طبیعت عدم امنیت و عدم عدالت اجتماعی و به طوركلی عدالت ، جائی برای بهره بری لازم از نوروز و طبیعت و بهار آن نمی نهاده است و این همه ، تحت عنوان ظلم ، بیداد ، یا نظیر آنها ، بارها در اشعار وحشی بافقی آمده اند : گل چیست اگر دل ز غم آزاد نباشد از گل چه گشاید چو دلی شادنباشد خواهم كه زبیداد تو فریاد برآرم چندان كه دگر طاقت فریاد نباشد (1) جای دیگری می سراید : جائی هنوز نیست به ذوق دیار عشق هرچند ظلم هست و ستم هست و داد نیست . یا فراتر از آن : بیداد كنی پیشه و چون از تو كنم داد زارم بكشی كز كه ستمكارتر م من ؟ و نهایتا" : سركندن و انداختنش را چه توان گفت مرغی كه نه آبی طلبیده است و نه دانه ! ----------------------------------  (1) و بعد ها و در استمرار همین معضل اجتماعی و مبارزه نخبگان جامعه با آن ، فرخی یزدی ، وی نیز برخاسته ازهمان خطه زندگی وحشی بافقی ، سروده است : سوگواران را مجال بازدید و دید نیست باز گرد ای عید از زندان كه ما را عید نیست گفتن لفظ « مباركباد » طوطی در قفس شاهد آئینه دل داند كه جز تقلید نیست عید نوروزی كه از بیداد ضحٌاكی عزا است هركه شادی می كند از دوده جمشید نیست 10 فروردین, ...ادامه مطلب

  • در سراپرده

  • ,شعر نو ، شعر اجتماعی ، دیوانه ، علیرضا آیت اللهی ، پائیز 1342 ، یزد ...ادامه مطلب

  • گر وطن از آن توست پس چرا رها کردی ؟!!!

  •  گر وطن از آن توست پس چرا رها کردی ؟     گر وطن از آن توست پس چرا رها کردی ؟ دین و عِرق بنهادی ، نذر ما سوی کردی ! گروه : کهن نوع : تک بیت موضوع : رها کردن وطن نام : دین و عِرق بنهادی ! شاعر : علیرضا آیت اللهی تاریخ : شهریور 1358  محل : پاریس توضیح : در پاسخ با یکی از استادان چپگرای ایرانی در پاریس که یادداشتی برای شاعر نهاده بود . ,شعر ساده ، شعر زیبا ( هنر ) شعر دلپذیر ، شعر روح انگیز و نشاط آور ، شعر آموزنده ، شعر انسان ساز ( سازنده ) شعر ترقیخواه ، شعر اجتماعی ...ادامه مطلب

  • به درختی که میوه اش مهر است

  • بارور کردم     چو جوجه ای زقناری دشت مهر افزا پریدم به درختی که میوه اش مهر است  و همه شاخه های سبزش را به سیب سرخ حوائی بارور کردم ... گروه : نو نوع : نیمائی موضوع : عاشقانه - عارفانه شاعر : علیرضا آیت اللهی تاریخ : تابستان 1358  محل : باقی آباد یزد ,دیوانه ، شعر نو ، اجتماعی ، علیرضا آیت اللهی ، پائیز 1342 ، یزد ...ادامه مطلب

  • یکی از مردمان سرخ - آبی

  • بکی از مردمان سرخ - آبی رفته بوده ست توی قصٌابی گفته بودست شیر می خواهم دوسه بسته پنیر می خواهم ربٌ انگور هم اگر دارید دو - سه تا بهر من نگهدارید دو - سه کبسه برنج می خواهم شهد ناب ترنج می خواهم آبِ خشک پنیر می خواهم رنگ مشکی ِ سیر می خواهم مبل استیل زرد متری چند ؟ مشتری هستم اینقدر تو نخند ! گفت قصٌاب جایت اینجا نیست جای مغزت به کلٌه ات خالی است  پند گیر از من این و مغز بخر  تا نبینند پیش من یک خر ! که برای خَرَم مجالی نیست جلوی دخل صاحبت تو نایست ! گروه : کهن نوع : مثنوی موضوع : طنز اجتماعی نام : یکی از مردمان سرخ - آبی شاعر : علیرضا آیت اللهی تاریخ : تابستان 1351  محل : باقی آباد یزد ,شعر کهن ، مثنوی ، طنز اجتماعی ، یکی از مردمان سرخ آبی ، علیرضا آیت اللهی ،تابستان 1351 ، باقی آباد یزد ...ادامه مطلب

  • چرا اینقدر فحٌاش است ؟!

  •   به هر شعر من آن شاعر ، شعورش شیره می گردد شرای ناب شهد من ، به چشمش تیره می گردد ندارد چشم دیدن ، این عسل ها ، این مثل ها را به درد خود سری مظنون ، چو خان حیره می گردد  نمب دانم چرا در پشت سر اینقدر فحاش است؟! نمی داند که می دانم ، حسد را سیره می گردد فدای چشم آن ناظر که می بیند حقیقت را  که چ.م این روز روشن چون سحرها تیره می گردد ....... گروه : کهن نوع : غزل موضوع : هجویه نام : چرا اینقدر فحٌاش است شاعر : علیرضا آیت اللهی تاریخ : اردیبهشت 1351  محل : تهران ,شعر کهن ، غزل ، هجویه ، شعر اجتماعی ، چرا اینقدر فحٌاش است ، علیرضا آیت اللهی ،اردیبهشت 1351 ،تهران ...ادامه مطلب

  • بلیٌه ای است که میر علم نخواهد ماند

  • پلنگ و روبه و ببر دژم نخواهد ماند     « رسید مژده که ایٌام غم نخواهد ماند  چنان نماند و چنین باز هم نخواهد ماند» ز وحشیان طلبکار در سرای سرسر پلنگ و روبه و ببر دژم نخواهد ماند « چه جای شکر و شکایت ز نقش نیک و بد است که در صحیفه هستی رقم نخواهد ماند » امید به شیر و جوانمردی فسانه ئیش به شام می کشد و صبحدم نخواهد ماند  « چو پرده دار به شمشیر می زند همه را کسی مقیم حریم حرم نخواهد ماند » که ابر سیل شود باد می شود توفان ز سیل و زلزله این بوالعدم نخواهد ماند « من ار چه در نظر یار خاکسار شدم رقیب نیز چنین محترم نخواهد ماند » جهان ساعی و نمٌام و کاذب و بدگوی به روی جورکشان مغتنم نخواهد ماند  « سرود مجلس جمشید گفته اند این بود  که جام باده بیاور که جم نخواهد ماند» ز فصل سرد زمستان و عشوه ی هیزم نبود مکنت و زور درم نخواهد ماند  « توانگرا دل درویش خود به دست آور که مخزن زر و گنج درم نخواهد ماند عطای خوش به لقای خوش است و نیکوئی که باتکبر و خسٌت ، ارم نخواهد ماند « بر این رواق زبرجد نوشته اند به زر  که جز نکوئی اهل کرم نخواهد ماند » گدای شهر حبیبان به این علوٌ مقام همیشه سلطه مدار حرم نخواهد ماند « غنیمتی شمر ای شمع ، وصل پروانه که این معامله تا صبحدم نخواهد ماند » که عشق ، نقش جهان است ؛ و دوستی ، هستی چمین حکومت وجه و درم نخواهد ماند « ز مهربانی جانان طمع مدار حافظ که نقش جور و نشان ستم نخواهد ماند » جهان شده انگشت بر دهان زین میر بلیٌه ای ست که میر علم نخواهد ماند گروه : کهن نوع : تضمین غزلی از حافظ نام : بلیٌه ای است ... موضوع : اجتماعی - فلسفی انتقادی  شاعر : علیرضا آیت اللهی تاریخ : زمستان 1350 ( ایٌام جشن های شاهنشاهی ) مکان : تهران ، اداره وظیفه عمومی  ,شعرکهن ، تضمین غزلی از حافظ ، بلیٌه ای است ، شعر اجتماعی و انتقادی ، علیرضا آیت اللهی ، زمستان 1350 ، تهران ...ادامه مطلب

  • شعر بند تنبانی

  • شعر بند تنبانی (1) بند تنبانت را دیده بودم شاعر كه به نام شعر ! آوردی تو ... تو بپوش این در و دروازه ی... ... شهر قزوین (1) اصطلاحی بود كه پنجاه سال قبل ، به خصوص در زادگاهم شهر یزد ، به شدت باب بود و بنده در این هجوبه ی خامسرائی جوانی بر علیه یكی از شاعران به اصطلاح استاد ادبیات ( كه علنا" به دانشجویان فحش هائی در همین ردیف می داد ) دانشگاه تهران آورده ام . گروه : نو نوع : نیمائی موضوع :طنز ، هجویه نام : شعر بند تنبانی شاعر : علیرضا آیت اللهی تاریخ : زمستان 1349 محل : تهران ,شعر نو ، هجویه ( اجتماعی ) ، شعر بند تنبانی ، علیرضا آیت اللهی ، زمستان 1349 ، تهران ...ادامه مطلب

  • گرانی

  • آی آدم ها ! شما كاینجا نشسته شعر می خوانید عید نزدیك است و من مخمور ، می دانید ؟ گرانی  كرده  بیداد و  دلم  ناشاد چگونه این پریده رنگ من را هم نمی خوانید ؟ گروه : كهن نوع : چهارپاره رده : اجتماعی ( اقتصادی ) نام : گرانی كرده بیداد شاعر : علیرضا آیت اللهی تاریخ : اسفند 1348  مكان : تهران ویرایش نشده منتشر نشده ,شعر کهن ، چهارپاره ، شعر اجتماعی و اقتصادی ، گرانی کرده بیداد ، علیرضا آیت اللهی ، اسفند 1348 ، تهران ...ادامه مطلب

  • آمده ام که سرزنم

  • آمده ام که سر زنم کوبه ی دل به در زنم گر نپذیریم چنین زار شود دل غمین صوفی سرگشته نی ام عاشق برگشته نی ام شعر تو را می طلبم گر ندهی معطٌلم ! گروه : کهن نوع : مثنوی گونه موضوع : اجتماعی شاعر : علیرضا آیت اللهی تاریخ : زمستان 1348  محل : تهران ، دانشگاه تهران  ,شعر کهن ، مثنوی ، آمده ام که سرزنم ، شعر اجتماعی ، علیرضا آیت اللهی ، زمستان 1348 ، تهران ...ادامه مطلب

  • من و نومیدی

  • من به نومیدی ایمان دارم  و به تنهائی خود...  در ورطه ی عشق آن یكی می گوید : روشنائی مرده است و قَدَر  به توانائی خود مشكوك است در بهشت زهراء اندر آن دشت سیاه ظلمت كه به شب میماند نور خاموش شده است نور معشوق فرو رفته به خاك و چه دلها خونین... و گریبانم را كه شده چاك به چاك چه كنم گر ندرم  گوهری رفت از این كون و مكان عاشقش تنها شد  و به نومیدی خود با ایمان چه كند گر نكند اندیشه.... آسمانی است سیاه كه ندارد خورشید . گروه : نو نوع : نیمائی رده : مرثیه نام : من به نومیدی خود شاعر : علیرضا آیت اللهی تاریخ : زمستان 1348  مكان : تهران ویرایش نشده منتشر نشده ,شعر نو ، من و نومیدی ، شعر اجتماعی ، مرثیه ، عاشقانه ، علیرضا آیت اللهی ، زمستان 1348 ، تهران ...ادامه مطلب

  • تخم تردید

  •     تخم تردید بسی مغتنم است نزد برخی علما محترم است شک نبرده چه بقینی باشد گفته باید ز امینی باشد گروه : کهن نوع : چهار پاره نام : تخم تردید موضوع : اجتماعی - علمی شاعر : علیرضا آیت اللهی تاریخ : زمستان 1347 محل : تهران ، دانشگاه تهران ,تخم تردید ، شعر کهن ، چهار پاره ، شعر اجتماعی ، شعر علمی ، علیرضا آیت اللهی ، زمستان 1347 ، تهران ...ادامه مطلب

  • وه چه زیباست گفتمان با عشق

  • گویدم دوستی ره جان است راه اگر هست راه جانان است عشق و لبخند جای نفرت و غم بسمِ الله ملحظ ِ آن است وه چه زیباست گفتمان با عشق ده چه زیباست گفتمان با عسق گویمش نه فرشته ای نه پری نه عظبم البلاء و دربدری دختری ! چون حوای روز ازل عشق بنهاده بر دل بشری وه چه زیباست گفتمان با عشق وه چه زیباست گفتمان با عشق گویدم راه کوته است و دراز  سهل یا ممتنع به عشوه و ناز سهل دارد خدا زمین و زمان  ممتنع ناصحان شندر غاز وه چه زیباست گفتمان با عشق وه چه زیباست گفتمان با عشق گروه : کهن نوع : ترجیع بند نام : راه اگر هست موضوع : عاشقانه - عارفانه - اجتماعی شاعر : علیرضا آیت اللهی تاریخ : زمستان 1346  محل : تهران ، دانشگاه تهران  ,شعر کهن ، ترجیع بند وه چه زیباست گفتمان با عشق ، شعر عاشقانه ، شعر عارفانه ، شعر اجتماعی ، علیرضا آیت اللهی ،زمستان 1346 ، تهران ...ادامه مطلب

  • جدیدترین مطالب منتشر شده

    گزیده مطالب

    تبلیغات

    برچسب ها