شعر یزد از شاعر یزدی رواست

متن مرتبط با «من» در سایت شعر یزد از شاعر یزدی رواست نوشته شده است

شعر من ، شعر یزد ، شعر شماست

  • شعر من ، شعر یزد ، شعر شماست بر سری گر نشست فرٌ هما ست ره ببایست تا به عمق وجود چون که دروازه ای به لطف خداست همه از لطف یزد و یزدان است نور خورشید بهر خلق هداست نه ! تکبرٌ مباد از شاعر شعر خوب از همه کُبور جداست چون که در راه مردم است و خدا پس چنین شعر نعمت است و به جاست گر تو خواندی چه بهتر ای حق جو ورنه گَردی ز من نخواهد خاست گفتن من وظیفه است به خلق ثمری داده ، گر که خلق بخواست این مهم نیست خواندن اشعار اصل بر کارکِردِ آن به رواست ایٌهالناس ! شعر من خوب است مستحقٌ هزار باره دعا است ! ,شعر ، یزد ، علیرضا آیت اللهی ...ادامه مطلب

  • سی سال من چه دیدم ؟

  • 12 بهمن به مناسبت سی امین سال بازگشت به میهن نامه به والی سی سال من چه دیدم ؟ فقط وعده شنیدم !... خود را نثار کردم بلا به جان خریدم ! قصاص خوشخیالی حبسم در این حوالی به جای شیر ، سرکه ! به جای یار ، هرکه ! پاداش ؟ وهم من بود  دائم به زیر تر که ... قصاص خوشخیالی حبسم در این حوالی به جای داد ، سرهنگ نقٌاشِ رنگ و ارژنگ عاری ز هرچه خوبی است حاکم به ضرب اردنگ   قصاص خوشخیالی حبسم در این حوالی بیهوده در تباهی شاعر ، ولی شفاهی ارزش ندارد این فکر جان ؟ قیمتش دوشاهی قصاص خوشخیالی حبسم در این حوالی برای خلقِ کاهل خِرَد ندارد حاصل جمعی علیه عاقل ماتمسرای کامل ... قصاص خوشخیالی حبسم در این حوالی آنان دریده چون غول به عشق خلق مشغول هر ظالمی است فاعل  بیچاره خلق مفعول قصاص خوشخیالی حبسم در این حوالی دیدن ؟ جریمه دارد ! گفتن ؟ هزینه دارد ! حمٌام عهد بوق است عُفنِ خزینه دارد ... قصاص خوشخیالی حبسم در این حوالی ایشان اجنٌه هستند ... از عیش و نوش مستند در عشق خون شاعر شمشیر از رو ببستند قصاص خوشخیالی حبسم در این حوالی گرداد را نوشتی « ضدٌ » ی یکی پلشتی ما دلق خود بشوئیم تو آب عُفن طشتی ! قصاص خوشخیالی حبسم در این حوالی .... تا ... درد خود نویسم  « بی آدرس » به والی , ...ادامه مطلب

  • تو را من چشم در راهم . ورا من چشم در راهم

  •   55 سال پس از نیما      تو را من چشم در راهم شبا هنگام   تو را من چشم در راهم شبا هنگام که می گیرند در شاخ « فلاخن » سایه ها رنگ سیاهی شبا هنگام ، در آن دم که بر جا دره ها چون مرده ماران خفتگانند در آن نوبت که بنده نیلوفر به پای سرو کوهی دام گردم یاد آوری یا نه ، من از یادت نمی کاهم    تو را من چشم در راهم نیما یوشیج   ورا من چشم در راهم .... و من هم چشم در راهم تو ای نیمای دوٌم را در این چال شب و عمق سیاهی منتظر ماندم . سایه ام ! سایه ...  سیاه و سوخته بردر فتاده از بُنِ مجمر فسانه گشت روز و پرتو ی خورشید  کاینجا شب نمایان است... ... وآن ماران مرده گشته زنده  طعمه جو ! زنجیر زن ! یا نوحه می خوانند  قبل از مرگ من ... ... مار است و ماراست و مباشد پرتوئی از نیلوفر چون تو  دریغا درٌه ای ، کوهی  که این صحرای محشر را  به آتش نیز نسپردند « گردم یاد آوری یانه ، من از یادت نمی کاهم » بگو فرزند خودرا : دوٌمین نیما  ورا من چشم در راهم ... مگر تالی نداری تو ؟! .   علیرضا آیت اللهی 13 دی 1393  , ...ادامه مطلب

  • وحشی بافقی و جامعه ی احساسی بر علیه زندگی عقلانی و منطقی

  • کمال االدین وحشی بافقی یزدی (9) اقتصاد و فرهنگ احساسات بر علیه « عقلِ معاش »     وحشی كه با مناعت طبع شروع می كند ، در اغراق در عشق و احساس و عدم توجه به تولید كالا ، یا تولید خدمات به حد كافی ، به جائی می رسد كه مناعت طبع و آزادگی خود را زیر پا نهاده به ناچار دست نیاز پیش این و آن ( كه البته معلوم است كه نه هركسی ) دراز می كند ؛ و در یزد كه اساس بركار تولیدیی هرچه عینی تر است چندان دستگیریی از وی نمی شود : آئین دستگیری زاهل جهان نیاید بانگ درای همت زین كاروان نیاید ای عندلیب خو كن با خار غم كه هرگز بوی گل مروت زین بوستان نیاید ناچار گشته غربت دل را وگرنه هرگز مرغی بود كه یادش ازآشیان نیاید كم آیدم به خاطر همصحبتان جانی كاتش به جان نگیرد دل در فغان نیاید تیر دعا چه خوب است گر بر نشان توان زد اما چه چاره سازم گر بر نشان نیاید وحشی اگر نیاید سوی عروس دولت روزی بیاید آخر گر این زمان نیاید وحی به جائی می رسد كه علنا" نیاز خود به دیگران را اعلام می كند ؛ و نهایتا" هم به جای هر چیزی به صورتی صوفی منشانه ، یعنی بنا به فكریه حاكم بر شهر یزد و مردمش و از جمله خود وی ، دل به بخت و اقبال می بندد تا شاید بخت به وی رو آورد ؟ كدام بخت ؟ .  نویسنده: alireza ayatollahi علی رضا آیت اللهی | طبقه بندی:اقتصاد.بازرگانی.بیمه، زبان.ادبیات.آموزش،  سیاه بختی حاصل از امید به بخت و اقبال وحشی همچنان بدون « تحرك لازم »به سوی تغییر شغل و امرار معاش از هر طرفیكه ممكن باشد و نهایتا" رسیدن به « بركت» ، باز هم خود را صوفی منشانه به بخت و اقبال می سپارد ؛ و نهایتا" به خلاف آن چیزی می رسد كه انتظارش را می كشیده است . به شعر آورده است: ای پیش همت تو متاع سرای دهر بی قدر تر ازآن كه توان رایگان فروخت جائی كه كمترین نفرت بار خود گشود یك جنس خود به مایهء صد بحر و كان فروخت هندوی تو گهی كه فرود آمد از حجاز از بحر عشر حاصل هندوستان فروخت آگه نه ئی كه از پی وجه معاش خویش هرچیز داشت وحشی بی خانمان فروخت چیزی كه در بلاد عراق آمدش بدست آورد و در دیار چرون در زمان فروخت از بهر وجه آب وضو اندر این دیار سجاده كرد در طلب طیلسان فروخت دارد كنون فروختنی آبرو و بس وآن جنس نیست اینكه به هركس توان فروخت , ...ادامه مطلب

  • مناعت طبع یزدی وحشی بافقی

  • مناعت طبع یزدی وحشی بافقی ، حتی از نظر زادگاه ، از خطه یزد است . اما مهمتر از همه این است كه ساكن شهر یزد است ،شاعر شهر یزد است و خواه نا خواه فضای شهری را مجسم می كند كه مردمانی هم اصیل و هم كثیر داشته است ؛ و وی تا حدود بسیار زیادی نماینده چنین مردمی ، یا در واقع خصایل ، اخلاق و فرهنگ چنین مردمی است وقتی می سراید : جرعه پیر خرابات بر آن رند حرام كه به پیش دگری دست تمنا ببرد ادبای نكته سنج ایران به خوبی تشریح كرده اند كه « تمنا » یعنی منٌت كشیدن و این منت كشی یابر حسب زیاده خواهی و طمع است و یا اجبارا" از روی نیاز صورت می گیرد . شاعری همسایه گفته است : دست طمع كه پیش كسان می كنی دراز پل بسته ای كه بگذری ازآبروی خویش اما وحشی و همشهریان وحشی حتی دست دراز كردن برای رفع حاجت را نیز نمی پسندند . دست نیاز پیش دیگران دراز نمی كنند ؛ و اگر نیازی ببینند از خود خالق می خواهند نه از مخلوقات وی . اتفاقا" « دارالعباده » بودن یزد نیز از همین خصلت توسل و توكلشان ناشی شده است و نه چندان از این كه مثلا" كار و فعالیتشان را تعطیل كرده باشند و منحصرا" به عبادت خدا مشغول شده باشند ........ دومصراع از وحشی بافقی بسیار شهره شده اند : « به سبزی سر خوان كسی نیارم دست »  و به خصوص : « اگر خواهی كه خود را خوار سازی عرض حاجت كن » در بندی از یكی از ترجیع بند های خود هم عارفانه از ناداری خود سخن می گوید و هم مناعت طبع و استغنای خود را جلا می بخشد . المنت لله كه ندارم زر و سیمی كزبخل،خسیسی شوم ، از حرص لئیمی شغلی نه كه تا غیر برد مائده خلد باید ز پی جان خود افروخت جحیمی نه عامل دیوان و نه پا در گل زندان نی بسته ء امیدی و نی خسته ء بیمی مائیم و همین حلقی و پوشیدن دلقی یك گوشه نان بس بود و پاره گلیمی بهر شكمی كاوست پی مزبله مزدور دریوزه هر سفله بود عیب عظیمی زآنجا كه بود سیری چشم و دل قانع ده روزه بسازم نه به قرصی كه به نیمی گر روح غذا گیرد از آن باده كه ما راست صدسال توانزیست به تحریك نسیمی ما گوشه نشینان خرابات الستیم تا بوی میی هست در این بادیه مستیم درفكریٌه وحشی بافقی ، معنویات بر مادیٌات ، فرهنگ بر اقتصاد ، و شغل فرهنگی بر شغل اداری و سایر مشاغلی كه مستلزم بندگی هستند ... ارجحیٌت می یابد ؛ , ...ادامه مطلب

  • من ؟ من ! من ، من .....

  •  من به تنهائی ، حزبم !   من به تنهائی ، حزبم و سیاست در من ؛ انحصاری است تمام ! کلٌ دولت هستم ! و فراتر... که نمی خواهم عنوان بکنم ! لیک آهسته بگویم که : منم ! من و من با من کلٌا" همه : « من » ! گروه : نو نوع : نیمائی موضوع : تفرد طلبی سیاسی نام : من ! شاعر : علیرضا آیت اللهی تاریخ : مرداد 1358  محل : باقی آباد یزد , ...ادامه مطلب

  • آنان که منفی اند

  • مثبت و منفی     آنان که مثبت اند ابیات عشق و صلح را  فریاد می زنند : نوسازی ملل . آنانکه منفی اند  چون عین انفیه « عن » ، « فی » بهانه ها تخریب می کنند گروه : نو نوع : نیمائی موضوع : انتقادی - اجتماعی شاعر : علیرضا آیت اللهی تابستان 1358 : یزد ,خلق و خو . تک بیت . هجویٌه . علیرضا آیت اللهی . خرداد 1341 . دبیرستان ایرانشهر یزد ...ادامه مطلب

  • من و نومیدی

  • من به نومیدی ایمان دارم  و به تنهائی خود...  در ورطه ی عشق آن یكی می گوید : روشنائی مرده است و قَدَر  به توانائی خود مشكوك است در بهشت زهراء اندر آن دشت سیاه ظلمت كه به شب میماند نور خاموش شده است نور معشوق فرو رفته به خاك و چه دلها خونین... و گریبانم را كه شده چاك به چاك چه كنم گر ندرم  گوهری رفت از این كون و مكان عاشقش تنها شد  و به نومیدی خود با ایمان چه كند گر نكند اندیشه.... آسمانی است سیاه كه ندارد خورشید . گروه : نو نوع : نیمائی رده : مرثیه نام : من به نومیدی خود شاعر : علیرضا آیت اللهی تاریخ : زمستان 1348  مكان : تهران ویرایش نشده منتشر نشده ,شعر نو ، من و نومیدی ، شعر اجتماعی ، مرثیه ، عاشقانه ، علیرضا آیت اللهی ، زمستان 1348 ، تهران ...ادامه مطلب

  • دوستت دارم من

  • « دوستت می دارم »  به همین زیبائی ای عزیز دل من این که تو « تنهائی » پس چرا « تن ها » ئی ؟! هریکی را یک راه  در پی آن بک چاه چاه وبل غم و درد  چاه ویل گل زرد یک نگاهی به درخت مجنون ، گل سُرخم ، بنداز ! بلبل تو اینجاست گرچه زیبائی و رنگ نو ندارد هرگز  و یهار ... و بهار ... مگذار ! که زمستان آید... که گل گونه ی تو یخ بزند آب بر آتش عشق  رنگ رویت بشود پنهان و عطر و بویت به نهان گل چه بوئی دارد ؟ گل چه روئی دارد ؟ و چه شاداب ... ... ولی فصل بهار مگذار ، مگذار ، تا رود فصل بهار به شکفتن واشو !  سوی این آوا شو ! و بگو ! « دوستت می دارم » تا به تنهائی ما  شاد نگردد هر زاغ ...  ... و بگوید در باغ  که : « دوتن ها » هریک... به عبث ، منتظر پائیز اند ... دوستت می دارم مگذار  تا رود فصل بهار گروه : نو نوع : نیمائی مام : دوستت می دارم موضوع : عاشقانه شاعر : علیرضا آیت اللهی تاریخ : فروردین 1347 مکان : تهران ، دانشگاه تهران  ,شعر نو ، دوستت می دارم ، عاشقانه ، علیرضا آیت اللهی ، فروردین 1347 ، تهران ...ادامه مطلب

  • سالروز میلاد حضرت امیر المومنین علی (ع) مبارک باد

  • تک بیت های منتخب ( گزیده ) یک نوجوان(4)

  • کلیم کاشانی : از هنرحال خرابم نشد اصلاح پذیر - همچو ویرانه که از گنج خود آباد نشد * وامق یزدی : مشکل علاج درد دل ما کند کسی - آن نیست دردِ ما که مداوا کند کسی * بیضائی کاشانی :     قدی رعنا رخی زیبا ، لبی شکر فشان دارد                                     بیانی گرم و روح افزا ، نگاهی دلستان دارد * وامق یزدی : چنان در دیده اش خوارم که می دانم پس از مردن                                                اگر روید گُلم از گِل به چشمش خوار می آید  * دکتر رسا : مراد دشمن اگر ضعف و خواری من و تست                                                   ز سست عهدی و ناپایداری من و توست * وفا یزدی : گرچه کارم به مسیحا دمی افتاده دریغ - درد آنست که این دردِ مرا درمان نیست * وفا یزدی : مکن ای دل ز مرگ اندیشه جانان - نگیرند از تو جانان ، حرف جان است * وفا یزدی : رفت و با مدعی آن سرو روان باز آمد - مرگ من بین که به همراهی جان باز آمد * وقاری یزدی : اگرم زاهد شهر از نظر انداخت چه باک                                                   سایه پیر مغان از سر ما کم نشود * سعدی شیرازی :     من اگر نظر حرام است بسی گناه دارم                                        چه کنم ، نمی توانم که نظر نگاه دارم ! * پروین یزدی :  دلی که دست تو دادم به نام هدیه عشق - روا نبود که آم را چو جان خون سازی * دکتر رسا : عشق را نازم که ناز عالم امکان از اوست                                     &n,تک بیت . زیبا . عاشقانه . شاعر ناشناس . شعر جوان پسند ...ادامه مطلب

  • تک بیت های بمنتخب ( گزیده ) یک نوجوان(3)

  •   قسمی یزدی : از قرب غیر هیچ دلم بیقرار نیست - زیرا که لطف و مهر تو را اعتبار نیست * لاادری : من رشته محبت تو پاره می کنم - شاید گره خورد به تو نزدیک تر شوم * قصٌاب یزدی : خوش گلشنی است حیف که گلچین روزگار - فرصت نمی دهد که تماشا کند کسی * لاادری : هر رشته گسست میتوان بست - امٌا گرهیش در میان هست * قضائی یزدی : داد آن کو به تو این خوبی و زیبائی را - کاش میداد به من صبر و شکیبائی را * لاادری : نامه را چون میبری قاصد زبانی هم بگو - نامه را آهسته بگشا دل در آن پیچیده است * قضائی یزدی : هرگز از قاصد ندارن یاد پیغام تو را - زانکه از خود می روم چون میبرد نام تو را * دکتر ایرج دهقان : این بار دل نوید ظفر می دهد مرا - کان گل ز عشق خویش خبر می دهد مرا * قضائی یزدی : در خواب دست مدعی بر زلف جانان دیده ام - دیشب من آشفته دل خواب پریشان دیده ام * نواب یزدی : غیر از غم تو نیست به عالم مرا غمی - امٌا غم تو را نفروشم به عالمی * وامق یزدی : از ضعف زدم تکیه به دیوار و نگفتی - کاین صورت بیجان که به دیوار کشیدست ؟ * سعدی شیرازی : شب است و شاهد و شمع و شراب و شیرینی - غنیمتی است دمی روی دوستان بینی * وامق یزدی : مشکن دلی که چشم امیدش به دست توست - خواهد بر او گذشت ولیکن شکست توست * فردوسی : از این پنج شین روی رغبت متاب - شب و شاهد و شهد و شنع و شراب * وامق یزدی : کمال عشق را پروانه دارد - که هیچ از سوختن پروا ندارد    ,تک بیت . زیبا . عاشقانه . شاعر ناشناس . شعر جوان پسند ...ادامه مطلب

  • تک بیت های منتخب یک نوجوان (2)

  •    از سعدی : آیا وجود حاضر و غایب شنیده ای ؟ - من در میان جمع و دلم جای دیگر است * فدائی یزدی : چشم مستت که مرا داد جفاکاری داد - شب تو را خواب و مرا محنت بیماری داد * لاادری : طبیبان بر سر بالین من آهسته می گویند - که امشب تا سحراین عاشق بیچاره میمیرد * فرخی یزدی : خواست تا موسای عقلم رو به سوی دل کند - عشق گفت این کوی جانان است کوه طور نیست * شفائی اصفهانی : دیدی که خون ناحق پروانه شمع را - چندان امان نداد که شب را سحر کند * افسونی یزدی : به هجرت زنده ام میبایدم کشت - که در عشق این گنه بخشیدنی نیست * سعدی : ای مرغ سحر عشق ز پروانه بیاموز - کان سوخته را جام شد و آواز نیامد * رهی معیٌری : بار خاطر نیستم روشندلان را چون غبار - بر بساط سبزه و گل سایه پروانه ام * فرخی یزدی : مگر آن زلف پیچشی دارد - که شب و صبح بر سر قدم است * قبولی یزدی : نام رقیب بر لب جانان من گذشت - واقف نشد کسی که چه بر جان من گذشت * قسمی یزدی : باکم از کشته شدن نیست ولی میترسم - که هنوزم رمقی باشد و قاتل برود * قسمی یزدی : نگویمت مکش امٌا چنان بکس که اگر - به روز حشر ببینی مرا خجل نشوی * امٌ هانی یزدی : در بوستان چو چشم تو آغاز ناز کرد - سوسن زبان طعن به نرگس دراز کرد * جیحون یزدی : یک سلسله عاقل را دیوانه اگر خواهی - زلفین مسلسل را شوخی کن و بر هم زن  ,تک بیت . زیبا . عاشقانه . شاعر ناشناس . شعر جوان پسند ...ادامه مطلب

  • تک بیت های منتخب ( گزیده ) یک نوجوان(1)

  •   سابقا" ، بعنی مثلا" همان 50 سال قبل ، خیلی بیش از امروز به « تک بیت » ها اهمٌیت می دادند و آنها را در محاورات روزمرٌه و نوشته هائی گوناگون بکار می بردند . تک بیت ها یا به خاطر اهمٌیت خاصشان از اشعار شعرا بیرون کشیده شده بودند ؛ یا اصولا" به صورت تک بیت وجود داشتند ؛ و باز یا سراینده ای مشخص داشتند یا اینکه اصولا" سراینده برخی از تک بیت های مشهور ، مشخٌص نبود . کاربرد تک بیت ها حاکی از سواد و معلومات بکار برنده بود و طبیعی بود که جوانی جویای نام چون اینجانب هم به منظور استفاده ی هرچه بیشتر به جمع آوری و یادداشت آنها بپردازد ؛ مثل : از سعدی : قادری بر هرچه می خواهی مگر آزار من - چون که گر شمشیر بر فرقم نهی آزار نیست  * از سعدی : گر دلم در عشق تو دیوانه شد عیبش مکن - بدر بی نقصان و زر بی عیب و گل بی خار نیست * لا ادری ( نمی دانم ) : ندانم از سر و پایت کدام خوبتر است - چه جای فرق که زیبا زفرق تا قدمی * لاادری : یارب این قطره خون کو را همی خوانند دل - تا کی از بیداد مه رویان ستم باید کشید * وحشی بافقی : رسم کجاست تو بگو در کدام ملک - دل می برند و چشم به بالا نمی کنند  * وحشی بافقی : کو چنان یاری که داند قدر اهل درد چیست  - چیست عشق و کبست مرد عشق ودرد مرد چیست * فرخی یزدی : تپیدن های دلها ناله شد آهسته آهسته - رساتر چون شود این ناله ها فریاد می گردد * لاادری : ناله را هرچند می خواهم که آسان برکشم - سینه می گوید که من تنگ آمدم فرباد کن * وحشی بافقی : پروانه ام و عادت من سوختن خویش - تا پاک نسوزم دلم آسوده نگردد * حافظ : غنیمتی شمر ای شمع وصل پروانه - که این معامله تا صبحدم نخواهد ماند * صائب تبریزی : حُسن و عشق پاک را شرم و حیا در کار نیست - پیش مردم شمع در بر می کشد پروانه را * رهی معیٌری : در چمن پروانه ای آمد ولی ننشسته رفت - با حریفان قهر بیجای توام آمد به یاد * عاشق اصفهانی : پروانه صفت چشم بر او دوخته بودم - وقتی که خبردارشدم سوخته بودم      , ...ادامه مطلب

  • شعرهای گزیده شاعر در نوجوانی خود2)

  •     از استاد دکتر شهریار :   از کوری چشم فلک امشب قمر اینجاست   از آیت یزدی ( نگارنده ی این وب ) :   ای گل ناز و هوسباز ، من این نازت بنازم   از سعدی شیرازی :   در آن نفس که بمیرم در آرزوی تو باشم   از خواجه نصیر الدین طوسی :   منم آنکه خدمت تو کنم و نمی توانم   از وحشی بافقی :   ترسم در این دلهای شب از سینه آهی سرزند   از وحشی بافقی :   یارب که زمانه دلنوازت باشد   از دکتر حمیدی شیرازی :   دیدمش آخر بکوری ِ چشم من آبستن من    از حافظ شیرازی :   دوش در حلقه ما قصه گیسوی تو بود   از اثیر الدین اختیسکی :   ایزد دلکی مهر فزایت بدهد    از فرخی یزدی :   به کوی نا امیدی شمع آسا محفلی دارم .   از استاد دکتر محمد حسین شهریار :   برو ای تُرک که تَرک تو ستمگر کردم   از همام الدین تبریزی :   ساقیا بر سر جان بار گرانست تنم    از محتشم کاشانی :   روی ناشسته چو ماهش نگرید    از یغما جندقی :   نگاه کن که نریزد دهی چو باده به دستم    از ابو القاسم لاهوتی :   عاشقم عاشق به رویت گر نمی دانی بدان   از مولوی بلخی :   دوش چه خورده ای بتا ؟ راست بگو ! نهان مکن !   از محمد علی حیران یزدی :   ز یک کرشمه چنان برده ساقی از هوشم   از محمود فرساد :   به جهان خرٌم از آنم که نگاری دارم    از دکتر حمیدی شیرازی :   ای که در ناز و جفا شهره و انگشت نمائی   از حافظ شیرازی :   آن کیست کاز روی کرم با من وفاداری کند   از عباس فرات یزدی :   کجا سروی به بالای تو باشد   از حسن هنرمندی :  هیس ، آهسته ! یاس در خواب است,شعرهای گزیده ( منتخب ) ٫ غزلیات گزیده ٫ و... ...ادامه مطلب

  • جدیدترین مطالب منتشر شده

    گزیده مطالب

    تبلیغات

    برچسب ها