وحشی بافقی : بهار اجتماعی لازمه ی بهره مندی از بهار طبیعی
برخی می پرسند چرا در باره وحشی بافقی می نویسم در صورتی كه یك « ادیب » نیستم ؟ پاسخ این است كه به این دلیل این یادداشت ها را در این سایت می آورم كه وحشی بافقی برخاسته از مردم وفرهنگ زمان خود و بنابر این معرف فرهنگ خطه یزد ، به ویژه شهرهای یزد ، بافق و تفت ، و تقریبا" تمام ایران دوره اولیه حكومت صفویان است كه از مهم ترین ریشه های فرهنگ مردم كنونی ایران ، به ویژه جنوب كویر مركزی است . لقب ادیب مرا به یاد مرحوم عمویم حاج میرزا كاظم آیت اللهی « ادیب یزدی» انداخت ؛ و توضیح فلسفه این یادداشت ها به یاد مرحوم دكتر غلامحسین صدیقی پایه گذار مطالعات « اجتماعیات در ادبیات » كه به پیشنهاد مرحوم دكتر محمور روح الامینی در دانشكده علوم اجتماعی دانشگاه تهران تدریس می شد . درود به روان پاك این هرسه كه هركدامشان به گردن این پژوهشگر حق و حقوقی داشته اند و دارند .
بهار اجتماعی لازمه بهره مندی از بهار طبیعت
عدم امنیت و عدم عدالت اجتماعی و به طوركلی عدالت ، جائی برای بهره بری لازم از نوروز و طبیعت و بهار آن نمی نهاده است و این همه ، تحت عنوان ظلم ، بیداد ، یا نظیر آنها ، بارها در اشعار وحشی بافقی آمده اند :
گل چیست اگر دل ز غم آزاد نباشد
از گل چه گشاید چو دلی شادنباشد
خواهم كه زبیداد تو فریاد برآرم
چندان كه دگر طاقت فریاد نباشد (1)
جای دیگری می سراید :
جائی هنوز نیست به ذوق دیار عشق
هرچند ظلم هست و ستم هست و داد نیست .
یا فراتر از آن :
بیداد كنی پیشه و چون از تو كنم داد
زارم بكشی كز كه ستمكارتر م من ؟
و نهایتا" :
سركندن و انداختنش را چه توان گفت
مرغی كه نه آبی طلبیده است و نه دانه !
----------------------------------
(1) و بعد ها و در استمرار همین معضل اجتماعی و مبارزه نخبگان جامعه با آن ، فرخی یزدی ، وی نیز برخاسته ازهمان خطه زندگی وحشی بافقی ، سروده است :
سوگواران را مجال بازدید و دید نیست
باز گرد ای عید از زندان كه ما را عید نیست
گفتن لفظ « مباركباد » طوطی در قفس
شاهد آئینه دل داند كه جز تقلید نیست
عید نوروزی كه از بیداد ضحٌاكی عزا است
هركه شادی می كند از دوده جمشید نیست
10 فروردین 1390