میرزا محمد فرخی یزدی (2)

ساخت وبلاگ

ظلم و جور (جبر)
  میر میراث خوران هم نشوم تا گویم
مردم از جور بمیرند كه من میر شوم !
گوشه گیری اگرم از اثر اندازد به
كه من از راه خطا صاحب تاثیر شوم
كار در دوره ما جرم بود یا تقصیر
فرخی بهر چه من عامل تقصیر شوم
*
مظلوم كشی طریقه محتشم است
قانون شكنی پیشه اهل ستم است
هركس كه به احترام قانون خم شد
در مسلك ارباب قلم محترم است
*
مجلس ، چاپلوسان
کام دلم زوصل تو حاصل نمی شود             گیرم که شد ٬ دگر دل من دل نمی شود
دیوانه ای که مزه دیوانگی چشید                 با صد هزار سلسله عاقل نمی شود
اجرا نشد میان بشر گر مرام ما                  آجل شود اگرچه به عاجل نمی شود
حق گو خورد شکست زیک دسته بیشرف  حق است و حق به مغلطه باطل نمی شود
زور و فشار و سختی و تهدید و گیر و دار    با این رویه حل مسائل نمی شود
تکفیر و ارتجاع و خرافات و های و هوی      از این طریق طی مراحل نمی شود
مجلس مقام مردم ناپاک دل مخواه               کاین جای پاک جای اراذل نمی شود
یک ملک بی عقیده و یک شهر چاپلوس       یارب بلا برای چه نازل نمی شود ؟
نازم به عزم ثابت چون کوه فرخی              کز باد سهمگین متزلزل نمی شود
*
مردانگی و آزادگی و پاکی
پیش زور و زر غالب همه تسلیم شدند   
  آنکه تسلیم نشد همت مردانه ما است
شانه ای نیست که از بار تملق خم نیست
راست گر هست از این بارگران شانه ما است
 *
عیب و هنر خلق نمی شد زمن اظهار
چون آینه گر پاکدل و ساده نبودم
سرسبزی من جز زتهی دستی من نیست 
چون سرو نبودم اگر آزاده نبودم

 اندیشه كجا دارم از تهمت ناپاكان
چون دامن من پاك است آلوده نخواهد شد
*
فحٌا شی
چون نامه ما برای کلاشی نیست              چون خامه ما مرتشی از راشی نیست
پس پیشه ما هرزه درائی نبود                  پس حرفه ما تهمت و فحاشی نیست

با فکر قوی گرسنه چون شیر منم
 وز چهار طرف بسته زنجیر منم
جزخون نخورم زدست هر دشمن و دوست
در معرکه چون برهنه زنجیر منم
*
دلت به حال دل ما چرا نمی سوزد ؟  بسوزد آنکه دلش بهرما نمی سوزد
......
غریق بحر فنا ای خدا شویم وهنوز    برای ما دل این ناخدا نمی سوزد
 *
اتحاد و همٌت
 این وطن در حال نزع و خصمش اندر پیش و پس

 وه چه حال نزع کاو را ٬ نیست بیش از یک نفس

 داروی او اتحاد و همت ما هست و بس

 لیک این فریاد ها را کی بود فریاد رس

*

 باید از اول بشوید دست از حق حیات

 در محیط مردگان هرکس اقامت می کند

*

 نیست حق زندگی آن قوم را کز بی حسی
 مردگان زنده بلکه زندگان مرده اند
 در بر بیگانه و خویش اند دائم سر فراز
 بهر حق خویش آن قومی که پا بفشرده اند
 دوده سیروس را یارب چه آمد کاینچنین
 بیدل و بی خون و سست و جامد و افسرده اند
*
 هزار عقده گشاید اراده و تصمیم
 پی گرفتن تصمیم اراده باید بود
*
اشعار منتخب
شهید میرزا محمد فرخی یزدی 
مرداد 1389 ، تهران
علیرضا آیت اللهی

شعر یزد از شاعر یزدی رواست...
ما را در سایت شعر یزد از شاعر یزدی رواست دنبال می کنید

برچسب : فرخی یزدی , ظلم و جور , چاپلوسی , مردانگی و آزادگی , فحاشی , اتحاد , همت , علیرضا آیت اللهی, نویسنده : علیرضا آیت اللهی poemiran بازدید : 802 تاريخ : پنجشنبه 29 خرداد 1393 ساعت: 2:01

لینک دوستان

خبرنامه