کربلائی قربان

ساخت وبلاگ

 کربلائی قربان ، پسری داشت بنام بهمان

از فلان ،  بنتِ فلان ،  بنتِ فلان ...
بی نژاد از همه سو ، بد نسب و بی بته
از پدر یک گوربان ، مادرش هم که فلان
از همینجا تو ببین رسم وی و زود بخوان
نه ! عیان نیست ! و باید بشود خوب بیان
پسرک ،تخم بد آهنگ ، سری دیگر داشت
کلٌه اش پوک چو گنبد ، خِردش در دَوَران
شعر می گفت چه زیبا و عروضی و لطیف
فاقد اصلِ ادب ، ننگ ...  به کلٌ ایران
از ادب هیچ ندانسته ... ، ز زیر بوته ...
سر بر آورده که من ! شاعر شهر تهران !
گفتمش آی ! نسنجیده ی بی اصل و نسب !
ابتدای همه این است : « نصاب الصبیان »
پس از آن گفتن شعر است به شرط آداب
توبه از هر بدی و بعد مزمٌت ز بدان
خوب گفتن ز همه خوبی و خوشگوئی ها
وصف صاحبخردان ، کرنش صاحبنظران
پس زبانی به در آورد و چو عنتر برجست
گفت : « ما شاعر شهریم ، نه زان بو العجبان !
شعر می گویم و می پویم و عشق است به راه
چه نیازی است شوم مغبچه ی پیر مغان ؟!
دور ، دورِ همه نامردی و بدخوئی هاست
نه بزرگان به رحیم و به شمیم الرحمن !»
گفتمش : « فاتحه بر این ادب و این شعر است
کر تو باشیش نماینده و شهره به بیان !

گروه : کهن
نوع : قصیده هجویه طنزیه !
موضوع : شعر و ادب
نام شعر : کربلائی قربان
شاعر : علیرضا آیت اللهی
تاریخ : تابستان 1350
محل : تهران ، پادگان شاپور ( ژاندارمری )

شعر یزد از شاعر یزدی رواست...
ما را در سایت شعر یزد از شاعر یزدی رواست دنبال می کنید

برچسب : شعر کهن , قصیده هجویه طنزیه , ادب شاعر , کربلائی قربان , علیرضا آیت اللهی , تابستان 1350 , تهران, نویسنده : علیرضا آیت اللهی poemiran بازدید : 520 تاريخ : پنجشنبه 14 شهريور 1392 ساعت: 14:32

لینک دوستان

خبرنامه