شعر یزد از شاعر یزدی رواست

متن مرتبط با «شعر» در سایت شعر یزد از شاعر یزدی رواست نوشته شده است

شعر من ، شعر یزد ، شعر شماست

  • شعر من ، شعر یزد ، شعر شماست بر سری گر نشست فرٌ هما ست ره ببایست تا به عمق وجود چون که دروازه ای به لطف خداست همه از لطف یزد و یزدان است نور خورشید بهر خلق هداست نه ! تکبرٌ مباد از شاعر شعر خوب از همه کُبور جداست چون که در راه مردم است و خدا پس چنین شعر نعمت است و به جاست گر تو خواندی چه بهتر ای حق جو ورنه گَردی ز من نخواهد خاست گفتن من وظیفه است به خلق ثمری داده ، گر که خلق بخواست این مهم نیست خواندن اشعار اصل بر کارکِردِ آن به رواست ایٌهالناس ! شعر من خوب است مستحقٌ هزار باره دعا است ! ,شعر ، یزد ، علیرضا آیت اللهی ...ادامه مطلب

  • روز شعر و ادب مبارک باد ! ، و امٌا

  • بنظرمن : ما در یک دوره ی ابتذال شعری بسر می بریم : انحراف از ادبیات و اجتماعیات و اصلاح و توسعه ی فرهنگی... امتداد چند و چندین ساله ی موهوم سرائی  ، مدیحه سرائی ، مرثیه سرائی ، و نوحه سرائی !. از منظومه سرائی های نا مشعورانِ بی اشعار تا عبارت نویسی های مالیخولیائی . انحراف از محتوا ، هدف ، و فایده اجتماعی و مثبت شعر با انحراف اذهانِ نسل جوان به سوی شکل گرائی افراطی ... یا « مضحک قلمی » وحشتناکی  بنام موج نو ! مسلما" در این میان مامورانی وجود دارند که احساسات پاک جوانان ما را به سوی منافع خود و اربابانشان سوق می دهند ؛ و عصر ظلمت  را  تحقق می بخشند . شعر باید شعر باشد... ... در خدمت توسعه ی اجتماعی و اعتلای فرهنگ جامعه باشد .    , ...ادامه مطلب

  • میرزا محمد فرخی یزدی (1) شعرهای نغز

  • کار و کوشش : نیست حق زندگی آن قوم را کز بی حسی              مردگان زنده بلکه زندگان مرده اند در بر بیگانه و خویشند دائم سر فراز            بهر حق خویش آن قومی که پا بفشرده اند ....... دوده سیروس را یارب چه آمد کاین چنین   بی دل و بی خون و سست و جامد و افسرده اند زبون شدیم زبس وقت کار حرف زدیم                    زبان به بسته و بازو گشاده باید کرد *  نیمه ای از حالت افسردگی بی حالتیم                       نیم دیگر کار استبدادیان را آلتیم فدای همت آن رهروم که بر سر خار   هزار افسر گل با برهنه پائی زد * ای توده که جهل در سرشت من و توست هشدار که گاه زرع و کشت من و توست تا شب پی حق خویش از پا منشین برخیز که روز سرنوشت من و توست * بر ندارم دست و با سر می روم این راه را تا نگوئی فرخی را پای کوشش لنگ بود نان زراه دسترنج خویشتن آور بدست گر کشی منت به جز منت کش بازو مباش * کار در دوره ما جرم بود یا تقصیر فرخی بهر چه من عامل تقصیر شوم؟ * قدر ما در می کشی می خوارگان دانند و بس چون به عمری خدمت رندان می کش کرده ایم سعی و کوشش چون اثر در سرنوشت ما نداشت بی جهت ما خاطر خود را مشوش کرده ایم * چیزهائی که نبایست ببیند بس دید         به خدا قاتل من دیده بینای من است سر تسلیم به چرخ آنکه نیاورد فرود   با همه جور و ستم همت والای من است * باید از اوٌل  بشوید دست از حق حیات                  در محیط مردگان هركس اقامت می كند عدالت اجتماعی : درمسلک ما طریق مطلوب خوش است      دلجوئی مردمان مغلوب خوش است کافی  نبود  برای ما  نیت خوب              با نیت خوب ٬ کردهء خوب خوش است * ما بیرق صلح کل بر افراشته ایم                 ما تخم تساوی به جهان کاشته ایم القصه سعادت بشر را یک بار                  در سایه این دو اصل پنداشته ایم         &,میرزا محمد فرخی یزدی ، شعرهای نغز ، کار و کوشش ، عدالت اجتماعی آگاهی ، نادانی ...ادامه مطلب

  • بهار اجتماعی مکمل بهار طبیعت در شعر وحشی بافقی

  •   وحشی بافقی : بهار اجتماعی لازمه ی بهره مندی از بهار طبیعی برخی می پرسند چرا در باره وحشی بافقی می نویسم در صورتی كه یك « ادیب » نیستم ؟ پاسخ این است كه به این دلیل این یادداشت ها را در این سایت می آورم كه وحشی بافقی برخاسته از مردم وفرهنگ زمان خود  و بنابر این معرف فرهنگ خطه یزد ، به ویژه شهرهای یزد ، بافق و تفت ، و تقریبا" تمام ایران دوره اولیه حكومت صفویان است كه از مهم ترین ریشه های فرهنگ مردم كنونی ایران ، به ویژه جنوب كویر مركزی است . لقب ادیب مرا به یاد مرحوم عمویم حاج میرزا كاظم آیت اللهی « ادیب یزدی» انداخت ؛ و توضیح فلسفه این یادداشت ها به یاد مرحوم دكتر غلامحسین صدیقی پایه گذار مطالعات « اجتماعیات در ادبیات » كه به پیشنهاد مرحوم دكتر محمور روح الامینی در دانشكده علوم اجتماعی دانشگاه تهران تدریس می شد . درود به روان پاك این هرسه كه هركدامشان به گردن این پژوهشگر حق و حقوقی داشته اند و دارند . بهار اجتماعی لازمه بهره مندی از بهار طبیعت عدم امنیت و عدم عدالت اجتماعی و به طوركلی عدالت ، جائی برای بهره بری لازم از نوروز و طبیعت و بهار آن نمی نهاده است و این همه ، تحت عنوان ظلم ، بیداد ، یا نظیر آنها ، بارها در اشعار وحشی بافقی آمده اند : گل چیست اگر دل ز غم آزاد نباشد از گل چه گشاید چو دلی شادنباشد خواهم كه زبیداد تو فریاد برآرم چندان كه دگر طاقت فریاد نباشد (1) جای دیگری می سراید : جائی هنوز نیست به ذوق دیار عشق هرچند ظلم هست و ستم هست و داد نیست . یا فراتر از آن : بیداد كنی پیشه و چون از تو كنم داد زارم بكشی كز كه ستمكارتر م من ؟ و نهایتا" : سركندن و انداختنش را چه توان گفت مرغی كه نه آبی طلبیده است و نه دانه ! ----------------------------------  (1) و بعد ها و در استمرار همین معضل اجتماعی و مبارزه نخبگان جامعه با آن ، فرخی یزدی ، وی نیز برخاسته ازهمان خطه زندگی وحشی بافقی ، سروده است : سوگواران را مجال بازدید و دید نیست باز گرد ای عید از زندان كه ما را عید نیست گفتن لفظ « مباركباد » طوطی در قفس شاهد آئینه دل داند كه جز تقلید نیست عید نوروزی كه از بیداد ضحٌاكی عزا است هركه شادی می كند از دوده جمشید نیست 10 فروردین, ...ادامه مطلب

  • نوروز ها در شعر وحشی بافقی

  •   دوشنبه 8 فروردین 1390 جشن جهانی نوروز در روز قبل كه با حضور چند رئیس كشور اطراف و اكناف ، به دعوت رئیس جمهور ایران برگزارشد مرا اندكی به یاد نوروز سلطانی و مراسم خاص آن انداخت كه در این مورد ابتدا شعری از وحشی بافقی می آورم و آنگاه یه اصل نوروز سلطانی خواهم پرداخت . انشاء الله . از وحشی بافقی : بهار آمد و گشت عالم گلستان خوشا وقت بلبل خوشا وقت بستان ................ بزرگ جهان و جهان بزرگی سرسروران جهان میرمیران (1) سرش سبز بادا كه نخلی چو او نیست در این چهارباغی كه خوانندش اركان شود دیده عالم پیر روشن زگردی كه آید از آن طرف دامان به دامان یوسف نهاده است كحلی كه روشن كند دیده پیر كنعان جهان چیست مهمانسرای سخایش نمكدان مه و مهر نان و فلك خوان ................. به دوران انصاف و ایٌام عدلش به هم الفت گرگ و میش است چندان نه تنها نوروز عام و آغاز فصل بهار ، بلكه و به خصوص نوروز سلطانی  ( كه نه در آغاز فروردین ، بلكه در روز نهم فروردین برگزار می شده است ) نیز به انصاف و عدالت پیوند می خورند . نوروز از سوئی ملاط استحكام روابط اجتماعی بین عموم مردم ، و بنابر این روابط افقی ازدیدگاه جامعه شناختی ، و از سوی دیگر بین مردم اقشار پائین تر با اقشار توانگر تر و نهایتا" شخص شاهنشاه ،یا همان روابط عمودی ، بوده است كه بعدا" در سازمانهای اداری اینگونه روابط نسبتا" خاص اجتماعی به صورت روابط اداری بیرون آمده ضابطه مند شده قانونی گردیده است . سلسله مراتب اجتماعی یا اداری در اینجا به این صورت بوده است كه از طرف اقشار پائین تر و غالبا" همراه با خراج و مالیات ،پیشكش هائی به رؤسای معمولا" در اقشار بالاتر ، از خان گرفته تا فرماندار و... ، می شده است ، و در مقابل آن عطایای شاهانه ، مناصب حكومتی و حتی القابی مناسب و در ضمن پر طمطراق شامل حال زیردستان كه همان وزرا و استانداران و به طور كلی « بزرگان » كشور باشد ، می شده است . برخی نیز این روز را روز بارعام ( كه نوعی عدالت بوده است ) خوانده اند یا در واقع پادشاهانی كه كمتر خودخواه و مستبد بوده تا حدودی به مردمداری توجه داشته اند به بار عام می نشسته اند ؛ روزی كه عموم مردم حاجت خود را نزد پادشاه برده غالبا" به تظلٌم می رفته اند و محتوای همین دادخو, ...ادامه مطلب

  • نوشدن طبیعت و نوشدن جامعه در شعر وحشی بافقی

  •   یکشنبه 7 فروردین 1390 صرصر معدلت خسرو عالی مقدار باز وقت است كه ازآمدن باد بهار بشكفد غنچه و گل خیمه زند در گلزار آید از مهد زمین طفل نباتی بیرون دایه ابر دهد پرورش او به كنار دفتر شكوه گل مرغ چمن بگشاید كه چه ها می كشم از جور گل و خواری خار لب به دندان گزد از قطره شبنم غنچه كه نكو نیست زعاشق گله از خواری خار (1) نرگس از باد زند چشمك و گوید كه بنال كه اثرها بكند عاقبت این ناله زار تپشقلب زعنبر كند این یك چاره زردی چشم زماهی كند آن یك تیمار(2) می كند فاخته فریاد كه در باغ چرا دست زور از پی آزار برآورد چنار نیست بیمش كه به یك دم فكند دستش را صرصر معدلت خسرو عالی مقدار ؟! آنكه از صولت شمشیر جهان آرا برد ظلمت ظلم از آئینه دوران به كنار كان دم از ریزش خود با كف جودش می زد لیك چون دید سحاب كرمش گوهر بار كرد پهلو تهی از مردم و شد گوشه نشین تا كه از سرزنش خلق نیابد آزار مخزن پر گهر و دست گهر پاش تو را كه یكی بحر محیط است و یكی ابر بهار ................ كامرانا نظری كن كه زپا افتادم دستگیرا ! شدم از دست ، چنینم مگذار ! --------------------------------------------  (1) این همان مضمونی است كه در غزل مشهور : گل بخندید كه از راست نرنجیم ولی هیچ عاشق سخن سخت به معشوق نگفت مورد تائید خواجه حافظ شیرازی هم قرار گرفته بوده است .  (2) از زبان چشمك زدن تاعلاج بیماری یرقان با ماهی مطالبی در حوزه جامعه شناسی تاریخی است كه در اشعار وحشی بافقی غنیمتی بزرگ به شمار می روند یکشنبه 7 فروردین 1390  , ...ادامه مطلب

  • نوروز و بهار در شعر وحشی بافقی

  •     همه روز تو عید و نوروز بادا بهار آمد و گشت عالم گلستان خوشا وقت بلبل خوشا وقت بستان زمرٌد لباسند یا لعل جامه درختان كه تا دوش بودند عریان دگر باغ شد پرنثار شكوفه كه گل خواهد آمد خرامان خرامان چه سرزد زبلبل الا ای گل نو كه چون غنچه پیچیده ای پا به دامان برون آ كه صبح است و طرف چمن خوش چمن خوش بود خاصه در بامدادان نباشد چرا خاصه اینطور فصلی دل گل شكفته لب غنچه خندان ؟! تو گوئی كه ایٌام شادی و عشرت به هم صحبتی عهد بستند و پیمان ببین صحبت عید با مدٌت گل ببین ربط نو روز با عید قربان ............. الا تا به هر قرن یكبار باشد ملاقات نوروز با عید قربان همه روز تو عید نوروز بادا وزآن عید و نوروز عالم گلستان ............ هنر و ادبیات كلاسیك ایرانی ، و از آنجمله شعر ، عموما" در پی زیبائی است ؛ و زیباترین ها را در طبیعت جستجو می كند. در این هنر و ادبیات ، انسان نیز جزئی از طبیعت است و قضاوت بر انسان و رفتار وی ، در قیاس با طبیعت صورت می گیرد ؛ و چه بهتر كه با ایهام و اشاره باشد : چه سرزد زبلبل الا ای گل نو ... ... و دعوت به فراموشی دلتنگی ها و دلگیری های زمستانگونه گذشته و نو شدن همسان با نوروز و نوشدن فصل ( بهار ) : برون آ كه صبح است و طرف چمن خوش... و اینجا است كه وحشی بافقی ، در مقابل عید سعید قربان با آنهمه اهمٌیت ، نوروز را به دلیل این كه یك اساس برای تمام زندگی امیدوارانه به آینده است ترجیح می دهد و در سراپای شعر خود بسیار بیش از عید سعید قربان به نوروز و بهار می پردازد  , ...ادامه مطلب

  • اقتصاد ، کار و بهره وری در شعر وحشی بافقی

  • اینطور نیست كه وحشی بافقی ارزش كار را نمی دانسته است و از مقام و منزلت و ضرورت كار در زندگی بی اطلاع بوده است . برعكس ، خود ضمن یكی از حكایاتش این شعر سعدی را تضمین كرده است كه : « همت اگر سلسله جنبان شود مور تواندكه سلیمان شود » و در جای دیگری خود سروده است : وحشی تو برون مانده ای از سعی كم خویش ورنه در مقصود به روی همه باز است كه گرچه هدف غزل مربوطه مستقیما" متوجه امور اقتصادی و درآمد و دارائی و امثال آن نبوده است شاید بتوان آن را به طور كلی به كار و كوشش نیز تعمیم داد .؛ و در هر صورت بسیاری از اشعار وحشی چند منظوره اند و از آنجمله است : موری به جد بندد میان بزم سلیمان جا كند تو سعی كن وحشی مگو كاین جان به جانان كی رسد مناسب ترین سروده های وحشی بافقی با موضوعاتی چون كار و جهد و جدٌیت در آن شاید ابیات زیر باشد كه با عنوان سال 1389 ( كار مضاعف و همت مضاعف ) نیز مناسبتی همه جانبه می یابند : در دل سختست و بس آرزوی سیم و زر گر طلبی سیم و زر در دل خارا طلب * گرنبود آهن خارا تراش سنگ كجا بت شود از بت تراش * یا صاحب ننگ و نام می باید بود یا شهره خاص و عام می باید بود القصه كمال جهد می باید كرد در وادی خود تمام می باید بود به این ترتیب بررسی شیوه تفكر اقتصادی و رفتار اقتصادی در اشعار وحشی بافقی با توجه به شناخت فضا و جامعه یزد در قرن دهم هجری قمری در این روز بزرگداشت شعر و شاعری پایان می یابد شنبه 27 شهریور 1389 . تهران .  , ...ادامه مطلب

  • رقابت های شعری و هجویه سرائی های وحشی بافقی یزدی

  •  کمال االدین وحشی بافقی یزدی (2) رقابت شعری ، مرافعه ، منازعه و هجویه سرائی   وحشی بافقی و یقه گیری  یكی از همكارانم در تهران ( با تشكر بسیار از همكارانم كه لااقل روزی سی - چهل نفرشان وبلاگ بنده را می خوانند و حالا نیمی بیشتر از آنها این سایت را برآن ترجیح می دهند ! ) آمده بودكه فلانی ! بالاخره یزدی ها مردمی متحد اند یا تفرقه پسند و یقه گیر ؟! . عرض شودكه ما سیكلهائی تاریخی در اتحاد و افتراق در یزد داریم .هرگاه یزد مورد تهاجم و نفوذ غیر یزدی واقع شده است تفرقه و تنزل مقام درآن بالا گرفته است .؛ و هرگاه به حال خود و به دست مردم خود رها شده است ، به سوی اتحاد و انسجام و ترقی و تعالی گام برداشته است و گاه در مقام یكی از سه شهر بزرگ ایران جلوه گر شده است . مثلا" طی سلطنت كریمخان زند ( كه پر جمعیت ترین شهر ایران بوده است ) و آقا محمد خان و فتحعلیشاه قاجار ، در اتحاد و تحت مدیریتی بومی ، با وجود غارت هائی كه دیگران در این شهر كرده اند بزرگترین یا یكی از دو شهر بزرگ ایران بوده است . اما در زمان محمد شاه و ظهور سید علیمحمد باب و سایر قضایا رو به تفرقه و تنزلی نموده است كه قرن های قرن میبایست آئینه عبرت ساكنان وطندوستش شود . در زمان رضا شاه پهلوی نیز چون ( لابد به دلیل تنفر از رقبای بزرگ یزدی  و یزدینمایش ) مورد توجه این شاه نبوده است و غالبا" مدیریتی غیربومی داشته است رو به حضیض نهاده است . اما یكی از این تفرقه ها و حضیض ها از زمان حمله شاه اسماعیل صفوی به یزد و قتل عام نیمی از مردم این شهر توسط این صوفی سفٌاك ! شروع شد ه است و به ویژه مهاجمینی كه در لشگر وی قصد اقامت در یزدكرده اند و مهاجرتی كه از روستا به شهر شده است و از آنجمله است مهاجری مشهور به نام كمال الدین وحشی بافقی كه بالاخره هم ، گرچه به نظر می رسد شروع یقه گیری از خود وی و توقع حذف رقیبش كه در مجلس حاكم شعر خوانده و صله ئی بزرگ دریافت داشته است ؛ توسط حاكم شهر ، سایر بزرگان و دوست و آشنا بوده است ، یقه ای سالم برایش نمانده است و به فرض هم كه مانده باشد ما در اینجا برای بقیه آن برنامه ای درخور ، تهیه دیده ئیم ! گزیده ای از این شعر وحشی را كه اتفاقا" شامل ابیاتی نغز و زیبا هم هست بخوانید : اهل دار العباده غیر از شاه - كه خدا داردش از گزند نگاه دارم از بله تا به دانشمن, ...ادامه مطلب

  • بهترین شعر های عاشقانه وحشی بافقی یزدی

  •  کمال االدین وحشی بافقی یزدی (1) شعر های عاشقانه و عارفانه   میان عاشق و معشوق یک کرشمه بس است بیان حال به کام و زبان نمی باشد .......... از آن روائی بازار کم عیاران است که در میان « محک امتحان » نمی باشد . * رسم کجااست این ٬ تو بگو ٬ در کدام ملک دل می برند و چشم به بالا نمی کنند ............ این قرب و بعد چیست٬نه ما جمله عاشقیم آن ها چه کرده اند که این ها نمی کنند عشق آن دقیقه نیست که از کس توان نهفت مردم مگر نگاه به سیما نمی کنند این طرفه بین که تشنه لبان را به قطره ای صد احتیاج هست و تمنٌا نمی کنند وحشی چه کرده ای تو که خاصان بزم او هرگزعنایتی به تو پیدا نمی کنند * شکل مستانه و انکار شرابش نگرید تا ندانند که مست است ٬ شتابش نگرید آنکه می گفت به وحشی که منم زاهد شهر  گو بیائید به میخانه خرابش نگرید * ای عقل همانا که نداری خبر از عشق بگریز که او دشمن فرزانگی آمد * غم هجوم آورده می دانم که زارم می کشد وین غم دیگر که دور از روی یارم می کشد * دلی کز عشق گردد گرم٬افسردن نمی داند چراغی را که این آتش بود ٬ مردن نمی داند * کمیته خاصیت عشق جذبه ای است که کس را ز هر دری که برانند بیش ٬ بیشتر آید * به رویت مردمان دیده را هست آنچنان میلی که ناگه می دوند از خانه بیرون تا سر کویت *  من و زخم تیز دستی که زد آنچنان به تیغم که سرم فتاده بر خاک و تنم خبر ندارد * دل اگر دیوانه شد دارالشفای صبر هست می کنم یک هفته زنجیرش و عاقل می شود * شهر بیم است کز این حسن پر آشوب شود اینقدر نیز نباید که کسی خوب شود * میان آشنایان هرچه میخواهی بکن با من ولی خوارم مکن چندین اگر بیگانه ای باشد * زیستن فرع است وحشی ٬ اصل پاس دوستی است جان و سر سهل است اوٌل حفظ یاری گفته اند . * پروانه ام و عادت من سوختن خویش تا پاک نسوزم دلم آسوده نگردد چه شود گرم نوازی به عنایت خطابی نه اگر برای لطفی ٬ به بهانه عتابی بگذار درس دانش که نهایتی ندارد ز کتاب عشق وحشی بنویس یک دو بابی * ای آنکه به یکرنگی تو متصفم در بندگیت مقرٌم و معترفم با « ق » و « ر » و « الف٬ب » و « ه » ز کرم بفرست بدست « غین » و « لام » و « الفم » * ز اهل نشأه حرفی یاد, ...ادامه مطلب

  • در سراپرده

  • ,شعر نو ، شعر اجتماعی ، دیوانه ، علیرضا آیت اللهی ، پائیز 1342 ، یزد ...ادامه مطلب

  • « لاادری » برای خواننده ی شعر یک مسئله است

  •  صبح یکشنبه هفتم خرداد 1346  ، جلوی در ورودی دانشکده ادبیٌات دانشگاه تهران ایستاده بودم که یکی از دوستان میبدیِ یکی از همکلاسان آمد و سراغ عبدالله را از من گرفت ؛ و تا گفتم امروز نیامده ، گفت این هم که عبدالعمر است . شعر مربوطه را برایش خواندم . خندید و گفت : تو هم این شعر را بلدی ؟! . قضیه این است که هفتاد – هشتاد سال پیش از این یکی از مدٌاحان میبد به سراغ یکی از بزرگان آن ناحیه رفته شعری در مدح وی می خواند به امید این که صله ای بگیرد . امٌا چون صله ای نمی گیرد به هجو همان بزرگ که عبدالنبی نام داشته است می پردازد و بالبداهه می سراید : آنکس که تو را عبدِ نبی نام نهاده ست ...ه خورده ! غلط کرده ! تو عبدالعمر ستی سالهای دهه های 1340 و 1350 و شاید هنوز هم این شعر مانده و بر سر زبان ها است بدون اینکه دیگر کسی از شاعر گمنامش باخبر باشد . برحسب اتفاق همان شب منزل یکی از اهالی کن ، در شمال غرب تهران ، میهمان بودیم ؛ و پذیرائی با انواع توت . پس خاله پدرم مقدار زیادی توت در یک دیس ریخت و جلوی خود گذاشت و گفت : به مال مفت رسیدی حلال کن خود را که این معامله کم اتفاق می افتد ! از نام و نشان شاعرش که پرسیدم ، نمی دانست . شعر زیر هم مثل شعر قبلی ، همان پسر خاله برای دخترکوچولوئی از فامیل که باچادر وارد مجلس مردانه شده بود خواند : خوبرویان گشاده رو باشند تو که رو بسته ای مگر زشتی ؟! از حوالی 1330 تا 1340 که به حمٌام عمومی می رفتم و به خوبی هم به خاطر دارم ؛ در سر بینه حمام های عمومی ، چه در یزد و چه در تهران ، در جائی که در منظر عموم باشد شعری به خط درشت خوش نوشته بودند به این ترتیب که : هر که دارد امانتی موجود بسپارد به بنده وقت ورود نسپارد و گر شود مفقود بنده مسؤول آن نخواهم بود آن زمان ها که یادگار نویسی بر در و دیوار اماکن عمومی بسیار متداول بود برخی این شعر را هم ( که می گفتند از فردوسی است و من مطمئن نیستم ) بر در و دیوار به عنوان یادگاری می نوشتند: شنیدم که جمشید فرخ سرشت به سر چشمه ای بر بسنگی نبشت بسا تیر و مرداد و اردیبهشت بیاید که ما خاک باشیم و خشت قدیم که به ییلاق می رفتیم و بدون تلویزیون و رایانه و... قدم زنی جمعی عصرها از برنامه هایمان بود روزی از یک دبیر ادبیٌات درباره شاعران این شعرها پرسیدم . گفت این شعرها از همان شاعری هستند ک,ناشناختگی شاعر ، اشعار مشهور ، ادبیات شفاهی ، شعر های داستان دار ، ...ادامه مطلب

  • مشاعره در دوران کودکی و نوجوانی

  •   یکی از این ابزارهای قدیمی آموزش و تشویق کودکان به یادگیری شعر و شعر خوانی ، مشاعره بود که در دهه های 1350 و به خصوص 1340 که شخصا" به یاد می آورم به شدٌت رایج بود و از جمله در نبود و کمبود سینما ، تلویزیون ، اینترنت و رادیو وسیله ای برای گذران اوقات فراغت هم محسوب می شد و البته ، بدون این که بخواهیم از ابتذال ، که اصولا"به آن معتقد نیستیم.... ، صحبت کنیم « مردمی » می گردید . یک لحظه با هم بازگردیم به دهه 1340 در یک میهمانی بزرگ که جوانان میهمان و به خصوص دختران به منظور سرگرمی در یک اتاق جمع شده اند و باب مشاعره را باب کرده اند و به حرف میم رسیده اند که : حسین: مشاعره می کنم با مرد خفته ! جوابم را بده شعر بی نقطه زهراء : روده سگ را عمر عمامه کرد احمدو محمود را آواره کرد. می بینیم که اینجا شروع شعر بعدی با حرف خاتمه شعر قبلی رعایت نمی شد ، و این « استثناء » مورد قبول همه بود. یا گاه توهین هائی ضمن مشاعره به مخاطب صورت می گرفت که چون در جریان مشاعره بود از آن می گذشتند ؛ مثلا" در این بیت شعر : مشاعره می کنم با مرد ناشی خری گم کرده ام شاید تو باشی یا : نگاهم با نگاهت کرد برخورد نمی دانم چرا حالم به هم خورد ! مردم این شعر ها را پذیرفته بودند . پس این شعرها کاملا" « مردمی » بودند و در چارچوب « ادبیات شفاهی » ( که بیش از آنکه موضو ع ادبیات باشد موضوع مردم شناسی است ) جای داشتند .این گونه شعر ها ابزار مراوده عامه مردم و به جرئت می نویسم که عموم مردم و غالبا" به صورت ضرب المثل بودند : از کرامات شیخ ما چه عجب پنجه را بازکرد و گفت : وجب ! از کرامات شیخ ما این است شیره را خورد و گفت شیرین است ! مردمان مس را مطلا می میکنند استاد باقر نقره را مس می کند از طلاگشتن پشیمان گشته ایم  مرحمت فرموده ما را مس کنید آنچه بگندد نمکش می زنند وای به وقتی که بگندد نمک ! قزبان روم خدا را یک بام و دو هوا را این ور بوم تابستون اون ور بوم زمستون ! می بینیم که اکثر اینگونه شعرها که به خاطر مشاعره هم ساخته نشده اند در هجو و انتقاد از دیگران هستند . گاهی هم بر علیه یک قوم یا مردم یک شهر و... سروده شده اند ؛ مثل : عرب در بیابان ملخ می خورد سگ اصفهان آب یخ می خورد بعید نیست که برخی از,آموزش شعر ، تفریح با شعر ، مسامحه در شعر خوانی ، شعرهای بی نعنی مردمی ...ادامه مطلب

  • و نمی فهمد او

  • و نمیفهمد او   و نمی فهمد اد که چه می گوید! چه اراجیفی را که به هم میبافد ! سلطه اش بر سبد ارزی ما دانه ای از ارزن ، پری از کاه ، و نمی از دریاست ؛ و تکبٌر هایش ؟ تو نگو ، اقیانوس ... او که باشد که گدائی خدا را بکند ؟! معتبر گشته به نیرنگ و ریا مستند گشته به زور و تزویر فکر کرده است که شاه است و وزیر . به فرض ، که وزیری باشد ؛ اختیارش به چه حکمی ممهور ؟ ، گشته و او مغرور ؟ معتبر نیست چنین  ( ناخوانا ) گروه : نو نوع : نیمائی موضوع : اداری - اقتصادی نام : و نمی فهمد او شاعر : علیرضا آیت اللهی تاریخ : بهار 1365  محل : وزارت اقتصاد ,نخستین سروده ، تاثیر پذیری از شاعر دیگر ، تاثیر پذیری از محیط ، هدف پذیرش شعر در جامعه ، انگیزه سیاسی ، شعر سیاسی ...ادامه مطلب

  • گر وطن از آن توست پس چرا رها کردی ؟!!!

  •  گر وطن از آن توست پس چرا رها کردی ؟     گر وطن از آن توست پس چرا رها کردی ؟ دین و عِرق بنهادی ، نذر ما سوی کردی ! گروه : کهن نوع : تک بیت موضوع : رها کردن وطن نام : دین و عِرق بنهادی ! شاعر : علیرضا آیت اللهی تاریخ : شهریور 1358  محل : پاریس توضیح : در پاسخ با یکی از استادان چپگرای ایرانی در پاریس که یادداشتی برای شاعر نهاده بود . ,شعر ساده ، شعر زیبا ( هنر ) شعر دلپذیر ، شعر روح انگیز و نشاط آور ، شعر آموزنده ، شعر انسان ساز ( سازنده ) شعر ترقیخواه ، شعر اجتماعی ...ادامه مطلب

  • جدیدترین مطالب منتشر شده

    گزیده مطالب

    تبلیغات

    برچسب ها