شعر یزد از شاعر یزدی رواست

متن مرتبط با «مرا ترکیست مشکین موی و نسرین بوی» در سایت شعر یزد از شاعر یزدی رواست نوشته شده است

« کز دیو و دد ملولم و انسانم آرزوست »

  • « کز دیو و دد ملولم و انسانم آرزوست » قبل از این که « تا حدودی » شاعر باشم ، « شعردوست » و بازهم « تاحدودی » شعرشناس هستم . از نوجوانی این علاقه ، و اصولا" علاقه ای قابل توجٌه به هنر و ادبیات ، در من پدیدار شده است و ماجرا همچنان ادامه دارد . شعر خوب چه بود ؟ آن زمانها ، حوالی 1340 ، شعر های خوب را در دفترچه گلچین اشعارمان یادداشت می کردیم و برخی را هم از بَر . شعر خوب هم شعری بود که شاعرش خوب باشد ! شاعر خوب هم شاعری بود که مردم بگویند ! مردم هم شاعری را ( شاید اگر حتی یک شعرش را هم نخوانده بودند !) خوب می دانستند که شهرت یافته باشد !.... کتابهایش چاپ شده باشند ... در کتابهای درسی و غیر درسی شعرهایش را شاهد آورده باشند معلمان امر به حفظ کردن آنها داده باشند ... .... در مطبوعات آمده باشند ... البته شهرت این وآن کاملا" بیجهت نیست ؛ امٌا تمام حقیقت هم نیست ؛ و این « شهرت » کاملا" به جای « شایستگی » ! امروز نیز از مسائل اساسی جامعه ی ایرانی  ... در دفتر چه شعر 55 سال قبل از این ، که هنوز هم دارم ، غزل هایی شهره ی خاص و عام آمده است از جمله این غزل جلال الدین محمد بلخی مشهور به مولوی که امروز روز بزرگداشت او در ایران است : .... دی شیخ با چراغ همی‌گشت گرد شهر کز دیو و دد ملولم و انسانم آرزوست فکر می کنم ایٌام نوروز سال 1347 بود که برای تبریک عید سراغ انجوی شیرازی ، که در جمع آوری فولکلور یزد با برنامه رادیوئی فرهنگ مردم  تحت مسؤولیت وی همکاری هائی داشتم ، رفتم . پروفسور هشترودی آمده بود کپی برخی از شعرهای عامیانه تبریز را از انجوی بگیرد و درآنجا با وی آشناشد م ؛ بحث از « تکیه کلام » بود . هشترودی گفت در روانشناسی و روانکاوی ، « تکیه کلام » بسیار اهمٌیت دارد . در نقد ادبی نیز تکیه کلام ها و اصولا" واژه ها ، و عباراتی ( ضرب المثل ها ، شعرها و ... ) که زیاد تکرار می شوند ... شعرِ مقتضیِ جامعه حوالی 1350 خواندن این بیت شاید مد شده بود چنانکه یک روز در مراسم صبحگاهی پادگان شاهپور تهران تیمسار سرلشکر رفعتجو هم این شعر را خواند . لابد مقتضی جامعه ی آن روز ایران بود ؟! چرا ؟ پاسخ به چرایش در اینجا بماند ، امٌا امروز و در رابطه ,کز دیو و دد ملولم و انسانم آرزوست,معنی کز دیو و دد ملولم و انسانم آرزوست ...ادامه مطلب

  • شاعرانِ یزد اندر خواب ناز

  • شاعرانِ یزد  اندر خواب ناز شاعرانِ یزد  اندر خواب ناز خورده نان و کشک با روغنپیاز حس ٌ و حال عاشقیشان را نجور حرفهائی میزنند یک من یک غاز شعرِ عشقی بد قدیمی گشته است شعر دستوری ؟ دوبیتی یک پیاز روغنِ ارده ؟ بباید پنج بیت !! بابت نان هم غزل باید دراز مانده است این کشک کلشوریِ شور در به روی کشکمالی هاست باز ... کشکی - کشکی کشک را مالیده است بعداز آن اخوئه و ولنگ و واز رفت وحشی ، عشق را همراه برد شاعر یزدی است غرق اندر نیاز باز یزدی گوید این هم شعر شد ؟! راه باز است ای عزیز ! ، جاده دراز تو بگو بهتر زمن ای کشک خور ! من به چوب خود نمی گردم دراز خورده ام بس دوغ ها ، یارانه ای تا زبان کردم به این شوخی دراز ! , ...ادامه مطلب

  • نام آن یزد است و آن یعنی خدا

  •   نام آن یزد است و آن یعنی خدا حاجیان در رفت ، و برگشت از خدا بنده ای مؤمن زشان مانده جدا گفتنش ای مرد ِ در مانده زحق ... گفت حق اندر دل ما شد : خود آ هرکجا که می رویم او هست ، او حاش لله خانه ی بی کدخدا ما همه کعبه ، دل ما خان اوست  آن ، ز سنگ و گل به مکٌه ، از شما سنگدل هائی نشسته بر دو سنگ ور نه راهِ حقٌ ؟ همینجا هست و لا آنچه از دار العباده جسته ای نام آن یزد است و آن یعنی خدا کوچه هایش از خدا ، هرلردِ شهر  خانه هایش پر ز عابد ؛ مرحبا نور حقٌ اندر دل هر عابدی است کی دگر یابی چنین کعبه کجا ؟ , ...ادامه مطلب

  • روستائی ِ تخریبچی شهر یزد

  • روستائی ِ تخریبچی شهر یزد عذر بدتر ز گناهش به دروغ آغشته ست کرده پنبه همه ی آنچه که خلقی رشته ست خلق را خنگ تصوٌر مکن ای بُله شکار پس به تخریب مَکش آنچه که بابت هشته ست , ...ادامه مطلب

  • گر آدمی چو ما همه باید به یک مرام

  • تخریب آثار شهری - ملٌی و تاریخی در عراق توسط داعش   تخریب آثا رسمبلیک - ملٌی - تاریخی شهر یزد توسط یک ...   تاریخ انتشار: ۲۷ مرداد ۱۳۹۵ - ۰۹:۰۸ یزد » اجتماعی اقدامی عجیب از سوی رییس شورای شهر یزد حجه الاسلام عباس زارع گاریزی رییس شورای شهر یزد روز گذشته در شورای شهر دست به اقدامی عجیب زده است. به گزارش تابناک یزدوی با  تراشیدن و خراب کردن سنگهای تزیینی صحن شورای شهر یزد به دلیل یک طرح این اقدام را انجام داده است. طرح اتشکده زرتشتیان و دخمه در قسمتی از سنگهای تزیینی صحن شورای شهر یزد باعث شد که رییس شورای شهر یزد عملا دست به اقدام شود!   گر آدمی چو ما همه باید به یک مرام گفتم : ملبٌسی ؟ . چه لباسی ؛ دلیل آن ؟ از ما که نیستی ! بنمایم شلیل * آن ؟ گر آدمی چو ما همه باید به یک مرام ورنه تکبٌرت به چه ؟ ؛ و که ذلیل آن ؟ گر برتری بیار به آن شاهد و قرین ورنه مقاتله جو! ، این غلیلِ ** ان رو پای خلق بوس که خوش ظنٌ بُده به تو بر راه راست شو ! و نشو در کلیلِ آن هر برتری به خوبی و خدمت به خلق ماست هریک سند شود ؛ به کثیر و قلیلِ آن گر خود بزرگ بینی و قشری ، به یادِ باد تحصیل علم کن ! و جواز و حلیل آن هر بنده ای ز خلق چنان که نوشته اند  صنع خداست ، حکمتِ لطف جلیل آن هرکس که آفرید خدا از خودِ خداست زد خصلتی به آتش و ما را خلیل آن گشته سیاهپوست یکی ، دیگری سفید وانگاه خلق کرد به هریک سَبیل آن رو توبه کن و بیاموز بیش از این ... شاید که شد قبول ؛ و در سلسبیل آن * لباسی که زیر زره میپوشند و معرف طایفه و شغل و گاه عقیده و مرام یک جنگجوست ** غلیل نوعی گلوله ی جنگی دست ساز ابتدائی و کم کارآمد است , ...ادامه مطلب

  • عید ، عید است و مبارک بادت

  • همه عید تو مبارک بادا عید ، عید است و مبارک بادت بقیه ؟ ؛ حرف و خرافات و یا وَهم و گمان ... چه بگویم به از این ؟ ای شیرین ؟! انگبین ! نازنین! مه جبین ! « نو » ز ازل « روز » برین ! که تو نوروز منی در هردم  و همه سال ز عهد آدم  عید ، نو ، سعد و سعادتمندی ... خوبِ خوبان ! همه عید تو مبارک بادا.... ... که تو خود یک عیدی گل ، در و دشت ، کنار دریا ،  سال نو ، فصل بهار ... پس بیا ! باز بیا ! رنجه نما آن گامت شعر من را تو بخوان یک نظری با « نظر » ی ... به نگر ! آسمانم ! خورشید ! ای که ابری به مصادیق بهار تو ببار ، بر منِ زار ببار تا شوم من چون تو : همه عید و شادی ، مظهر آزادی... منبع آبادی ... باد بادا یارا ،  که بیائی با آن ، همه ایٌام بهار  و نخستین روزش ، روز نو ، نوروزش باد بادا یارا بادِ آزادی فکر بادِ آزادی شعر یاربادا ما را همه عید تو مبارک بادا ! , ...ادامه مطلب

  • پرسیده ای چه سان شده احوال عالمان ؟

  • از حاجبان پرده ی دربارِ ......ظالمان پرسیده ای چه سان شده احوال عالمان ؟ هریک جریده به کف گشته و خموش هریک به کنج خود بخزیده به الامان خورشیدها همه در پشت کوه تار خیلی ز شب پره ، عالم نما ، میان ای سفله ای که علم نداری و عالمی مقهور کرده حق و علم را به جهان روحت همه به ظلمت شیطان مکدر است جسمت فریبکار به الفاظ بی بیان بس خُدعه ای و به تزویر و خود پرست و این ظلم های همه روزه ات عیان از علم روز چه دانی به کار برد ؟ بسته کمر به دفع هر آن نخبه آریان آن رمل و جفر و خرافاتِ عین کفر علم اند ؟ یا که خدعه و تزویر کاهنان ؟ بستی ره ترقی مردم به خدعه ات در عین جهل و ظلم ، به ملبوس عالمان ! انداختی به مسیری که فقر مسلک ماست ای در خرد فقیر و به دانش چو ابلهان مرگت برای من همه فجر است و منتظَر و این آرزو ... ، تو بر آور در این زمان , ...ادامه مطلب

  • پیغمبری کوروش ! بیا !

  • کوروش بیا ! کوروش بیا ! من که نمیدانم که ئی ؟ گویند غیرت داشتی ... ... امٌا نه آنکه در خِرَد ، خود را خدا پنداشتی ! کآنروز چون امروز هم  هر حاکم خرده توان ، خودرا خدا پنداشتی ! : ( من عقل کلٌ عالمم !!! ) ... کوروش بیا ! من که نمیدانم که ئی گویند دانائی تو عین توانائی بُده ست آینده بین و هر زمان ، اندیشه ی آینده را     آنکه بسازد زندگی       و نه بکوبد هر سرا... کوروش بیا ! من که نمی دانم که ئی  گویند امٌا بوده ای : یک قهرمان ، شاه جهان ! ای که جهانشاهی به تو     زیبنده بود       و فخر ما کوروش بیا  دانم که ئی تو قهرمان عالمی  با اینهمه : یک راستگو یک دادگر یک مهربان ؛ حتی برای دشمنان ! « آنکه بسازد زندگی ، و نه بکوبد » بنده را ! یک پهلوان !   پیغمبری کوروش ! بیا ! , ...ادامه مطلب

  • میلاد پیامبر صلح و دوستی مبارک باد

  • محمد گر همی دانست که تو در تحت نام او خرافاتی همی بافی و نامش شعر بگذاری !!! ، چه درد آور ! چه اشک آور ! ، تنفر از جهان و زندگی با این بهانه یا بهانه های مهمل عقده مندانه چو دیوانه ، سراسر وهم  و یا توهین و تهمت بر جهان خوبِ اللهِ صمد که « دوست دارد هرچه زیبا هست » ، نه امثال تورا از سنگ خارا زاده ای بی دودمان فاقد ز فرهنگ صحیح و از ادب ، اخلاق ، چون جرثومه ای از عفن و عقده ، دشمن مردم که می خواهد جهان را پر زجنگ و کشت و کشتار و فریب و خدعه های رنگ اندر رنگ ، حریقیدر بنِ خانه ، چه کشتن ها ، سراسر در فریب یک بهشت بعدی و آن زندگی که میتوانست داشت  هر عبد خدائی با عبادت ، با سلامت ، در همین دنیا به مفهوم سعادت ، که ایضا" شد ، نزولش داده آن ذات خداوندی  به رحمان و رحیمیِ خودش تا زندگیِ ما بود شیرین  ؛ نه آنچه را که خواهی تو ، و امثال تو : بدبختی ، نگونبختی و ذلٌت  محض موهومات پست از یک وجودِ خون طلب !، تاراجگر ، رذل و لش و مردمکُشِ جاهل ! به تو نفرین ! به تو نفرین ! که گر پیغمبرت دانست این پستی به نزد تو ، و یارانت ، به ظاهر یک حسینی لیک سفیانی - یزیدی همچنان شمر ی و یا خولی ... ، فرستادی علی (ع) با ذوالفقارش محض آن « خرگردنِ » موصول ِ یک تن با سری معلول و وهم آجینِ ضحٌاکی ... ، به تو نفرین ! به تو نفرین ! مبارک باد میلاد محمٌد روز سقط تو ! . ! .        , ...ادامه مطلب

  • تو را من چشم در راهم . ورا من چشم در راهم

  •   55 سال پس از نیما      تو را من چشم در راهم شبا هنگام   تو را من چشم در راهم شبا هنگام که می گیرند در شاخ « فلاخن » سایه ها رنگ سیاهی شبا هنگام ، در آن دم که بر جا دره ها چون مرده ماران خفتگانند در آن نوبت که بنده نیلوفر به پای سرو کوهی دام گردم یاد آوری یا نه ، من از یادت نمی کاهم    تو را من چشم در راهم نیما یوشیج   ورا من چشم در راهم .... و من هم چشم در راهم تو ای نیمای دوٌم را در این چال شب و عمق سیاهی منتظر ماندم . سایه ام ! سایه ...  سیاه و سوخته بردر فتاده از بُنِ مجمر فسانه گشت روز و پرتو ی خورشید  کاینجا شب نمایان است... ... وآن ماران مرده گشته زنده  طعمه جو ! زنجیر زن ! یا نوحه می خوانند  قبل از مرگ من ... ... مار است و ماراست و مباشد پرتوئی از نیلوفر چون تو  دریغا درٌه ای ، کوهی  که این صحرای محشر را  به آتش نیز نسپردند « گردم یاد آوری یانه ، من از یادت نمی کاهم » بگو فرزند خودرا : دوٌمین نیما  ورا من چشم در راهم ... مگر تالی نداری تو ؟! .   علیرضا آیت اللهی 13 دی 1393  , ...ادامه مطلب

  • 25 مهر سالروز شهادت فرخی یزدی

  • سالروز شهادت میرزا محمد فرخی یزدی       25 مهر  یادبود ... ...   شهید میرزا محمد فرخی یزدی   است ؛ که « در حدٌ  زمانه ی خود »    زبان گویای  مردم در برابر استبداد و استعمار بوده است فراموش نکنیم که فرخی ها نه اسوه ای بی نظیر بودند و نه باصطلاح معصوم پانزدهم .... امٌا اگر فرخی و فرخی ها نبودند ، بیداری ها نبودند ... و اگر بیداری ها نبودند ...   از : فرخی یزدی   آن زمان که بنهادم سر به پای آزادی دست خود ز جان شستم از برای آزادی   تا مگر به دست آرم دامن وصالش را می دوم به پای سر در قفای آزادی   با عوامل تکفیر صنف ارتجاعی باز حمله میکند دایم بر بنای آزادی   در محیط طوفان زا ، ماهرانه در جنگ است ناخدای استبداد با خدای آزادی   دامن محبت را گر کنی ز خون رنگین می توان تو را گفتن پیشوای آزادی   فرخی ز جان و دل می کند در این محفل دل نثار استقلال ، جان فدای آزادی   , ...ادامه مطلب

  • روز شعر و ادب مبارک باد ! ، و امٌا

  • بنظرمن : ما در یک دوره ی ابتذال شعری بسر می بریم : انحراف از ادبیات و اجتماعیات و اصلاح و توسعه ی فرهنگی... امتداد چند و چندین ساله ی موهوم سرائی  ، مدیحه سرائی ، مرثیه سرائی ، و نوحه سرائی !. از منظومه سرائی های نا مشعورانِ بی اشعار تا عبارت نویسی های مالیخولیائی . انحراف از محتوا ، هدف ، و فایده اجتماعی و مثبت شعر با انحراف اذهانِ نسل جوان به سوی شکل گرائی افراطی ... یا « مضحک قلمی » وحشتناکی  بنام موج نو ! مسلما" در این میان مامورانی وجود دارند که احساسات پاک جوانان ما را به سوی منافع خود و اربابانشان سوق می دهند ؛ و عصر ظلمت  را  تحقق می بخشند . شعر باید شعر باشد... ... در خدمت توسعه ی اجتماعی و اعتلای فرهنگ جامعه باشد .    , ...ادامه مطلب

  • بازهم وحشی بافقی ، جههوری و عدالت

  •   خلاف مذهب جمهور!     موقعیت وحشی بافقی در « زمانه » خود از زمره دلایلی است كه می تواند مدایح وی را نیز ، علاوه بر آنچه گفته شد ، توجیه كند . اما آیا شاعرآن روزی نظیر برخی از نویسندگان امروزی تنها به مدح و ثنا می پرداخته است ؟     خیر ! ، وی به جای خود انتقاداتی پنهان و پیدا از وضع عدالت در جامعه دارد و گاه برابری اجتماعی و نهایتا" نظم اجتماعی را به عدل حكومتی مشروط می سازد:     كند كاه گران در وزن با كوه گران دعوا     اگر از عدل و انصاف تو باشد كفٌه میزان را     یا     بیخ آزار بدین گونه كه انصاف تو كند     عنقریب است كه هر گل كه دمد بی خار است     یا     عدل تو چون شود صلاح اندیش     گرگ دست آورد به گردن میش     یا     ملك از انصاف تو چنان آباد     كه در او جغد كس ندارد یاد     جغد در خانه هما چه كند ؟     ظلم در كشور شما چه كند !     پس وحشی بافقی برخلاف بسیاری از شعرای قدیم كه « اقتدار » و به طور ضمنی ظلم و ستم حاكم قادر و جابر را می ستایند ، حاكم یا سلطان زمان خود را عادل می خواهد :     الا تا مملكت بی سلطنت باشد تن بی سر     الا تا سلطنت بی عدل باشد پیكر بی جان     و در جائی شاید عدل را اینگونه تعریف می كند :     به گنجشكان میالا دام خود خواهم چنان باشی     كه استغنا زنی گر بینی اندر دام عنقا را     امٌا آیا در آن زمان وحشی با فقی از برابری سیاسی و عدالت اجتماعی چون امروز بحث می شده است ؟ . و آیا وی از حكومت مردم بر مردم یا جمهوری هم چیزی می دانسته است ؟ امری است كه نیاز به مطالعات دقیق تری دارد . ما فقط از وی این شعر را خوانده ایم كه :     خلاف مذهب جمهور اگ,وحشی بافقی ، بی عدالتی ، جامعه صفوی ، شهر یزد ...ادامه مطلب

  • رهنمود وحشی بافقی یه سلطان در دادگری و عدالت گستری

  • تشویق سلاطین به دادگری توسط نخبگان جامعه درست است كه عدالت از بالا به پائین جامعه سرایت می كند ؛ اما این نیز درست است كه استبداد ذاتی و عادی در یك جامعه نیز می تواند سبب اصلی ظهور حكام مستبد در آن جامعه باشد . كدام یك از اعضاء فلان جامعه یا از آحاد مردم ممكن است به قدرت برسند و خودكامگی نكنند ؟ . حال روش مقابله با این استبداد از بالا چگونه است ؟ : 1 - مبارزه  از بیرون از حكومت ، چون ابومسلم خراسانی - محمدرضا خان بافقی - فرخی یزدی - و.. 2 - مبارزه از درون حكومت ، مثل مبارزات برمكیان تا شاید وحشی بافقی و.. اشعار وحشی در مدح از میر میران را البته می توان « مدیحه » خواند ؛ اما به تفسیر دیگری می توانند همچنین تشویق میرمیران ، و اعضاء حكومت وی ، به دادگری محسوب شوند . در واقع وحشی بافقی در این مورد خواه نا خواه نظریٌه دیكتاتوری عادل یا دیكتاتوری صالح را ارج می نهد ، امر به ظاهر می كند و فرض را برعدالت حاكم می گذارد تا وی تشویق شده در اثبات این فرض بكوشد : در زمان عدالت تو كه هست شوهر شیرماده آهوی نر مادری كرد گرگ ماده و شد دایه برٌه های بی مادر یا این شعر : دست انصاف تو آن كرد كه در پای حمام حلقه دیده باز است چو زرین خلخال و یا این شعر : زبرج عدلش از خورشید بر باغ جهان تابد به بازار آورد گل باغبان در بهمن و آبان فتاده گرگ را با میش در ایام او وصلت صدای نغمه صور است و آواز نی چوپان برای بكتاش بیك ، حاكم كرمان ، نیز سروده است : جهان مكرمت بكتاش بیك عادل باذل كه دانش مصدر عدل است و جانش مظهر احسان  ,وحشی بافقی ، بی عدالتی ، جامعه صفوی ، شهر یزد ...ادامه مطلب

  • وحشی بافقی و بی عدالتی در جامعه صفوی

  •   وحشی بافقی و بی عدالتی در جامعه ی صفوی   حقوقدانان بهتر از هركسمی دانند كه عدالت به صورت مطلق وجود ندارد ؛ و استقزار« عدالت بیشتر » درقبال به یك نفر یا یك گروه نسبت به نفر یا گروهی دیگر ی تبعیض نامیده می شود . حتی در مورد ظلم به افراد و گروههای اجتماعی نیز چنین تفكری وجود دارد : «الظلم بالسویه عدل فی الرعیة » پیامد های تبعیض در جامعه به حدی است كه پس از فقر یا حتی قبل از آن  سبب بزرگترین قیام ها و انقلاب های جهانی شده است ؛ و زمانی عجیب می نماید كه از سوی مقاماتی معنوی سرزده باشد . حكومت یزد در زمان وحشی بافقی برعهده ی ممدوح وی ، یعنی میرمیران ، داماد شاه عباس صفوی ، و اما رئیس دراویش نعمت اللهی و از دوستداران مرام امام علی ، اسوه عدالت ، بوده است كه پایتخت یا داذرالحكومه خود را در شهرتفت قرار داده بوده؛ و مورد مدح اما گاه نیز مورد شكوه و گلایه وحشی قرار می گرفته است . وحشی بافقی در مذمت تبعیض خطاب به رقیب خود می سراید : خوشبخت تو ای مدعی ، كاینجا كه من خوارم چنین با یك جهان بی حرمتی ، هیچت ز حرمت كم نشد و در جائی دیگر صراحتا" آن را اظهار می دارد : این قرب و بعد چیست ، نه ما جمله عاشقیم ؟ آنها چه كرده اند كه این ها نمی كنند...؟!!! اما وحشی بافقی قبل از این كه به اصطلاح فقط و فقط سیاسی - انقلابی باشد بی عدالتی را نه تنها با ایهام و اشاره به مقامات حكومتی نسبت می دهد بلكه آن را در سطح جامعه و حتی از سوی برادر بزرگترش كه بزرگترین یار و یاور وی بوده است به زبان شعر می آورد(1) : وی می سراید : آئین دستگیری زاهل جهان نیاید بانك درای همت زین كاروان نیاید ای عندلیب خو كن با خار غم كه هرگز بوی گل مروٌت ، زین بوستان نیاید برحرف اهل حاجت ، گوش قبول بگشا كاین حرف را نگوید ، كس تا به جان نیاید و نهایتا" به جای مقابله نابرابر و بی فایده با حكومت از در پند و اندرز و تشویق آن به استقرار عدالت می پردازد . ------------------------------------------------  (1) در شعر زیر كه قبلا" به طور كامل در این وبلاگ آمده است : زیبا تر آنچه مانده ز بابا از آن تو بد ای برادر از من و اعلا از آن تو 11 فروردین 1390 ,وحشی بافقی ، بی عدالتی ، جامعه صفوی ، شهر یزد ...ادامه مطلب

  • جدیدترین مطالب منتشر شده

    گزیده مطالب

    تبلیغات

    برچسب ها