شعر یزد از شاعر یزدی رواست

متن مرتبط با «سی» در سایت شعر یزد از شاعر یزدی رواست نوشته شده است

پرسیده ای چه سان شده احوال عالمان ؟

  • از حاجبان پرده ی دربارِ ......ظالمان پرسیده ای چه سان شده احوال عالمان ؟ هریک جریده به کف گشته و خموش هریک به کنج خود بخزیده به الامان خورشیدها همه در پشت کوه تار خیلی ز شب پره ، عالم نما ، میان ای سفله ای که علم نداری و عالمی مقهور کرده حق و علم را به جهان روحت همه به ظلمت شیطان مکدر است جسمت فریبکار به الفاظ بی بیان بس خُدعه ای و به تزویر و خود پرست و این ظلم های همه روزه ات عیان از علم روز چه دانی به کار برد ؟ بسته کمر به دفع هر آن نخبه آریان آن رمل و جفر و خرافاتِ عین کفر علم اند ؟ یا که خدعه و تزویر کاهنان ؟ بستی ره ترقی مردم به خدعه ات در عین جهل و ظلم ، به ملبوس عالمان ! انداختی به مسیری که فقر مسلک ماست ای در خرد فقیر و به دانش چو ابلهان مرگت برای من همه فجر است و منتظَر و این آرزو ... ، تو بر آور در این زمان , ...ادامه مطلب

  • سی سال من چه دیدم ؟

  • 12 بهمن به مناسبت سی امین سال بازگشت به میهن نامه به والی سی سال من چه دیدم ؟ فقط وعده شنیدم !... خود را نثار کردم بلا به جان خریدم ! قصاص خوشخیالی حبسم در این حوالی به جای شیر ، سرکه ! به جای یار ، هرکه ! پاداش ؟ وهم من بود  دائم به زیر تر که ... قصاص خوشخیالی حبسم در این حوالی به جای داد ، سرهنگ نقٌاشِ رنگ و ارژنگ عاری ز هرچه خوبی است حاکم به ضرب اردنگ   قصاص خوشخیالی حبسم در این حوالی بیهوده در تباهی شاعر ، ولی شفاهی ارزش ندارد این فکر جان ؟ قیمتش دوشاهی قصاص خوشخیالی حبسم در این حوالی برای خلقِ کاهل خِرَد ندارد حاصل جمعی علیه عاقل ماتمسرای کامل ... قصاص خوشخیالی حبسم در این حوالی آنان دریده چون غول به عشق خلق مشغول هر ظالمی است فاعل  بیچاره خلق مفعول قصاص خوشخیالی حبسم در این حوالی دیدن ؟ جریمه دارد ! گفتن ؟ هزینه دارد ! حمٌام عهد بوق است عُفنِ خزینه دارد ... قصاص خوشخیالی حبسم در این حوالی ایشان اجنٌه هستند ... از عیش و نوش مستند در عشق خون شاعر شمشیر از رو ببستند قصاص خوشخیالی حبسم در این حوالی گرداد را نوشتی « ضدٌ » ی یکی پلشتی ما دلق خود بشوئیم تو آب عُفن طشتی ! قصاص خوشخیالی حبسم در این حوالی .... تا ... درد خود نویسم  « بی آدرس » به والی , ...ادامه مطلب

  • محرٌم ؛ ماه حسینی

  • یا حسین (ع) شهید بیا که تا که بگوئیم : « یا حسین شهید » به یاد آنکه به جانش مرام ما برهید «حق» از نفس گرمش آبیاری شد بداد جان ز سیه دل ، بهایِ روز سفید حسین ، آیت حق در مرام ماست ، ولی زبان ما به حسین است و دستمان به یزید حسین جان ! تو شفیعی ، شفاعتی بنما تعقٌلی بنمائیم ...در بر خورشید سیاهکاری ما کمتر از جهالت نیست خدای ! بار الها ! تعقلات مزید ز خودفریبیمان کم شود به حدٌاقل دِه آن خرد که فزاید به عبد های عبید سفید باد همیشه مراسم خوبان تمام لعنت حق بر سیه دلان پلید علیرضا آیت اللهی 11/8/1393 , ...ادامه مطلب

  • به یاد شاعره ای اززبان فارسی : سیمین بهبهانی

  • من با تو سودا می کنم  از : سیمین بهبهانی * گفتا که می بوسم تو را ، گفتم تمنا می کنم گفتا اگر بیند کسی ، گفتم که حاشا می کنم گفتا ز بخت بد اگر ، ناگه رقیب آید ز در گفتم که با افسونگری ، او را ز سر وا می کنم گفتا که تلخی های می گر نا گوار افتد مرا گفتم که با نوش لبم ، آنرا گوارا می کنم گفتا چه می بینی بگو ، در چشم چون آیینه ام گفتم که من خود را در آن عریان تماشا می کنم گفتا که از بی طاقتی دل قصد یغما می کند گفتم که با یغما گران باری مدارا می کنم گفتا که پیوند تو را با نقد هستی می خرم گفتم که ارزانتر از این من با تو سودا می کنم گفتا اگر از کوی خود روزی تو را گفتم برو گفتم که صد سال دگر امروز و فردا می کنم * برای عرض تسلیت در گذشت این شاعره ی ایراندوست .... شاعره ای که شعر را ابزار کسب قدرت و ثروت قرار نداد .....   ,سیمین بهبهانی ،درگذشت ...ادامه مطلب

  • میرزا محمد فرخی یزدی (2)

  • ظلم و جور (جبر)   میر میراث خوران هم نشوم تا گویم مردم از جور بمیرند كه من میر شوم ! گوشه گیری اگرم از اثر اندازد به كه من از راه خطا صاحب تاثیر شوم كار در دوره ما جرم بود یا تقصیر فرخی بهر چه من عامل تقصیر شوم * مظلوم كشی طریقه محتشم است قانون شكنی پیشه اهل ستم است هركس كه به احترام قانون خم شد در مسلك ارباب قلم محترم است * مجلس ، چاپلوسان کام دلم زوصل تو حاصل نمی شود             گیرم که شد ٬ دگر دل من دل نمی شود دیوانه ای که مزه دیوانگی چشید                 با صد هزار سلسله عاقل نمی شود اجرا نشد میان بشر گر مرام ما                  آجل شود اگرچه به عاجل نمی شود حق گو خورد شکست زیک دسته بیشرف  حق است و حق به مغلطه باطل نمی شود زور و فشار و سختی و تهدید و گیر و دار    با این رویه حل مسائل نمی شود تکفیر و ارتجاع و خرافات و های و هوی      از این طریق طی مراحل نمی شود مجلس مقام مردم ناپاک دل مخواه               کاین جای پاک جای اراذل نمی شود یک ملک بی عقیده و یک شهر چاپلوس       یارب بلا برای چه نازل نمی شود ؟ نازم به عزم ثابت چون کوه فرخی              کز باد سهمگین متزلزل نمی شود * مردانگی و آزادگی و پاکی پیش زور و زر غالب همه تسلیم شدند      آنکه تسلیم نشد همت مردانه ما است شانه ای نیست که از بار تملق خم نیست راست گر هست از این بارگران شانه ما است  * عیب و هنر خلق نمی شد زمن اظهار چون آینه گر پاکدل و ساده نبودم سرسبزی من جز زتهی دستی من نیست  چون سرو نبودم اگر آزاده نبودم  اندیشه كجا دارم از تهمت ناپاكان چون دامن من پاك است آلوده نخواهد شد * فحٌا شی چون نامه ما برای کلاشی نیست              چون خامه ما مرتشی از راشی نیست پس پیشه ما هرزه درائی نبود                  پس حرفه ما تهمت و فحاشی نیست *  با فکر قوی گرسنه چون شیر منم  وز چهار طرف بسته زنجیر منم جزخون نخورم زدست هر دشمن,فرخی یزدی ، ظلم و جور ، چاپلوسی ، مردانگی و آزادگی ، فحاشی ، اتحاد ، همت ، علیرضا آیت اللهی ...ادامه مطلب

  • وحشی بافقی و جامعه ی احساسی بر علیه زندگی عقلانی و منطقی

  • کمال االدین وحشی بافقی یزدی (9) اقتصاد و فرهنگ احساسات بر علیه « عقلِ معاش »     وحشی كه با مناعت طبع شروع می كند ، در اغراق در عشق و احساس و عدم توجه به تولید كالا ، یا تولید خدمات به حد كافی ، به جائی می رسد كه مناعت طبع و آزادگی خود را زیر پا نهاده به ناچار دست نیاز پیش این و آن ( كه البته معلوم است كه نه هركسی ) دراز می كند ؛ و در یزد كه اساس بركار تولیدیی هرچه عینی تر است چندان دستگیریی از وی نمی شود : آئین دستگیری زاهل جهان نیاید بانگ درای همت زین كاروان نیاید ای عندلیب خو كن با خار غم كه هرگز بوی گل مروت زین بوستان نیاید ناچار گشته غربت دل را وگرنه هرگز مرغی بود كه یادش ازآشیان نیاید كم آیدم به خاطر همصحبتان جانی كاتش به جان نگیرد دل در فغان نیاید تیر دعا چه خوب است گر بر نشان توان زد اما چه چاره سازم گر بر نشان نیاید وحشی اگر نیاید سوی عروس دولت روزی بیاید آخر گر این زمان نیاید وحی به جائی می رسد كه علنا" نیاز خود به دیگران را اعلام می كند ؛ و نهایتا" هم به جای هر چیزی به صورتی صوفی منشانه ، یعنی بنا به فكریه حاكم بر شهر یزد و مردمش و از جمله خود وی ، دل به بخت و اقبال می بندد تا شاید بخت به وی رو آورد ؟ كدام بخت ؟ .  نویسنده: alireza ayatollahi علی رضا آیت اللهی | طبقه بندی:اقتصاد.بازرگانی.بیمه، زبان.ادبیات.آموزش،  سیاه بختی حاصل از امید به بخت و اقبال وحشی همچنان بدون « تحرك لازم »به سوی تغییر شغل و امرار معاش از هر طرفیكه ممكن باشد و نهایتا" رسیدن به « بركت» ، باز هم خود را صوفی منشانه به بخت و اقبال می سپارد ؛ و نهایتا" به خلاف آن چیزی می رسد كه انتظارش را می كشیده است . به شعر آورده است: ای پیش همت تو متاع سرای دهر بی قدر تر ازآن كه توان رایگان فروخت جائی كه كمترین نفرت بار خود گشود یك جنس خود به مایهء صد بحر و كان فروخت هندوی تو گهی كه فرود آمد از حجاز از بحر عشر حاصل هندوستان فروخت آگه نه ئی كه از پی وجه معاش خویش هرچیز داشت وحشی بی خانمان فروخت چیزی كه در بلاد عراق آمدش بدست آورد و در دیار چرون در زمان فروخت از بهر وجه آب وضو اندر این دیار سجاده كرد در طلب طیلسان فروخت دارد كنون فروختنی آبرو و بس وآن جنس نیست اینكه به هركس توان فروخت , ...ادامه مطلب

  • فردوسی توسی ، جامعه و فرهنگ ایرانی

  • با حکیم ابوالقاسم فردوسی تمام فرهنگ ایران مطرح می شود و نه فقط اجزائی از آن     بنا به اسطوره هائی که در ادیان توحیدی ما وجود دارد ٬ اولین بشر « آدم » بود و سه پسر داشت که شیث سومی بود و امٌا آن دو ٬ یعنی هابیل و قابیل ٬ بر سر تملک زیباترین خواهرانشان که اقلیما باشد به جان یکدیگر افتادند و نهایتا" هم قابیل ٬ هابیل را کشت و اقلیما را که به هابیل گرایش بیشتری داشت تصرف کرد . بعد از آن این رسم و سنٌت بین احفاد و احزاب آدمی باقی ماند و رشد کرد و رشد کرد تا آنچه که به ایران باستان مربوط می شود و چندان ربطی به داستان اسماعیل و اسحاق که به ترتیب از اجداد اعراب و یهودیان باشند ٬ ندارد داستان ایرج و اختلاف بین او و احفادش از یکطرف و برادرانش ٬ یعنی تور و سلم ٬ و احفادشان از طرف دیگر ٬ پیش آمد . این دودستگی یا به قول بزرگترین فیلسوف قرون اخیر جهان به نام کلودلوی ستروس که همین سال قبل در سنٌ حدود صدسالگی فوت کرد ٬ یکی از اصول زندگی اجتماعی بشر شده است که در خاورمیانه متأسفانه غالبا" از نزاع بین دو برادر سرچشمه می گیرد و توسعه پیدا می کند تا به برادرکشی ها و جنگ ها و قتل و غارت هائی متعدد و مکرر می کشد . اینجااست که ما به یک آن از افکار لوی ستروس ٬ بزرگترین فیلسوف و مردم شناس عصر حاضر جهان و تمام پیروان و متأثرانش بیرون آمده وارد کتاب شاهنامه فردوسی توسی می شویم تا ببینیم اگر عداوت و عناد قابیل نسبت به هابیل ریشه ای احساسی و عشقی داشت عداوت بین ایرج از یک طرف و سلم و تور از طرف دیگر از کجا ناشی می شد که خواه ناخواه در این جستجو می رسیم به اساس تفکر ! اقدام ٬ استراتژی و نهایتا" فرهنگ ایرانی : خیر اندیشی و بداندیشی یعنی همانطور که حضرت زرتشت( ع ) ٬ اساس خیر و خوبی را بر پندار نیک می بیند که به گفتار نیک رسیده به کردار نیک ختم می شود ٬ فردوسی علیه الرحمه هم اصل و اساس اینهمه برادرکشی و جنگ و خونریزی بین ایرانیان و تورانیان را در « بد اندیشی » می بیند و این نظریه خود را توسعه می بخشد .فکرش را بکنید همین امروز نیز تمام مسائل و مشکلات اجتماعی - اقتصادی ما از بد اندیشی نشأت می گیرد و تمام ترقی وتوسعه و پیشرفت و تعالی ما از « پندار نیک » . امٌا آیا اندیشه بد به تنهائی زندگی کل جهان را به مخاطره می اندازد ؟ کینه تو, ...ادامه مطلب

  • و نمی فهمد او

  • و نمیفهمد او   و نمی فهمد اد که چه می گوید! چه اراجیفی را که به هم میبافد ! سلطه اش بر سبد ارزی ما دانه ای از ارزن ، پری از کاه ، و نمی از دریاست ؛ و تکبٌر هایش ؟ تو نگو ، اقیانوس ... او که باشد که گدائی خدا را بکند ؟! معتبر گشته به نیرنگ و ریا مستند گشته به زور و تزویر فکر کرده است که شاه است و وزیر . به فرض ، که وزیری باشد ؛ اختیارش به چه حکمی ممهور ؟ ، گشته و او مغرور ؟ معتبر نیست چنین  ( ناخوانا ) گروه : نو نوع : نیمائی موضوع : اداری - اقتصادی نام : و نمی فهمد او شاعر : علیرضا آیت اللهی تاریخ : بهار 1365  محل : وزارت اقتصاد ,نخستین سروده ، تاثیر پذیری از شاعر دیگر ، تاثیر پذیری از محیط ، هدف پذیرش شعر در جامعه ، انگیزه سیاسی ، شعر سیاسی ...ادامه مطلب

  • توفیق در ریاکاری است !

  • مذبذب       ابلیس شبی رفت به بالین جوانی گفتا که دغل باش و مذبذب و ریاکار با آیه قرآن و حدیث و دو روایت دائم تو بجو مال و هم جاه به دست آر گروه : کهن نوع : چهار پاره  موضوع : انتقادی - اجتماعی شاعر : علیرضا آیت اللهی تاریخ : تابستان 1358  محل :یزد ,علیرضا آیت اللهی . شعر اصولی . شعر اصولگرا . دبیر ادبیات . شعر کاربردی . شعر سازنده . پروفسور هشترودی . دکتر غلامحسین صدیقی . ...ادامه مطلب

  • اختناق ادبی در نظام شاهنشاهی

  • ادبیٌات را به سیاست چه مربوط است ؟ و اختناق یعنی چه ؟ . قبلا" نوشتم که چون سیاوش کسرائی با مدیر ماهنامه ما رفیق بود و در محلٌ کارش ، بانک رهنی ، تحت ریاست و عملا" حمایت یکی از خویشان من بود گاه به گاه که به سراغش می رفتم مرا به جرگه ی شعرای همراهش که که تقریبا " هرروز در اتاق بزرگ و دارای ده – پانزده صندلی (1) وی جمع می شدند راه می داد ، و من فقط سراپا گوش می شدم ، و هراز گاهی هم یک سؤال حقیقی یا استراتژیک (2) ! . یک روز که بحث اختناق رضاخانی بود ؛ و نهایتا" هم ماهنامه ما را به دلیل مقاله ی ضدٌ اختناق رضا خانی اسماعیل نوری علاء توقیف کردند !!! . بحث اختناق پیش آمد ؛ خودم را به اصطلاح به نفهمی زدم و و از کسرائی در حضور آن جمع که اکثرا" هم گرایشاتی به حزب توده داشتند پرسیدم : -         اختناق یعنی چه ؟ ابتدا خواست سؤال را به خنده و شوخی بگذراند. امٌا همین که دید برخی از یاران صمیمیش هم منتظر پاسخ هستند کمی برافروخته و عصبانی شد و طبق معمول اینطور وقت ها ، لهجه گیلانیش عود کرد و گفت : اختناق یک موضوع اجتماعی و مربوط به رشته علوم اجتماعی است و نه جزء صنایع شعری ... تو که دانشجوی علوم اجتماعی هستی چرا این سؤال را از استادت دکتر صدیقی که به حدص کافی سیاسی هم هست نمی پرسی ؟ ! هر جوابی هم داد بیا به ما هم بگو ! . با وجود آنکه کسرائی از ادبای حزب توده ، و دکتر غلامحسین صدیقی ( وزیر کشور مصدٌق که امروز هم سالروز فقدان وی است ) از سران بزرگ جبهه ملٌی بودند پس از کودتای 28 مرداد ، در عصر اختناق  محمد رضا شاهی ، شاید به مصداق « بیا سوته دلان گرد هم آئیم » چون بسیاری از شکست خوردگان دوطرف قیام که چشمکی به هم می زدند ، روابطی دورا دور حسنه با یکدیگر داشتند و توسط من به یکدیگر سلام می رسانیدند (3) ... هنوز هم تعجٌب می کنم که چرا صدیقی برای کسرائی آنقدر احترام قائل بود. چند روز بعد با مقدمه چینی مختصری از دکتر صدیقی پرسیدم اختناق یعنی چه ؟ در چنین مواقعی دکتر صدیقی از زیر عینک چنان نگاهی به پرسش کننده می کرد که مثال « نگه کردن عاقل اندر سفیه » را به ذهن متبادر می ساخت ... گفت : گویا مفهوم اختناق را در فرهنگ های لغت نیافته اید که آمده اید از من می پرسید ؟!,اختناق ادبی در نظام شاهنشاهی ، دکتر غلامحسین صدیقی ، علیرضا آیت اللهی ...ادامه مطلب

  • کاش که دستم می رسید

  •   كاش كه دستم می رسید... كاش كه دستم می رسید... ستاره ها را دونه دونه می چیدم ؛ لا به لای شفق موهای تو جا می دادم ؛ كه شب و ماه و ستاره همگی با هم باشن ! * كاش كه دستم می رسید ... كاش كه دستم می رسید... ماه را پائین می آوردم ، جلوی نیمرخ تو ، شكلی می ساختم كه دوتا هلال ابروش دو تا ماه باشه ! . * كاش كه دستم می رسید... كاش كه دستم می رسید... آسمونو فرش می كردم زیر پاهات كهكشانها ... كهكشانها ...  و اونوقت ؟ ؛ هوار می كردم كه : بیائین ! بیائین ! آتیش بازی! ... ... بعد ، با قد كشیده با دودستانی كه طعم نرسیدن را چشیده با همه تاب و توانی كه به هرفكر و خیالی می رسه دست می بردم ... ... و می بردم تا كه خورشید رو دو دستام می گرفتم ! بعد ، بین دولبم ، روی زبون قورت می دادم ؛ تا شایدش سینه ام رو روشن بكنه ؛  دنیای من را به تو هم نشون بده : قلب من رو ... قلب منو : آنجا كه دنیای پر از عشق توئه... *  میرسه ؟ ؛ تو بگو ! ؛ این ، محاله برسه ؟!! كاش كه دستم می رسید ...كاش كه دستم می رسید ... گروه : نو نوع : ( نیمائی ) وضوع : عاشقانه نام : كاش كه دستم می رسید شاعر : علیرضا آیت اللهی زمان : آذر 1345  مكان : تهران ویرایش نشده ,شعر نو ، کاش که دستم می رسید ، شعر عاشقانه ، علیرضا آیت اللهی ، آذر 1345 ، تهران ...ادامه مطلب

  • انگبزه های اقتصادی و سیاسی در سرودن شعر

  •     اقتصاد شعر ، اقتصاد ادب         شاعری ارثی است با کمی مرسی !         یکی از شب های زمستان 1342 ، تقریبا" 50 سال قبل از این ، بود که طبق معمول پدرم از سر کار به خانه باز گشته بود و نخستین چیزی که می طلبید دو استکان ، و به ندرت سه استکان ، چای دبش بود . در ریختن چای مناسب پدرم مهارتی بافته بودم . چای اوٌل را که برای پدرم ریختم گفتم : امروز مادر یک شعر قشنگ سروده اند در خانواده های روحانی آن زمان و آنهم توسط یک زن ، شعر سرودن تشویق نمی شد و به قول م. آزاد ( تهرانی ) شاعر نو پردازِ آن زمان « مرسی » نداشت . شعر را که یک دوبیتی بود با وجود مخالفت نیمه شوخی - نیمه جدی مادرم برای پدرم خواندم . مادرم ، انگار که شعر گفتن کاری ناپسند و از روی سرخوشی باشد گفتند : پدرت هم شعر می گفتند ! . پدرم روبه من کرده گفتند تا به حال شعری از من دیده ای ؟!.       معلوم شد قبل از تولد من و گویا به اصرار آقای افصح زاده که رئیس اداره نوغان یزد بوده است و پدرم سمت معاونت ایشان را در آن اداره داشته است دوسه مرتبه به عنوان میهمان در انجمن ادبی یزد ، که در منزل حجت الاسلام شیخ محمود فرساد تشکیل می شده است ، و بعدا" به عنوان سردفتر همکار وی هم شده است ، شرکت کرده است ؛ و در آنجا مورد تشویق حجت الاسلام آقا سید علیمحمد وزیری که از نزدیکترین دوستان پدرشان بوده است ، و نیز همکار و هم اتاق سابقش در شرکت قند و شکر یزد ، یعنی آقای شکوهی قرار گرفته است ، و به دلیل چندان ذوق شعر نداشتن و عدم علاقه به شاعر شدن ، شعر دوستی را هم رها کرده است و از آن به بعد به انجمن ادبی یزد نرفته است . پدرم در توجیه این امر می گفت :       شعر گفتن که آب و نان نمی شود ! (1)        آن روزها با خود فکر می کردم که طبع شعر ، ارثی یا غیر ارثی ، خدادادی است ؛ امٌا محیط و تشویق و ترغیب اطرافیان هم می تواند به شدٌت مؤثر واقع شود ؛ و این محیط می تواند بر اساس سه انگیزه اساسی باشد :       زیبا پسندی یا در واقع شعر دوستی       ابزار توفیق سیاسی       ابزار اقتصادی ( در آمد به,انگیزه اقتصادی شعر . انگیزه سیاسی شعر . انگیزه هنری و زیباپرستی شعر . ارثی بودن شعر . نقش تشویق ...ادامه مطلب

  • دفترچه اشعار شعردوستان در نوجوانی و جوانی

  •  دفترچه شعر نوجوانی « دفترچه شعر » دارید ؟ . شاید بتوانید آن را کتاب کنید . آن زمان ها رسم بر این بود که بسیاری از ادبیاتی ها یک دفترچه شعر داشته باشند . برخی از غیر ادبیاتی ها هم دفترچه شعر داشتند (1) . شعرهای مورد پسندشان را در یک دفترچه گرد می آوردند و گاه که تخصص و اعتماد به نفسی هم داشتند آنها را به صورت کتاب ( گلچین اشعار ) منتشر می کردند . من هم از سال 1339 که همان 14-15 سالگی باشد شروع به گردآوری اشعار و قطعات ادبی و نظایر آنها کردم که دفتر تهیه شده از 1340 را هنوز هم که هنوز است دارم ؛ و قدرش را نمی دانستم تا روزی که به منزل استاد محمد پروین گنابادی رفتم ... دکتر حسین آیدین که مدیر مجله ما بود ، یک روز در چنین روزهائی از سال در 1347 به من گفت یکی از بچٌه ها را بفرست از استاد پروین و فلان و فلان و بهمان مقاله هایشان را برای این شماره از ماهنامه بگیرند و به دفتر مجله بیاورند . گفتم الآن اواخر خرداد است وهمه بچٌه ها ( که دانشجو بودند ) در بحبوحه ی امتحانات . آنها هم که پولی بابت همکاری با مجله نمی گیرند ؛ رویم نمی شود چنین درخواستی از هیچکدامشان بکنم . .. خودم می روم ! . فرنودی که همدوره ی ما و دانشجو ، امٌا ثروتمند زاده و بی خیال ! بود همیشه ( مثل خودم ) می خواست که با مشاهیر آشنا شود . فیاتش را برداشت و رفتیم به خانه پروین . یک مشت فیش آنجا روی زمین به صورت دسته بندی شده ولو بود که بدجوری نظر من ( عاشق تحقیق ) را به خود جلب کرده بود . استاد پروین که نگاه بسیار کنجکاو مرا به آنها دید گفت این ها شعر است ؛ و اکثرا" تک بیت . معلوم شد عده ای از پژو هشگران « لغت نامه دهخدا » نشسته اند و تقریبا" تمام دیوان های شعرای بزرگ پارسی زبان را خوانده اند ، شعر های بامعنی تر آن ها را یادداشت کرده اند ، برحسب موضوع طبقه بندی کرده اند تا در باره معنی و مفهوم هر « واژه » ای که در لغتنامه می آورند شعرهائی مربوط را هم ذکر کنند ؛ به عنوان شاهد و مثال و نظایر آن . استاد پروین می گفت این شعر ها ، هم مثال اند ، هم شاهد ؛و هم مطلب را شیرین تر کرده به اصطلاح نمک آن می شوند . و درباره شعرهای نو هم گفت : آن شعرها را ولشان کن ! . (2) دوٌمین نفر که باید مقاله می داد ما را تحویل نگرفت ؛ آمد جلوی درخانه اش مقاله را به من داد و حتی یک بف,دفترچه اشعار ، جوانان و نوجوانان ، شعرهای احساسی و عاشقانه ...ادامه مطلب

  • اشعار عربی - فارسی نصاب الصبیان

  •  نصاب الصبیان کتابی است که در مکتب خانه های دوره حکومت قاجار و اوائل حکومت پهلوی  پس از قرآن کریم کتاب اصلی آموزش به کودکان محسوب می شده است و در دهه 1340 هنوز هم آموزش آن درحوزه های علمیه شهر یزد متداول بود . پس از عقب ماندگی درسی من در سال 1339-40 پدرم از موفقیت های بعدی درسیم نا امید شد و برای اینکه به اصطلاح حرفه ای در مشت داشته باشم مرابه هنرستان صنعتی یزد فرستاد که تا نیمه دی ماه در آنجا بودم و به خاطر بیماریم غالبا" از عهده کارهای عملی برنمی آمدم تا به توصیه ی معلمان مرا به رشته ادبی که تحصیل در آن آسان مینمود منتقل کردند و علاقه ای هم به این رشته داشتم ؛ امٌا اصولا" به خاطر بیماری چندان قادر به تحصیل نبودم .  پدرم برای ابنکه تنوعی ، و شاید هم تجربه ای در کار من پدید آید و از جمله برای مصفٌا ساختن روح و روان ، مرا به حوزه علمیه شفیعیه یزد فرستاد که در برخی از جلسات در سی آن حوزه حاضر شوم . در آنجا آقای نحوی از من امتحانی شفاهی گرفت و گفت در خواندن و فهم قرآن و زبان عربی ، تاریخ اسلام و فقه چیزی از طلبه های ما کم نداری ... اگر نصاب الصبیان را هم خوانده بودی ... و من این کتاب شعر را که با کاغذ کاهی به قیمت ده ریال بود با تخفیف به 8 ریال خریدم : خود آموز نصاب  . کلٌیات نصاب الصبیان . ابونصر فراهی . دارای 220 بیت اشعار ... و متاسفانه همان روز اوٌل که به حوزه بردم از حواسپرتی گم کردم و.... چندان هم دوست نداشتنم. امٌا همین تحصیل در رشته ادبی و ... سبب علاقه مندی من به مطالعه شعر شد و چون پول کافی نداشتم به خرید چند منتخب اشعار پرداختم و به دلیل شوینیسم در پی شعرائی یزدی چون وحشی بافقی و فرخی و چون جوان بودم در پی اشعار شهریار و حمیدی و...    ,شعر ٫ طلبگی ، شعر عربی ، آموزش شعر ، شعر کاربردی ...ادامه مطلب

  • نخستین شعر شاعر وتاثیر پذیری وی از نسیم شمال

  •  تابستان 1336 در یکی از ییلاقات یزد بنام باقی آباد گاهی بالاجبار از مغازه قاسم که اجناسی مطلوب ما نداشت خرید می کردیم و وی از این خرید بسیار راضی بود تا اینکه پسر عمویش مغازه ای درست دیوار به دیوار مغازه وی باز کردو رقیب او شد . قاسم می خواست به هر ترفند ممکن مشتریان مغازه اش را حفظ کند و از جمله به این منظور کتاب شعری که از نسیم شمال داشت به من قرض داد . تحت تاثیر شعرهای نسیم شمال و محیط سیاسی حاکم بر جلسات میهمانی شهریان به ییلاق آمده که از بزرگان شهر یزد هم بودند شعری سرودم که مصراع های فردش فرق می کرد و در مصراع زوج می آمد : اقبال هم حیوان شده دوره آخر الزمان حافظه ای قوی داشتم و نیازی به یادداشت کردن شعر نمی دیدم . پس از چند روز آن را با پز و افاده برای حاج محمد علی پاپلی که مراهم واقعا" چون نوه های خود میداشت خواندم . متغییٌر شد و مرا از خواندن این شعر برای دیگران منع کرد . عمویم هم که به نوعی روحانی بود لابد برای اینکه جلوی این تندروی و تند گوئی مرا بگیرد گفت : مبادا پدرت بشنوند که تو چنین شعری گفته ای ؟ اصولا" شعر گفتن در اسلام کراهت دارد . سالها شعر گفتن را فراموش کردم تا زمستان 1339 که معاون دبیرستانمان جلسات « فوق برنامه » گذاشت و از ما خواست که هرکس هر هنری دارد رو کند . گفتم من شاعرم امٌا .... گفت اگر شعر در باره خدا و رسول بگوئی نه تنها کراهت ندارد که ثواب هم دارد . محض خود نمائی و خوش آمد آقا ناظم و احتمالا" ارفاق در نمرات درسی شعری در باره قرآن مجید به هم بافتم که نه کلمه ای از آن را به یاد دارم و نه یادداشت کرده ام,علیرضا آیت اللهی ٫ تاثیرپذیری ٫ نسیم شمال ٫ نخستین شعر ٫ تابستان 1335 ، باقی آباد یزد ...ادامه مطلب

  • جدیدترین مطالب منتشر شده

    گزیده مطالب

    تبلیغات

    برچسب ها