شعر یزد از شاعر یزدی رواست

متن مرتبط با «پس محمد برای چه آمد ؟» در سایت شعر یزد از شاعر یزدی رواست نوشته شده است

پرسیده ای چه سان شده احوال عالمان ؟

  • از حاجبان پرده ی دربارِ ......ظالمان پرسیده ای چه سان شده احوال عالمان ؟ هریک جریده به کف گشته و خموش هریک به کنج خود بخزیده به الامان خورشیدها همه در پشت کوه تار خیلی ز شب پره ، عالم نما ، میان ای سفله ای که علم نداری و عالمی مقهور کرده حق و علم را به جهان روحت همه به ظلمت شیطان مکدر است جسمت فریبکار به الفاظ بی بیان بس خُدعه ای و به تزویر و خود پرست و این ظلم های همه روزه ات عیان از علم روز چه دانی به کار برد ؟ بسته کمر به دفع هر آن نخبه آریان آن رمل و جفر و خرافاتِ عین کفر علم اند ؟ یا که خدعه و تزویر کاهنان ؟ بستی ره ترقی مردم به خدعه ات در عین جهل و ظلم ، به ملبوس عالمان ! انداختی به مسیری که فقر مسلک ماست ای در خرد فقیر و به دانش چو ابلهان مرگت برای من همه فجر است و منتظَر و این آرزو ... ، تو بر آور در این زمان , ...ادامه مطلب

  • سی سال من چه دیدم ؟

  • 12 بهمن به مناسبت سی امین سال بازگشت به میهن نامه به والی سی سال من چه دیدم ؟ فقط وعده شنیدم !... خود را نثار کردم بلا به جان خریدم ! قصاص خوشخیالی حبسم در این حوالی به جای شیر ، سرکه ! به جای یار ، هرکه ! پاداش ؟ وهم من بود  دائم به زیر تر که ... قصاص خوشخیالی حبسم در این حوالی به جای داد ، سرهنگ نقٌاشِ رنگ و ارژنگ عاری ز هرچه خوبی است حاکم به ضرب اردنگ   قصاص خوشخیالی حبسم در این حوالی بیهوده در تباهی شاعر ، ولی شفاهی ارزش ندارد این فکر جان ؟ قیمتش دوشاهی قصاص خوشخیالی حبسم در این حوالی برای خلقِ کاهل خِرَد ندارد حاصل جمعی علیه عاقل ماتمسرای کامل ... قصاص خوشخیالی حبسم در این حوالی آنان دریده چون غول به عشق خلق مشغول هر ظالمی است فاعل  بیچاره خلق مفعول قصاص خوشخیالی حبسم در این حوالی دیدن ؟ جریمه دارد ! گفتن ؟ هزینه دارد ! حمٌام عهد بوق است عُفنِ خزینه دارد ... قصاص خوشخیالی حبسم در این حوالی ایشان اجنٌه هستند ... از عیش و نوش مستند در عشق خون شاعر شمشیر از رو ببستند قصاص خوشخیالی حبسم در این حوالی گرداد را نوشتی « ضدٌ » ی یکی پلشتی ما دلق خود بشوئیم تو آب عُفن طشتی ! قصاص خوشخیالی حبسم در این حوالی .... تا ... درد خود نویسم  « بی آدرس » به والی , ...ادامه مطلب

  • میرزا محمد فرخی یزدی (3) امام زمان (عج)

  • ولی عصر (عج) اشعاری که در باره امام زمان سروده شده اند به ندرت قدمتی بیش از دو قرن دارند .اشعار مدح و رثاء چهاردهمعصوم تا زمان صفویه تقریبا؛ فقط به پیامبر(ص) ٬ امام علی (َع) و حضرت فاطمه (ع) اختصاص داشته اند. از زمان صفویه و به خصوص از اواخر آن دوره اشعار مربوط به امام حسین ( ع) به سرعت گسترش یافته اند . اشعار مربوط به امام زمان (عج) اکثرا؛ از زمان ناصرالدین شاه به بعد سروده شده اند فرخی یزدی لااقل سه شعر در ارتباط با امام زمان دارد ؛ از جمله : از رنگ افق من آتشی می بینم در خلق جهان کشمکشی می بینم اما پس از این کشمکش امروزی از بهر بشر روز خوشی می بینم شعر دیگری دارد با این مطلع : سخت بسته با ما چرخ عهد سست پیمانی - داده او به هر پستی دستگاه سلطانی  که می گویند در زمان نوجوانی سروده است... و باز شعری دیگربا این مطلع : گراز دو روز عمر مرا یک نفس بماند - در انتظار ناجی فریاد رس بماند انتخاب و انتساب این اشعار به ولیعصر ( عج) بنا به گمان نویسنده اند ودر هر حال بنظر می رسد كه در دوران اولیه زندگی شعری فرخی سروده شده باشند اشعار منتخب شهید میرزا محمد فرخی یزدی شیعه ، ولی عصر (عج) پنجشنبه 7 مرداد 1389 . تهران ,میرزا محمد فرخی یزدی ، امام زمان (عج) ، علیرضا آیت اللهی ...ادامه مطلب

  • میرزا محمد فرخی یزدی (2)

  • ظلم و جور (جبر)   میر میراث خوران هم نشوم تا گویم مردم از جور بمیرند كه من میر شوم ! گوشه گیری اگرم از اثر اندازد به كه من از راه خطا صاحب تاثیر شوم كار در دوره ما جرم بود یا تقصیر فرخی بهر چه من عامل تقصیر شوم * مظلوم كشی طریقه محتشم است قانون شكنی پیشه اهل ستم است هركس كه به احترام قانون خم شد در مسلك ارباب قلم محترم است * مجلس ، چاپلوسان کام دلم زوصل تو حاصل نمی شود             گیرم که شد ٬ دگر دل من دل نمی شود دیوانه ای که مزه دیوانگی چشید                 با صد هزار سلسله عاقل نمی شود اجرا نشد میان بشر گر مرام ما                  آجل شود اگرچه به عاجل نمی شود حق گو خورد شکست زیک دسته بیشرف  حق است و حق به مغلطه باطل نمی شود زور و فشار و سختی و تهدید و گیر و دار    با این رویه حل مسائل نمی شود تکفیر و ارتجاع و خرافات و های و هوی      از این طریق طی مراحل نمی شود مجلس مقام مردم ناپاک دل مخواه               کاین جای پاک جای اراذل نمی شود یک ملک بی عقیده و یک شهر چاپلوس       یارب بلا برای چه نازل نمی شود ؟ نازم به عزم ثابت چون کوه فرخی              کز باد سهمگین متزلزل نمی شود * مردانگی و آزادگی و پاکی پیش زور و زر غالب همه تسلیم شدند      آنکه تسلیم نشد همت مردانه ما است شانه ای نیست که از بار تملق خم نیست راست گر هست از این بارگران شانه ما است  * عیب و هنر خلق نمی شد زمن اظهار چون آینه گر پاکدل و ساده نبودم سرسبزی من جز زتهی دستی من نیست  چون سرو نبودم اگر آزاده نبودم  اندیشه كجا دارم از تهمت ناپاكان چون دامن من پاك است آلوده نخواهد شد * فحٌا شی چون نامه ما برای کلاشی نیست              چون خامه ما مرتشی از راشی نیست پس پیشه ما هرزه درائی نبود                  پس حرفه ما تهمت و فحاشی نیست *  با فکر قوی گرسنه چون شیر منم  وز چهار طرف بسته زنجیر منم جزخون نخورم زدست هر دشمن,فرخی یزدی ، ظلم و جور ، چاپلوسی ، مردانگی و آزادگی ، فحاشی ، اتحاد ، همت ، علیرضا آیت اللهی ...ادامه مطلب

  • میرزا محمد فرخی یزدی (1) شعرهای نغز

  • کار و کوشش : نیست حق زندگی آن قوم را کز بی حسی              مردگان زنده بلکه زندگان مرده اند در بر بیگانه و خویشند دائم سر فراز            بهر حق خویش آن قومی که پا بفشرده اند ....... دوده سیروس را یارب چه آمد کاین چنین   بی دل و بی خون و سست و جامد و افسرده اند زبون شدیم زبس وقت کار حرف زدیم                    زبان به بسته و بازو گشاده باید کرد *  نیمه ای از حالت افسردگی بی حالتیم                       نیم دیگر کار استبدادیان را آلتیم فدای همت آن رهروم که بر سر خار   هزار افسر گل با برهنه پائی زد * ای توده که جهل در سرشت من و توست هشدار که گاه زرع و کشت من و توست تا شب پی حق خویش از پا منشین برخیز که روز سرنوشت من و توست * بر ندارم دست و با سر می روم این راه را تا نگوئی فرخی را پای کوشش لنگ بود نان زراه دسترنج خویشتن آور بدست گر کشی منت به جز منت کش بازو مباش * کار در دوره ما جرم بود یا تقصیر فرخی بهر چه من عامل تقصیر شوم؟ * قدر ما در می کشی می خوارگان دانند و بس چون به عمری خدمت رندان می کش کرده ایم سعی و کوشش چون اثر در سرنوشت ما نداشت بی جهت ما خاطر خود را مشوش کرده ایم * چیزهائی که نبایست ببیند بس دید         به خدا قاتل من دیده بینای من است سر تسلیم به چرخ آنکه نیاورد فرود   با همه جور و ستم همت والای من است * باید از اوٌل  بشوید دست از حق حیات                  در محیط مردگان هركس اقامت می كند عدالت اجتماعی : درمسلک ما طریق مطلوب خوش است      دلجوئی مردمان مغلوب خوش است کافی  نبود  برای ما  نیت خوب              با نیت خوب ٬ کردهء خوب خوش است * ما بیرق صلح کل بر افراشته ایم                 ما تخم تساوی به جهان کاشته ایم القصه سعادت بشر را یک بار                  در سایه این دو اصل پنداشته ایم         &,میرزا محمد فرخی یزدی ، شعرهای نغز ، کار و کوشش ، عدالت اجتماعی آگاهی ، نادانی ...ادامه مطلب

  • پس محمد برای چه آمد ؟

  •   پس محمد (ص) براي چه آمد ؟ اين كه نامش « محمد » است ؟ و يا « عربي » حرف مي زده ست ؛ امٌا نه !  « محمد » ، « عرب » و يا « قرآن » هيچيك را بناي كار مدان كه بنا بر كلام « حق » است ؛ و روشي كه سلام و« اسلام » است كِي سلامت شويم ما مردم ؟... ... و به اسلام ناب پيونديم ؟... « حرف » يعني كه شعر و زيبائي و « عمل » ؟ كار مردِ مردان است و محمد نه آنكه شاعر بود بلكه آنكه به خير آمر بود گفت : پندار نيك مي بايد گفت : گفتار نيك مي بايد گفت : كردار نيك مي بايد همه را او نگفت ، قبلا" بود  و كلامي ز آنهمه نزدود آنچه او گفت به عمل مي سُفت چون رطب خورد عيبهاش نگفت او نبود آنكه گفت و گفت ، و گفت او نبود آنكه مغز امٌت رُفت او نبود آنكه مغز ملٌت رُفت او نبود ، و نبود « بود » ، و « بود » ... ,پس محمد برای چه آمد ؟ ...ادامه مطلب

  • آیا هفتصد و پنجاهمین سال تدوین گلستان سعدی ؟!

  • لحظه ای تفکر کنیم ببینیم گلستان و بوستان و غزلیات و به طور کلی آنطور که جمع آوری و منتشر کرده اند کلیات سعدی را به خاطر خود شیخ اجل ٬سعدی ٬ می خواهیم یا سعدی را یه خاطر آنکه چنین آثار نغز و ارزشمندی پدید آورده است گرامی می داریم و هرساله روز اول اردیبهشت را به این مهم اختصاص می دهیم ؟ اگر مورد دوم صحیح باشد ٬ که از نظر علمی و منطقی ٬ و نه احساسی ٬ چنین می نماید ٬ امروز در عصر هفتصد و پنجاهمین سال شمسی تدوین و ارائه این دو سند بزرگ تاریخی و فرهنگی ٬ اجتماعی و...گلستان و بوستان قرار گرفته ایم و بهانه و فرصتی است تا بتوانیم از این آثار گرانبها ٬ و آثار مشابه آنها ٬ نه تنها در راه پرورش احساسات و زیبا پرستی و تلذذ طبع خود در قلمرو ادبیات فارسی ٬ بلکه در شناخت مبانی اقتصادی - اجتماعی - سیاسی - فرهنگی کشورایران استفاده کرده دستمایه ٬ الگو یا در واقع برنامه ٬ نقشه و راهی بومی و ایرانی و اسلامی در رشد و توسعه و به اصطلاح معمول پیشرفت و تعالی جامعه ٬ نظام و نهایتا" کشور قرار دهیم . گلستان و بوستان به همراهی دیوان شمس تبریزی ٬ دیوان خواجه حافظ شیرازی ٬ شاهنامه فردوسی و رباعیات خیام سالها است که ٬ قبل از جهانی شدن آداب و رسوم ایرانی نوروز و امثال آن ٬ جهانی شده اند و بارها و بارها تحت مطالعه محققان خارجی قرار گرفته به زبان های متعددی در جهان ترجمه شده اند که در خصوص گلستان و بوستان شاید مطالعه گسترده پروفسورهانری ماسه ٬ ایرانشناس مشهور فرانسوی ٬ از همه قدیم تر و شناخته شده تر باشد . امروز بین شش تا هفت میلیارد نفر مردم جهان نه همه زبان فارسی را می دانند و نه همه به همین دلیل در شرایطی هستند که از زیبائی های نظم و نثر سعدی ٬ علیه الرحمه ٬ به فارسی بهره ببرند . آنچه برای آنان مهم است پیام یا پیام هائی است که در اشعار و حکایات و سایر آثار شیخ مشرف الدین بن مصلح الدین بن عبدالله سعدی شیرازی وجود دارد و از عالم ادب و هنر ایران بی گمان فراتر و بسیار فراتر می رود : هنر و ادبیات عرب را نیز در برمی گیرد ٬ فرهنگ تقریبا" تمام منطقه خاورمیانه و شمال آفریقا را شامل می شود و نهایتا" هم فقط به همین ادب و هنر و فرهنگ جامعه بزرگ اسلامی طلیعه دار فرهنگ و تمدن جهانی در آن عصر و روزگار ختم نمی شود ... سعدی در آثار گرانبار و به ویژه گلستان و بوستان خود مردم شناس است ٬ جامعه شناس,سعدی شیرازی ، گلستان ، علیرضا آیت اللهی ...ادامه مطلب

  • « لاادری » برای خواننده ی شعر یک مسئله است

  •  صبح یکشنبه هفتم خرداد 1346  ، جلوی در ورودی دانشکده ادبیٌات دانشگاه تهران ایستاده بودم که یکی از دوستان میبدیِ یکی از همکلاسان آمد و سراغ عبدالله را از من گرفت ؛ و تا گفتم امروز نیامده ، گفت این هم که عبدالعمر است . شعر مربوطه را برایش خواندم . خندید و گفت : تو هم این شعر را بلدی ؟! . قضیه این است که هفتاد – هشتاد سال پیش از این یکی از مدٌاحان میبد به سراغ یکی از بزرگان آن ناحیه رفته شعری در مدح وی می خواند به امید این که صله ای بگیرد . امٌا چون صله ای نمی گیرد به هجو همان بزرگ که عبدالنبی نام داشته است می پردازد و بالبداهه می سراید : آنکس که تو را عبدِ نبی نام نهاده ست ...ه خورده ! غلط کرده ! تو عبدالعمر ستی سالهای دهه های 1340 و 1350 و شاید هنوز هم این شعر مانده و بر سر زبان ها است بدون اینکه دیگر کسی از شاعر گمنامش باخبر باشد . برحسب اتفاق همان شب منزل یکی از اهالی کن ، در شمال غرب تهران ، میهمان بودیم ؛ و پذیرائی با انواع توت . پس خاله پدرم مقدار زیادی توت در یک دیس ریخت و جلوی خود گذاشت و گفت : به مال مفت رسیدی حلال کن خود را که این معامله کم اتفاق می افتد ! از نام و نشان شاعرش که پرسیدم ، نمی دانست . شعر زیر هم مثل شعر قبلی ، همان پسر خاله برای دخترکوچولوئی از فامیل که باچادر وارد مجلس مردانه شده بود خواند : خوبرویان گشاده رو باشند تو که رو بسته ای مگر زشتی ؟! از حوالی 1330 تا 1340 که به حمٌام عمومی می رفتم و به خوبی هم به خاطر دارم ؛ در سر بینه حمام های عمومی ، چه در یزد و چه در تهران ، در جائی که در منظر عموم باشد شعری به خط درشت خوش نوشته بودند به این ترتیب که : هر که دارد امانتی موجود بسپارد به بنده وقت ورود نسپارد و گر شود مفقود بنده مسؤول آن نخواهم بود آن زمان ها که یادگار نویسی بر در و دیوار اماکن عمومی بسیار متداول بود برخی این شعر را هم ( که می گفتند از فردوسی است و من مطمئن نیستم ) بر در و دیوار به عنوان یادگاری می نوشتند: شنیدم که جمشید فرخ سرشت به سر چشمه ای بر بسنگی نبشت بسا تیر و مرداد و اردیبهشت بیاید که ما خاک باشیم و خشت قدیم که به ییلاق می رفتیم و بدون تلویزیون و رایانه و... قدم زنی جمعی عصرها از برنامه هایمان بود روزی از یک دبیر ادبیٌات درباره شاعران این شعرها پرسیدم . گفت این شعرها از همان شاعری هستند ک,ناشناختگی شاعر ، اشعار مشهور ، ادبیات شفاهی ، شعر های داستان دار ، ...ادامه مطلب

  • گر وطن از آن توست پس چرا رها کردی ؟!!!

  •  گر وطن از آن توست پس چرا رها کردی ؟     گر وطن از آن توست پس چرا رها کردی ؟ دین و عِرق بنهادی ، نذر ما سوی کردی ! گروه : کهن نوع : تک بیت موضوع : رها کردن وطن نام : دین و عِرق بنهادی ! شاعر : علیرضا آیت اللهی تاریخ : شهریور 1358  محل : پاریس توضیح : در پاسخ با یکی از استادان چپگرای ایرانی در پاریس که یادداشتی برای شاعر نهاده بود . ,شعر ساده ، شعر زیبا ( هنر ) شعر دلپذیر ، شعر روح انگیز و نشاط آور ، شعر آموزنده ، شعر انسان ساز ( سازنده ) شعر ترقیخواه ، شعر اجتماعی ...ادامه مطلب

  • من ؟ من ! من ، من .....

  •  من به تنهائی ، حزبم !   من به تنهائی ، حزبم و سیاست در من ؛ انحصاری است تمام ! کلٌ دولت هستم ! و فراتر... که نمی خواهم عنوان بکنم ! لیک آهسته بگویم که : منم ! من و من با من کلٌا" همه : « من » ! گروه : نو نوع : نیمائی موضوع : تفرد طلبی سیاسی نام : من ! شاعر : علیرضا آیت اللهی تاریخ : مرداد 1358  محل : باقی آباد یزد , ...ادامه مطلب

  • چرا اینقدر فحٌاش است ؟!

  •   به هر شعر من آن شاعر ، شعورش شیره می گردد شرای ناب شهد من ، به چشمش تیره می گردد ندارد چشم دیدن ، این عسل ها ، این مثل ها را به درد خود سری مظنون ، چو خان حیره می گردد  نمب دانم چرا در پشت سر اینقدر فحاش است؟! نمی داند که می دانم ، حسد را سیره می گردد فدای چشم آن ناظر که می بیند حقیقت را  که چ.م این روز روشن چون سحرها تیره می گردد ....... گروه : کهن نوع : غزل موضوع : هجویه نام : چرا اینقدر فحٌاش است شاعر : علیرضا آیت اللهی تاریخ : اردیبهشت 1351  محل : تهران ,شعر کهن ، غزل ، هجویه ، شعر اجتماعی ، چرا اینقدر فحٌاش است ، علیرضا آیت اللهی ،اردیبهشت 1351 ،تهران ...ادامه مطلب

  • آمده ام که سرزنم

  • آمده ام که سر زنم کوبه ی دل به در زنم گر نپذیریم چنین زار شود دل غمین صوفی سرگشته نی ام عاشق برگشته نی ام شعر تو را می طلبم گر ندهی معطٌلم ! گروه : کهن نوع : مثنوی گونه موضوع : اجتماعی شاعر : علیرضا آیت اللهی تاریخ : زمستان 1348  محل : تهران ، دانشگاه تهران  ,شعر کهن ، مثنوی ، آمده ام که سرزنم ، شعر اجتماعی ، علیرضا آیت اللهی ، زمستان 1348 ، تهران ...ادامه مطلب

  • شعر نو بهتر است یا شعر کهن ؟

  • بین شاعر و نویسنده ای که عضو این یا آن ، یا تعدادی انجمن و گروه و دسته است ؛ و شاعری که به هیچ گروهی بستگی یا به اصطلاح وابستگی ندارد چیست ؟ سریعا" قضاوت نکنیم ! من هیچگاه عضو هیچ انجمن و گروه و دسته و حزب و دفتر و دستکی  نبوده و نیستم؛ و یکی از مهم ترین دلایل عدم موفقیٌت من در صحنه های اداری ( و گرفتن پست و مقام ! ) – و به طور کلٌی اجتماعی ، به ویژه اقتصادی و حتی فرهنگی ... همین اشتیاق به « مستقل » عمل کردن است . بسیاری از شاگردانم وزیر و وکیل و نظایر آنها شده اند و من همچنان یک کارمند دست به دهن هستم ؛ و البته از این که وزیر و وکیل نشده ام کوچکترین گله و شکایتی ندارم . چون معتقدم هرکس هرچه که هست خودش خواسته است که آن باشد ؛ در طبیعت اوست ... مهرداد اوستا که او هم مثل من کارمند و در سال 1363 در یکصدمتری محل کار من شاغل بود سروده است : من عاشق تنهائیم ، سرگشته شیدائیم دیوانه رسوائیم ، تو هرچه می خواهی بگو ! امٌا این آزادگی دارای یک حسن است و هزاران عیب تجاری و... . به گمانم سال 1342 بود که برادر بزرگترم پس از آنکه دیپلم ادبیش را گرفت یکی از کتاب های درسیش بنام « تاریخ ادبیٌات ایران و تاریخ شعرا » ، تالیف حسین فریور و منتشره در سال 1339 را که دائما" از وی قرض می گرفتم به من بخشید . در صفحه ی آخر آن کتاب و چون نتیجه گیری در تاریخ شعر پارسی آمده بود : « عدٌه ای نیز در این اواخر به تقلید محض و کود کورانه از ادبیٌات اروپائی ، اشعاری به اوزان هجائی می سرایند و به قول خود می خواهند تحوٌلی در شعر و ادبیٌات به وجود آورند . ولی چون پایه و مایه ای ندارند ، کاری از پیش نخواهند برد » نه تنها این مطلب در سراسر کشور تدریس می شد ؛ بلکه اکثر قریب به اتفاق دبیران ادبیٌات دبیرستانها نیز معتقد به نثر و نظم کلاسیک بودند ، مگر گروهی انگشت شمار که از فریدون توللی و نیما و فریدون مشیری گفتگو می کردند ... . در طرف مقابل هم بودند شعرا ، محافل ادبی و مطبوعاتی که سرودن شعر کهن ( کلاسیک ) را نشانه ای از عقب ماندگی و واپسگرایی معرفی می کردند ! پس نخستین سؤالی که برای یک شاعر نوجوان و جوان پیش می آمد این بود که چگونه باید شعر گفت که نزد مردم ، در دراز مدٌت ، معقولتر و محبوب تر و مطلوب تر باشد ؟ ,شعر نو ، شعر کهن ، استاد محمد پروین گنابادی ، قیود شعری ...ادامه مطلب

  • وه چه زیباست گفتمان با عشق

  • گویدم دوستی ره جان است راه اگر هست راه جانان است عشق و لبخند جای نفرت و غم بسمِ الله ملحظ ِ آن است وه چه زیباست گفتمان با عشق ده چه زیباست گفتمان با عسق گویمش نه فرشته ای نه پری نه عظبم البلاء و دربدری دختری ! چون حوای روز ازل عشق بنهاده بر دل بشری وه چه زیباست گفتمان با عشق وه چه زیباست گفتمان با عشق گویدم راه کوته است و دراز  سهل یا ممتنع به عشوه و ناز سهل دارد خدا زمین و زمان  ممتنع ناصحان شندر غاز وه چه زیباست گفتمان با عشق وه چه زیباست گفتمان با عشق گروه : کهن نوع : ترجیع بند نام : راه اگر هست موضوع : عاشقانه - عارفانه - اجتماعی شاعر : علیرضا آیت اللهی تاریخ : زمستان 1346  محل : تهران ، دانشگاه تهران  ,شعر کهن ، ترجیع بند وه چه زیباست گفتمان با عشق ، شعر عاشقانه ، شعر عارفانه ، شعر اجتماعی ، علیرضا آیت اللهی ،زمستان 1346 ، تهران ...ادامه مطلب

  • شاعر از جامعه بر آمده است و بر جامعه می افزاید

  •   شاعر از جامعه بر آمده است ؛ و بر جامعه می افزاید .   در هر شعری که شاعر می سراید سه عامل « تعلیم » ، « تحریک » و « تشویق » موثر واقع می شوند . اکثر قریب به اتفاق شاعران « آئینه ی جامعه ی خود » اند ؛ و معمولا" هر شعر و نوشته ای از آنان می بینیم انعکاسی از آن چیزی است که به آنان آموخته ایم . این آموخته ها یا فرهنگ اکتسابی شاعر در زمانی که احساسات وی تحریک می شوند ممکن است به زبان شعر در آیند یا متن یک نوشته قرار گیرند ؛ تولید فرهنگ و هنر بخش مهمی از ریشه خود را در آب و گِلِ آموزش های کودک و نوجوان دارد . امٌا همین که نوجوان تحریک شد و اثری پدید آورد آن اثر خود به خود پذیرفته نیست .؛ اجتماعی محسوب نمی شود ، و همین که اجتماعی محسوب نشود جزو ادبیٌات جامعه هم به شمار نمی آید . پذیرش جامعه مهم ترین عامل تصویب یک اثر ادبی است ؛ و به این منظور شعر باید به حدٌ کافی فصیح و بلیغ باشد . شعری ممکن است فصیح ، یعنی روشن ، روان ، قاعده مند ، مورد پسند عموم مردم ، و نهایتا" گوشنواز و روحپرور و دلنشین و دلنواز باشد امٌا بلیغ نباشد ؛ که این بلاغت به نظرما از فصاحت کلام مهمتر است . شعر بلیغ یعنی این که مخاطبش را شاد یا غمگین کند ، و وی را به کاری وادارد یا از کاری باز دارد . شاعر ممکن است طی منظومه ای بلند از قصیده یا مثنوی با وجود مشغول داشتن مخاطب خود و تا حدودی فصاحت کلام ، نتواند مقصود خود را به خواننده و شنونده شعرش برساند و به اصطلاح « شعرِ دارای بلاغت »  سروده باشد ؛ و ممکن است تنها در یک بیت از یک شعر یا حتی یک بیت مستقل ، به بهترین وجه ممکن پیام خود را به مخاطبش برساند ؛ و وی را تحت تاثیر قرار دهد . در نظر اوٌل پذیرش شعر بر دونوع است : پذیرش مجازی که مثلا" شاعری درباری شعری در مدح شاه ، یا آنچه که خوشایند و به نفع شاه می بود ، می سرود و وقتی که آن را در همایشی قرائت می کرد جماعت به شدت برایش کف می زدند ؛ شعرش در مطبوعات متعدد منتشر می شد ، و دیوانش را می خریدند ... و امٌا نمی خواندند و مورد استفاده قرار نمی دادند . پذیرش حقیقی شعر موقعی است که اعضاء جامعه یا مردم آن را بکار گیرند . اینجاست که شاعر تشویق می شود که باز هم اشعاری به همین منوال بسراید و این منوال خواه ناخواه مکتب شعری,شعر٫ شاعر ٫ فصاحت ٫ بلاغت ٫ تعلیم ٫ تربیت ٫ تشویق ٫ تحریک ٫ پیام ٫ اثربخشی ٫ ...ادامه مطلب

  • جدیدترین مطالب منتشر شده

    گزیده مطالب

    تبلیغات

    برچسب ها