شعر کوششی یا به اصطلاح قدیم : شعر زورکی ( شعربافی محض )

ساخت وبلاگ

 شعر زورکی !


شهرت در یک « علم » یا یک « هنر » ، به ویژه در کشورهای درحال توسعه ، به مفهوم سرآمد بودن در آن علم و هنر نیست . گاهی حتی کسانی که در میانه ی رده ی هنرمندان یک رشته قرار دارند ، سرآمد آن رشته شناخته می شوند . چرا ؟

-         شانس دارند

-         روابط اجتماعیشان قوی است

-         تبلیغاتشان مفصٌل است

من عامل شانس را ، چون بشر در آن دستی ندارد ، مردود نمی دانم ؛ امٌا کسی که بنا بر روابط ( روابط خویشاوندی ، روابط همسایگی و همشهریگری ، روابط عمومی قوی ) و تبلیغات خود را مطرح می کند و خواه نا خواه به ناحقٌ بر جای ادیب و هنر مند بزرگتر از خود تکیه می زند نه هنر مند است و نه ادیب ... یا شاید زیرکی است که بیش از آن که ادیب و هنر مند باشد ؛ فرصت طلب و در جهت منافع شخصی است .

چنین شخصی ( که برخی از عوام وی را « شخصیٌت » می پندارند ) قاعدتا" باید مطرود جامعه قرار گیرد ؛ امٌا بنا به واقعیٌت سطوح شعور اجتماعی موجود بر صدر می نشیند ! و قدر می بیند ! . این است که در فلان صفحه ی شعر فلان مجلٌه و ماهنامه ی ما که اعتباری هم بهم زده است شهر فلان بازیگر یا خواننده مشهور یا سیاستمدار شهیر ، یا ...را چاپ می کنند حال آنکه اشعار بسیار زیادی که و اقعا" شعر هستند ، هیچگاه به چاپ نمی رسند ( و گاه حتی از طرف ناشاعران روزنامه نگار یا ناشر ، شعر شناخته نمی شوند ؟! ) و از بین می روند .

البتٌه یک مورد قابل توجٌه هم وجود دارد :

ممکن است شعر ، داستان ، و به طور کلٌی نوشته یا هر اثر دیگری وجود داشته باشد که برای پدید آورنده اش عزیز باشد ؛ امٌا برای دیگران نه چندان ! ، یا بر عکس ، نزد دیگران ارج و قربی بیاید حال آنکه برای شخص خالقش نه تنها چنین اهمیٌتی نداشته است بلکه از میزان زیاد استقبال عمومی از آن به حیرت افتد . اواسط دهه 1350 حمید مصدٌق نزد من و چند نفر دیگر اعتراف کرد که هرگز فکر نمی کرده است شعر « من اگر بنشینم » وی تا به این حد ٌ با استقبال عموم مواجه شود . . دو سه سال قبل از آن من شعری نوشته بودم که اینجا می آورم :

چشمهایش...

چشمهایش : پرتوی خورشید در دریای سرخ ،

ابروانش ، چون شفق ،

    چون طاق معبد ، سجده گاه عشق پاک

گونه هایش ؟ بارش برفی است روی لاله زار ...،

       روز در شب .

لب : چو گل ! ، دریای گلگون شراب ! :

      شیره شیرین شیدایی : شراب !

می شود نوشید این آب حیات عشق را ؟

-         کاش می شد !

-         کاش می شد ...

 وقتی شعر را به دست سیاوش کسرایی دادم ، با همان متانت و جدیٌت همیشگی ، امٌا با لبخندی تلخ و نسبتا" طنز آمیز گفت :

       آیت اللهی ، این شعر را زورکی گفته ای ؟! . راست می گفت ...

گروه : کهن
نوع : نیمائی
نام : چشم ها یش
موضوع : عاشقانه
شاعر : علیرضا آیت اللهی
تاریخ : بهار 1347 
محل : تهران ، دانشگاه تهران
شعر یزد از شاعر یزدی رواست...
ما را در سایت شعر یزد از شاعر یزدی رواست دنبال می کنید

برچسب : شعر کوششی , شعر بافی , شعر زورکی , شعر نو , شعر چشم هایش , شعر عاشقانه , علیرضا آیت اللهی , بهار 1347 , تهران, نویسنده : علیرضا آیت اللهی poemiran بازدید : 517 تاريخ : پنجشنبه 14 شهريور 1392 ساعت: 0:21

لینک دوستان

خبرنامه