کمال االدین وحشی بافقی یزدی (3) هجرت از وطن ، تجربه غربت ، مهاجرت معکوس ، وطندوستی وحشی از دست ما شكایت داشت یادداشت « وحشی بافقی و یقه گیری » را خواندید كه از دست ما شكایت داشت و گویا بر سرهمین شكایت ، و به طور كلی اینگونه شكایت ها ، به شهر كاشان مهاجرت كرد و تازه متوجه شد كه به قول یزدی ها « هیچ جا وطن آدم نمی شود » ؟! امروز تمام دیوان یا كلیات وحشی بافقی را كه بخوانید همه جا غرق در بهره و لذٌت می شوید مگردر هجویاتی كه سروده است و الفاظ ركیكی كه در آنها به كار برده است ... فارغ از آنها ، یزد و یزدی از این همشهریش توقع داشته است كه مرد و مردانه در مقابل هر شاعر دیگری به « رقابت سالم » بپردازد و كار را به چنین یفه گیری هائی نكشاند كه هم در زندگی شخصیش اثر منفی میگذارد و هم در تاریخ نام نیكش را می آلاید . شاعری پیدا شده است و به مجلس میر میران ، داماد شاه صفوی و حاكم وقت یزد كه درباری شاهگونه داشته است ، رفته است و شعری خوانده است و صله ای ستانده است . حال وحشی میبایست به حسادت برخیزد كه ایهالناس اصولا" چرا اورا به چنین مجلسی راه داده اید ؟ . آنجا در انحصار بنده بوده است ... آیا وحشی بافقی بسیار عزیز ما نمیبایست به رفابت سالم و سرودن شعری بهتر از شعر آن شاعر و نهایتا" گرفتن صله ای بزرگ تر از وی و افزایش آبروی خود ، و شهر خود ، می پرداخت ؟ وحشی بافقی نعوذ بالله امام سیزدهم نیست و ما هم ( كه پنج بار از اول تا به آخر كلیاتش را خوانده ایم ) دشمن او نیستیم اما : وحشی از دست ما شكایت داشت - وین زیاده طلب حكایت داشت به گمان نصیب در دو جهان... - قهر كرده برفت تا كاشان كه نه دربار و پادشاهی داشت - و نه الطاف گاه-گاهی داشت شد معلم به مكتب اطفال ! - فارغ از آن بزرگ اهل مقال ناگهان دید عمر خویش تباه - در قیانوس فضل ، چون پر كاه باز گشت و چنین حكایت كرد - كه نباید زخود شكایت كرد یزد و یزدی همیشه خویش همند - گرچه در افتراق بیش و كمند این پری را كه با خود آوردی - نه به رسم ادب ، بد آوردی ! تو اگر تیهوی و گر بازی - عرصه ی مهر خویش می بازی گرتوقانع بدی مجرد مرد - در ادب می شدی یگانه و فرد لاف كم گوی مرد همشهری - كه ز شعر تو هم برم بهری طبع تو كی شده ا, ...ادامه مطلب