شعر یزد از شاعر یزدی رواست

متن مرتبط با «شاعر» در سایت شعر یزد از شاعر یزدی رواست نوشته شده است

شاعرانِ یزد اندر خواب ناز

  • شاعرانِ یزد  اندر خواب ناز شاعرانِ یزد  اندر خواب ناز خورده نان و کشک با روغنپیاز حس ٌ و حال عاشقیشان را نجور حرفهائی میزنند یک من یک غاز شعرِ عشقی بد قدیمی گشته است شعر دستوری ؟ دوبیتی یک پیاز روغنِ ارده ؟ بباید پنج بیت !! بابت نان هم غزل باید دراز مانده است این کشک کلشوریِ شور در به روی کشکمالی هاست باز ... کشکی - کشکی کشک را مالیده است بعداز آن اخوئه و ولنگ و واز رفت وحشی ، عشق را همراه برد شاعر یزدی است غرق اندر نیاز باز یزدی گوید این هم شعر شد ؟! راه باز است ای عزیز ! ، جاده دراز تو بگو بهتر زمن ای کشک خور ! من به چوب خود نمی گردم دراز خورده ام بس دوغ ها ، یارانه ای تا زبان کردم به این شوخی دراز ! , ...ادامه مطلب

  • هفتاد سالگی شاعر : علیرضا آیت اللهی

  •   ورود به هفتاد سالگی     سالروز تولٌدم  شده است عمر من در شروع هفت ده است جشن کو ؟ کیک آن طلب به شما خانه ی کارمند « دلکده » است , ...ادامه مطلب

  • به یاد شاعره ای اززبان فارسی : سیمین بهبهانی

  • من با تو سودا می کنم  از : سیمین بهبهانی * گفتا که می بوسم تو را ، گفتم تمنا می کنم گفتا اگر بیند کسی ، گفتم که حاشا می کنم گفتا ز بخت بد اگر ، ناگه رقیب آید ز در گفتم که با افسونگری ، او را ز سر وا می کنم گفتا که تلخی های می گر نا گوار افتد مرا گفتم که با نوش لبم ، آنرا گوارا می کنم گفتا چه می بینی بگو ، در چشم چون آیینه ام گفتم که من خود را در آن عریان تماشا می کنم گفتا که از بی طاقتی دل قصد یغما می کند گفتم که با یغما گران باری مدارا می کنم گفتا که پیوند تو را با نقد هستی می خرم گفتم که ارزانتر از این من با تو سودا می کنم گفتا اگر از کوی خود روزی تو را گفتم برو گفتم که صد سال دگر امروز و فردا می کنم * برای عرض تسلیت در گذشت این شاعره ی ایراندوست .... شاعره ای که شعر را ابزار کسب قدرت و ثروت قرار نداد .....   ,سیمین بهبهانی ،درگذشت ...ادامه مطلب

  • « لاادری » برای خواننده ی شعر یک مسئله است

  •  صبح یکشنبه هفتم خرداد 1346  ، جلوی در ورودی دانشکده ادبیٌات دانشگاه تهران ایستاده بودم که یکی از دوستان میبدیِ یکی از همکلاسان آمد و سراغ عبدالله را از من گرفت ؛ و تا گفتم امروز نیامده ، گفت این هم که عبدالعمر است . شعر مربوطه را برایش خواندم . خندید و گفت : تو هم این شعر را بلدی ؟! . قضیه این است که هفتاد – هشتاد سال پیش از این یکی از مدٌاحان میبد به سراغ یکی از بزرگان آن ناحیه رفته شعری در مدح وی می خواند به امید این که صله ای بگیرد . امٌا چون صله ای نمی گیرد به هجو همان بزرگ که عبدالنبی نام داشته است می پردازد و بالبداهه می سراید : آنکس که تو را عبدِ نبی نام نهاده ست ...ه خورده ! غلط کرده ! تو عبدالعمر ستی سالهای دهه های 1340 و 1350 و شاید هنوز هم این شعر مانده و بر سر زبان ها است بدون اینکه دیگر کسی از شاعر گمنامش باخبر باشد . برحسب اتفاق همان شب منزل یکی از اهالی کن ، در شمال غرب تهران ، میهمان بودیم ؛ و پذیرائی با انواع توت . پس خاله پدرم مقدار زیادی توت در یک دیس ریخت و جلوی خود گذاشت و گفت : به مال مفت رسیدی حلال کن خود را که این معامله کم اتفاق می افتد ! از نام و نشان شاعرش که پرسیدم ، نمی دانست . شعر زیر هم مثل شعر قبلی ، همان پسر خاله برای دخترکوچولوئی از فامیل که باچادر وارد مجلس مردانه شده بود خواند : خوبرویان گشاده رو باشند تو که رو بسته ای مگر زشتی ؟! از حوالی 1330 تا 1340 که به حمٌام عمومی می رفتم و به خوبی هم به خاطر دارم ؛ در سر بینه حمام های عمومی ، چه در یزد و چه در تهران ، در جائی که در منظر عموم باشد شعری به خط درشت خوش نوشته بودند به این ترتیب که : هر که دارد امانتی موجود بسپارد به بنده وقت ورود نسپارد و گر شود مفقود بنده مسؤول آن نخواهم بود آن زمان ها که یادگار نویسی بر در و دیوار اماکن عمومی بسیار متداول بود برخی این شعر را هم ( که می گفتند از فردوسی است و من مطمئن نیستم ) بر در و دیوار به عنوان یادگاری می نوشتند: شنیدم که جمشید فرخ سرشت به سر چشمه ای بر بسنگی نبشت بسا تیر و مرداد و اردیبهشت بیاید که ما خاک باشیم و خشت قدیم که به ییلاق می رفتیم و بدون تلویزیون و رایانه و... قدم زنی جمعی عصرها از برنامه هایمان بود روزی از یک دبیر ادبیٌات درباره شاعران این شعرها پرسیدم . گفت این شعرها از همان شاعری هستند ک,ناشناختگی شاعر ، اشعار مشهور ، ادبیات شفاهی ، شعر های داستان دار ، ...ادامه مطلب

  • مشاعره در دوران کودکی و نوجوانی

  •   یکی از این ابزارهای قدیمی آموزش و تشویق کودکان به یادگیری شعر و شعر خوانی ، مشاعره بود که در دهه های 1350 و به خصوص 1340 که شخصا" به یاد می آورم به شدٌت رایج بود و از جمله در نبود و کمبود سینما ، تلویزیون ، اینترنت و رادیو وسیله ای برای گذران اوقات فراغت هم محسوب می شد و البته ، بدون این که بخواهیم از ابتذال ، که اصولا"به آن معتقد نیستیم.... ، صحبت کنیم « مردمی » می گردید . یک لحظه با هم بازگردیم به دهه 1340 در یک میهمانی بزرگ که جوانان میهمان و به خصوص دختران به منظور سرگرمی در یک اتاق جمع شده اند و باب مشاعره را باب کرده اند و به حرف میم رسیده اند که : حسین: مشاعره می کنم با مرد خفته ! جوابم را بده شعر بی نقطه زهراء : روده سگ را عمر عمامه کرد احمدو محمود را آواره کرد. می بینیم که اینجا شروع شعر بعدی با حرف خاتمه شعر قبلی رعایت نمی شد ، و این « استثناء » مورد قبول همه بود. یا گاه توهین هائی ضمن مشاعره به مخاطب صورت می گرفت که چون در جریان مشاعره بود از آن می گذشتند ؛ مثلا" در این بیت شعر : مشاعره می کنم با مرد ناشی خری گم کرده ام شاید تو باشی یا : نگاهم با نگاهت کرد برخورد نمی دانم چرا حالم به هم خورد ! مردم این شعر ها را پذیرفته بودند . پس این شعرها کاملا" « مردمی » بودند و در چارچوب « ادبیات شفاهی » ( که بیش از آنکه موضو ع ادبیات باشد موضوع مردم شناسی است ) جای داشتند .این گونه شعر ها ابزار مراوده عامه مردم و به جرئت می نویسم که عموم مردم و غالبا" به صورت ضرب المثل بودند : از کرامات شیخ ما چه عجب پنجه را بازکرد و گفت : وجب ! از کرامات شیخ ما این است شیره را خورد و گفت شیرین است ! مردمان مس را مطلا می میکنند استاد باقر نقره را مس می کند از طلاگشتن پشیمان گشته ایم  مرحمت فرموده ما را مس کنید آنچه بگندد نمکش می زنند وای به وقتی که بگندد نمک ! قزبان روم خدا را یک بام و دو هوا را این ور بوم تابستون اون ور بوم زمستون ! می بینیم که اکثر اینگونه شعرها که به خاطر مشاعره هم ساخته نشده اند در هجو و انتقاد از دیگران هستند . گاهی هم بر علیه یک قوم یا مردم یک شهر و... سروده شده اند ؛ مثل : عرب در بیابان ملخ می خورد سگ اصفهان آب یخ می خورد بعید نیست که برخی از,آموزش شعر ، تفریح با شعر ، مسامحه در شعر خوانی ، شعرهای بی نعنی مردمی ...ادامه مطلب

  • و نمی فهمد او

  • و نمیفهمد او   و نمی فهمد اد که چه می گوید! چه اراجیفی را که به هم میبافد ! سلطه اش بر سبد ارزی ما دانه ای از ارزن ، پری از کاه ، و نمی از دریاست ؛ و تکبٌر هایش ؟ تو نگو ، اقیانوس ... او که باشد که گدائی خدا را بکند ؟! معتبر گشته به نیرنگ و ریا مستند گشته به زور و تزویر فکر کرده است که شاه است و وزیر . به فرض ، که وزیری باشد ؛ اختیارش به چه حکمی ممهور ؟ ، گشته و او مغرور ؟ معتبر نیست چنین  ( ناخوانا ) گروه : نو نوع : نیمائی موضوع : اداری - اقتصادی نام : و نمی فهمد او شاعر : علیرضا آیت اللهی تاریخ : بهار 1365  محل : وزارت اقتصاد ,نخستین سروده ، تاثیر پذیری از شاعر دیگر ، تاثیر پذیری از محیط ، هدف پذیرش شعر در جامعه ، انگیزه سیاسی ، شعر سیاسی ...ادامه مطلب

  • کربلائی قربان

  •  کربلائی قربان ، پسری داشت بنام بهمان از فلان ،  بنتِ فلان ،  بنتِ فلان ... بی نژاد از همه سو ، بد نسب و بی بته از پدر یک گوربان ، مادرش هم که فلان از همینجا تو ببین رسم وی و زود بخوان نه ! عیان نیست ! و باید بشود خوب بیان پسرک ،تخم بد آهنگ ، سری دیگر داشت کلٌه اش پوک چو گنبد ، خِردش در دَوَران شعر می گفت چه زیبا و عروضی و لطیف فاقد اصلِ ادب ، ننگ ...  به کلٌ ایران از ادب هیچ ندانسته ... ، ز زیر بوته ... سر بر آورده که من ! شاعر شهر تهران ! گفتمش آی ! نسنجیده ی بی اصل و نسب ! ابتدای همه این است : « نصاب الصبیان » پس از آن گفتن شعر است به شرط آداب توبه از هر بدی و بعد مزمٌت ز بدان خوب گفتن ز همه خوبی و خوشگوئی ها وصف صاحبخردان ، کرنش صاحبنظران پس زبانی به در آورد و چو عنتر برجست گفت : « ما شاعر شهریم ، نه زان بو العجبان ! شعر می گویم و می پویم و عشق است به راه چه نیازی است شوم مغبچه ی پیر مغان ؟! دور ، دورِ همه نامردی و بدخوئی هاست نه بزرگان به رحیم و به شمیم الرحمن !» گفتمش : « فاتحه بر این ادب و این شعر است کر تو باشیش نماینده و شهره به بیان ! گروه : کهن نوع : قصیده هجویه طنزیه ! موضوع : شعر و ادب نام شعر : کربلائی قربان شاعر : علیرضا آیت اللهی تاریخ : تابستان 1350 محل : تهران ، پادگان شاپور ( ژاندارمری ) ,شعر کهن ، قصیده هجویه طنزیه ، ادب شاعر ، کربلائی قربان ، علیرضا آیت اللهی ، تابستان 1350 ، تهران ...ادامه مطلب

  • شاعر از جامعه بر آمده است و بر جامعه می افزاید

  •   شاعر از جامعه بر آمده است ؛ و بر جامعه می افزاید .   در هر شعری که شاعر می سراید سه عامل « تعلیم » ، « تحریک » و « تشویق » موثر واقع می شوند . اکثر قریب به اتفاق شاعران « آئینه ی جامعه ی خود » اند ؛ و معمولا" هر شعر و نوشته ای از آنان می بینیم انعکاسی از آن چیزی است که به آنان آموخته ایم . این آموخته ها یا فرهنگ اکتسابی شاعر در زمانی که احساسات وی تحریک می شوند ممکن است به زبان شعر در آیند یا متن یک نوشته قرار گیرند ؛ تولید فرهنگ و هنر بخش مهمی از ریشه خود را در آب و گِلِ آموزش های کودک و نوجوان دارد . امٌا همین که نوجوان تحریک شد و اثری پدید آورد آن اثر خود به خود پذیرفته نیست .؛ اجتماعی محسوب نمی شود ، و همین که اجتماعی محسوب نشود جزو ادبیٌات جامعه هم به شمار نمی آید . پذیرش جامعه مهم ترین عامل تصویب یک اثر ادبی است ؛ و به این منظور شعر باید به حدٌ کافی فصیح و بلیغ باشد . شعری ممکن است فصیح ، یعنی روشن ، روان ، قاعده مند ، مورد پسند عموم مردم ، و نهایتا" گوشنواز و روحپرور و دلنشین و دلنواز باشد امٌا بلیغ نباشد ؛ که این بلاغت به نظرما از فصاحت کلام مهمتر است . شعر بلیغ یعنی این که مخاطبش را شاد یا غمگین کند ، و وی را به کاری وادارد یا از کاری باز دارد . شاعر ممکن است طی منظومه ای بلند از قصیده یا مثنوی با وجود مشغول داشتن مخاطب خود و تا حدودی فصاحت کلام ، نتواند مقصود خود را به خواننده و شنونده شعرش برساند و به اصطلاح « شعرِ دارای بلاغت »  سروده باشد ؛ و ممکن است تنها در یک بیت از یک شعر یا حتی یک بیت مستقل ، به بهترین وجه ممکن پیام خود را به مخاطبش برساند ؛ و وی را تحت تاثیر قرار دهد . در نظر اوٌل پذیرش شعر بر دونوع است : پذیرش مجازی که مثلا" شاعری درباری شعری در مدح شاه ، یا آنچه که خوشایند و به نفع شاه می بود ، می سرود و وقتی که آن را در همایشی قرائت می کرد جماعت به شدت برایش کف می زدند ؛ شعرش در مطبوعات متعدد منتشر می شد ، و دیوانش را می خریدند ... و امٌا نمی خواندند و مورد استفاده قرار نمی دادند . پذیرش حقیقی شعر موقعی است که اعضاء جامعه یا مردم آن را بکار گیرند . اینجاست که شاعر تشویق می شود که باز هم اشعاری به همین منوال بسراید و این منوال خواه ناخواه مکتب شعری,شعر٫ شاعر ٫ فصاحت ٫ بلاغت ٫ تعلیم ٫ تربیت ٫ تشویق ٫ تحریک ٫ پیام ٫ اثربخشی ٫ ...ادامه مطلب

  • شخصیٌت شعر ناشی از شاعر برخاسته از فرهنگ جامعه

  • « شعر نگو ! » بیگمان شاعری که از کودکی و نوجوانی ، یا کم سوادی و کم اطلاعی ، شروع به سرودن شعر می کند فاقد استقلال و آزادی است ؛ و این نسل های قبلی هستند که وی را راهنمائی ( یا منحرف ) می کنند ؛ و « شخصیٌت » شعری وی را شکل می دهند . قریحه ی شاعر هرچه که باشد تحت تاثیر غرایز و انگیزه ها ی نسبتا" ارثی و به خصوص آموزش های فرهنگی جامعه خود قرار می گیرد . من در جامعه ای متولد شدم که شعر گفتن چندان حُسن و به خصوص هنری چندان ارجمند ( و نان در آور ) محسوب نمی شد ؛ و گاهی نشانه ای بود از نوعی نا بهنجاری ... خانواده های مذهبی و قدیمی شهر من نسبت به شعر و شاعری به نوعی به دیده اکراه نگاه می کردند ؛ برای بسیاری از آنان شعر گفتن فعالیتی عبث و بیهوده بود ؛ و اگر نه این اصطلاح مشهور از کجا آمده است که : « شعر نگو ! » ...  مگر این که شعر هدفی میقٌن و مردم پسند داشته باشد ؛ و از اینجاست که در سال 1335 شعری برعلیه دولت دکتر اقبال ! و در سال 1339 شعری در مدح و منزلت قرآن مجید سرودم . شعر در دهه ی 1340 نقش اقتصادی خود را از دست داده بود؛ و تاکید اولیاء بر شکل گیری و افزایش توانائی اقتصادی و کسب در آمد فرزندشان بود که در این باره تعلق وی به دنیای شعر و شاعری را به نوعی انحراف از بطن زندگی می دانستند ؛ و اگر وی را از شعر خواندن و شعر سرودن منع نمی کردند لااقل تشویق یا آنچنان تشویقی هم نمی کردند . مخالفت شدید پدرم با خرید دیوان حافظ که در 13 سالگی خریدم ( و هنوز هم دارم ) ؛ و با انتخاب رشته ادبی برای ادامه تحصیل در دبیرستان را هیچگاه از یاد نمی برم . برای روحانیون آن روزها دیوان حافظ خواه نا خواه مُبَلِغِ  می گساری و عشق حیوانی و...و... بود ؛ امٌا مگر انسان می باید دست از تمام غرائز خود بردارد و جوکی و مرتاض شود ؟! مگر عشق به دیگری منتج به « النکاح سنٌتی » و نهایتا" بقاء نسل و بقاء انسانیٌت نیست ؟ مگر مرحله ی نخست عرفان نیست ؟... و از آنجا بود که نخستین شعری که در جوانی سروده ام ، بنام « ای گل ناز و هوسباز ... » و چند روز قبل برحسب تصادف ، پس از نیم قرن ، آن را یافتم ، در چنین عشقی بود ! ، آن را پنهان کردم که هیچ بزرگتری متوجه نشود ! « استقلال » و « آزادی » نداشتم ...  ,شخصیٌت شعر ٫ شکل گیری شعر ٫ شخصیٌت شاعر ٫ فرهنگ جامعه ٫ ...ادامه مطلب

  • تک بیت های منتخب ( گزیده ) یک نوجوان(4)

  • کلیم کاشانی : از هنرحال خرابم نشد اصلاح پذیر - همچو ویرانه که از گنج خود آباد نشد * وامق یزدی : مشکل علاج درد دل ما کند کسی - آن نیست دردِ ما که مداوا کند کسی * بیضائی کاشانی :     قدی رعنا رخی زیبا ، لبی شکر فشان دارد                                     بیانی گرم و روح افزا ، نگاهی دلستان دارد * وامق یزدی : چنان در دیده اش خوارم که می دانم پس از مردن                                                اگر روید گُلم از گِل به چشمش خوار می آید  * دکتر رسا : مراد دشمن اگر ضعف و خواری من و تست                                                   ز سست عهدی و ناپایداری من و توست * وفا یزدی : گرچه کارم به مسیحا دمی افتاده دریغ - درد آنست که این دردِ مرا درمان نیست * وفا یزدی : مکن ای دل ز مرگ اندیشه جانان - نگیرند از تو جانان ، حرف جان است * وفا یزدی : رفت و با مدعی آن سرو روان باز آمد - مرگ من بین که به همراهی جان باز آمد * وقاری یزدی : اگرم زاهد شهر از نظر انداخت چه باک                                                   سایه پیر مغان از سر ما کم نشود * سعدی شیرازی :     من اگر نظر حرام است بسی گناه دارم                                        چه کنم ، نمی توانم که نظر نگاه دارم ! * پروین یزدی :  دلی که دست تو دادم به نام هدیه عشق - روا نبود که آم را چو جان خون سازی * دکتر رسا : عشق را نازم که ناز عالم امکان از اوست                                     &n,تک بیت . زیبا . عاشقانه . شاعر ناشناس . شعر جوان پسند ...ادامه مطلب

  • تک بیت های بمنتخب ( گزیده ) یک نوجوان(3)

  •   قسمی یزدی : از قرب غیر هیچ دلم بیقرار نیست - زیرا که لطف و مهر تو را اعتبار نیست * لاادری : من رشته محبت تو پاره می کنم - شاید گره خورد به تو نزدیک تر شوم * قصٌاب یزدی : خوش گلشنی است حیف که گلچین روزگار - فرصت نمی دهد که تماشا کند کسی * لاادری : هر رشته گسست میتوان بست - امٌا گرهیش در میان هست * قضائی یزدی : داد آن کو به تو این خوبی و زیبائی را - کاش میداد به من صبر و شکیبائی را * لاادری : نامه را چون میبری قاصد زبانی هم بگو - نامه را آهسته بگشا دل در آن پیچیده است * قضائی یزدی : هرگز از قاصد ندارن یاد پیغام تو را - زانکه از خود می روم چون میبرد نام تو را * دکتر ایرج دهقان : این بار دل نوید ظفر می دهد مرا - کان گل ز عشق خویش خبر می دهد مرا * قضائی یزدی : در خواب دست مدعی بر زلف جانان دیده ام - دیشب من آشفته دل خواب پریشان دیده ام * نواب یزدی : غیر از غم تو نیست به عالم مرا غمی - امٌا غم تو را نفروشم به عالمی * وامق یزدی : از ضعف زدم تکیه به دیوار و نگفتی - کاین صورت بیجان که به دیوار کشیدست ؟ * سعدی شیرازی : شب است و شاهد و شمع و شراب و شیرینی - غنیمتی است دمی روی دوستان بینی * وامق یزدی : مشکن دلی که چشم امیدش به دست توست - خواهد بر او گذشت ولیکن شکست توست * فردوسی : از این پنج شین روی رغبت متاب - شب و شاهد و شهد و شنع و شراب * وامق یزدی : کمال عشق را پروانه دارد - که هیچ از سوختن پروا ندارد    ,تک بیت . زیبا . عاشقانه . شاعر ناشناس . شعر جوان پسند ...ادامه مطلب

  • تک بیت های منتخب یک نوجوان (2)

  •    از سعدی : آیا وجود حاضر و غایب شنیده ای ؟ - من در میان جمع و دلم جای دیگر است * فدائی یزدی : چشم مستت که مرا داد جفاکاری داد - شب تو را خواب و مرا محنت بیماری داد * لاادری : طبیبان بر سر بالین من آهسته می گویند - که امشب تا سحراین عاشق بیچاره میمیرد * فرخی یزدی : خواست تا موسای عقلم رو به سوی دل کند - عشق گفت این کوی جانان است کوه طور نیست * شفائی اصفهانی : دیدی که خون ناحق پروانه شمع را - چندان امان نداد که شب را سحر کند * افسونی یزدی : به هجرت زنده ام میبایدم کشت - که در عشق این گنه بخشیدنی نیست * سعدی : ای مرغ سحر عشق ز پروانه بیاموز - کان سوخته را جام شد و آواز نیامد * رهی معیٌری : بار خاطر نیستم روشندلان را چون غبار - بر بساط سبزه و گل سایه پروانه ام * فرخی یزدی : مگر آن زلف پیچشی دارد - که شب و صبح بر سر قدم است * قبولی یزدی : نام رقیب بر لب جانان من گذشت - واقف نشد کسی که چه بر جان من گذشت * قسمی یزدی : باکم از کشته شدن نیست ولی میترسم - که هنوزم رمقی باشد و قاتل برود * قسمی یزدی : نگویمت مکش امٌا چنان بکس که اگر - به روز حشر ببینی مرا خجل نشوی * امٌ هانی یزدی : در بوستان چو چشم تو آغاز ناز کرد - سوسن زبان طعن به نرگس دراز کرد * جیحون یزدی : یک سلسله عاقل را دیوانه اگر خواهی - زلفین مسلسل را شوخی کن و بر هم زن  ,تک بیت . زیبا . عاشقانه . شاعر ناشناس . شعر جوان پسند ...ادامه مطلب

  • شعرهای گزیده شاعر در نوجوانی خود2)

  •     از استاد دکتر شهریار :   از کوری چشم فلک امشب قمر اینجاست   از آیت یزدی ( نگارنده ی این وب ) :   ای گل ناز و هوسباز ، من این نازت بنازم   از سعدی شیرازی :   در آن نفس که بمیرم در آرزوی تو باشم   از خواجه نصیر الدین طوسی :   منم آنکه خدمت تو کنم و نمی توانم   از وحشی بافقی :   ترسم در این دلهای شب از سینه آهی سرزند   از وحشی بافقی :   یارب که زمانه دلنوازت باشد   از دکتر حمیدی شیرازی :   دیدمش آخر بکوری ِ چشم من آبستن من    از حافظ شیرازی :   دوش در حلقه ما قصه گیسوی تو بود   از اثیر الدین اختیسکی :   ایزد دلکی مهر فزایت بدهد    از فرخی یزدی :   به کوی نا امیدی شمع آسا محفلی دارم .   از استاد دکتر محمد حسین شهریار :   برو ای تُرک که تَرک تو ستمگر کردم   از همام الدین تبریزی :   ساقیا بر سر جان بار گرانست تنم    از محتشم کاشانی :   روی ناشسته چو ماهش نگرید    از یغما جندقی :   نگاه کن که نریزد دهی چو باده به دستم    از ابو القاسم لاهوتی :   عاشقم عاشق به رویت گر نمی دانی بدان   از مولوی بلخی :   دوش چه خورده ای بتا ؟ راست بگو ! نهان مکن !   از محمد علی حیران یزدی :   ز یک کرشمه چنان برده ساقی از هوشم   از محمود فرساد :   به جهان خرٌم از آنم که نگاری دارم    از دکتر حمیدی شیرازی :   ای که در ناز و جفا شهره و انگشت نمائی   از حافظ شیرازی :   آن کیست کاز روی کرم با من وفاداری کند   از عباس فرات یزدی :   کجا سروی به بالای تو باشد   از حسن هنرمندی :  هیس ، آهسته ! یاس در خواب است,شعرهای گزیده ( منتخب ) ٫ غزلیات گزیده ٫ و... ...ادامه مطلب

  • شعرهای گزیده شاعر در نوجوانی خود (1)

  •  تابستان 1341 به این فکر افتادم که دفترچه ای از اشعار منتخب خود بسازم ؛ که از آنزمان شروع کردم و در پائیز و زمستان 1341 تعدادی را انتخاب و یادداشت کردم که بخشی از آن را شعر های شاعران بزرگ و شاعران یزدی تشکیل می دهند و بخشی دیگر را هم ابیات گزیده . اشعار آن دفتر چه ، که هموز هم پس از نیم قرن حفظ کرده ام ، به ترتیب درج عبارتند از : از سعدی : ای ساربان آهسته ران کارام جانم می رود   ... از وحشی بافقی : دوستان شرح پریشانی من گوش کنید ... از پژمان بختیاری : در کنج دلم عشق کسی خانه ندارد از حافظ : فکر بلبل همه آنست که گل شد یارش از فرخی یزدی : شب چو در بستم و مست از می نابش کردم از آیتی یزدی : گفتم مگرت پسته نهان در دهن است  از هاتف اصفهانی : چه شود به چهره زرد من نظری برای خدا کنی از شجاع : گفتمت دم مزن از عشق دلا نشنیدی از وحشی بافقی : ای گل تازه که بوئی ز وفا نیست تو را از شجاع : جام اوٌل را زمی پرکردم و تا سر کشیدم از شهریار تبریزی : قدٌ تو نه آن سرو روانست که بود از عراقی همدانی : ز دو دیده خون فشانم ز غمت شب جدائی از جیحون یزدی : مرا ترکیست مشکین موی و نسرین بوی و سیمین بر از مولوی بلخی : جز ما اگرت عاشق شیداست بگو از مهستی گنجوی : هرشب زغمت تازه عذابی بینم از حمیدی شیرازی : نرگس شهلای من شهلای من جای تو خالی از مولوی بلخی : من مست و تو دیوانه ، ما را که بر خانه از رامی یزدی : شنیدم که دوشینه در بزم غیر از نظام وفا : ای که مایوس از همه سوئی به سوی عشق روکن از حکیم یزدی : دیدمش شمع به کف سوی مزاری می رفت از حافظ شیرازی ک زلف بر باد مده تا ندهی بر بادم از خواجو کرمانی : سوز جگر شمع ز پروانه بپرس از امٌ هانی یزدی : خال به کنج لب یکی طرٌه نشکفام دو از باباطاهر همدانی : تو که نوشم نه ئی نیشم چرائی از رهی معیٌری : نه دل مفتون دلبندی نه جان مدهوش دلخواهی از بابا طاهر همدانی : اگر دل دلبره دلبر کدومه از امیر معزٌی : صنما ما زره دور و دراز آمده ایم از ایرج دهقان ملایری : مرا آن روز آن گل گفت در گوش از دکتر اسلامی یزدی : شب آخر دوان دوان رفتم از دکتر ایرج دهقان ملایری : شکست عهد من و گفت هرچه بود گذشت از بابا طاهر همدانی : زدست دیده و دل هردو فریاد از همام تبریزی : ای آرزوی چشمم رویت به خو,غزلیٌات منتخب ٫ ترجیع بندهای منتخب ، اشعار منتخب ( گزیده ) ...ادامه مطلب

  • نخستین شعر شاعر وتاثیر پذیری وی از نسیم شمال

  •  تابستان 1336 در یکی از ییلاقات یزد بنام باقی آباد گاهی بالاجبار از مغازه قاسم که اجناسی مطلوب ما نداشت خرید می کردیم و وی از این خرید بسیار راضی بود تا اینکه پسر عمویش مغازه ای درست دیوار به دیوار مغازه وی باز کردو رقیب او شد . قاسم می خواست به هر ترفند ممکن مشتریان مغازه اش را حفظ کند و از جمله به این منظور کتاب شعری که از نسیم شمال داشت به من قرض داد . تحت تاثیر شعرهای نسیم شمال و محیط سیاسی حاکم بر جلسات میهمانی شهریان به ییلاق آمده که از بزرگان شهر یزد هم بودند شعری سرودم که مصراع های فردش فرق می کرد و در مصراع زوج می آمد : اقبال هم حیوان شده دوره آخر الزمان حافظه ای قوی داشتم و نیازی به یادداشت کردن شعر نمی دیدم . پس از چند روز آن را با پز و افاده برای حاج محمد علی پاپلی که مراهم واقعا" چون نوه های خود میداشت خواندم . متغییٌر شد و مرا از خواندن این شعر برای دیگران منع کرد . عمویم هم که به نوعی روحانی بود لابد برای اینکه جلوی این تندروی و تند گوئی مرا بگیرد گفت : مبادا پدرت بشنوند که تو چنین شعری گفته ای ؟ اصولا" شعر گفتن در اسلام کراهت دارد . سالها شعر گفتن را فراموش کردم تا زمستان 1339 که معاون دبیرستانمان جلسات « فوق برنامه » گذاشت و از ما خواست که هرکس هر هنری دارد رو کند . گفتم من شاعرم امٌا .... گفت اگر شعر در باره خدا و رسول بگوئی نه تنها کراهت ندارد که ثواب هم دارد . محض خود نمائی و خوش آمد آقا ناظم و احتمالا" ارفاق در نمرات درسی شعری در باره قرآن مجید به هم بافتم که نه کلمه ای از آن را به یاد دارم و نه یادداشت کرده ام,علیرضا آیت اللهی ٫ تاثیرپذیری ٫ نسیم شمال ٫ نخستین شعر ٫ تابستان 1335 ، باقی آباد یزد ...ادامه مطلب

  • جدیدترین مطالب منتشر شده

    گزیده مطالب

    تبلیغات

    برچسب ها