وحشی بافقی یزدی در ناحیه ی فقر و عالم صوفیگری

ساخت وبلاگ

کمال االدین وحشی بافقی یزدی (5) جغرافیای وحشی بافقی ، فقر ، اقتصاد ، صوفیگری ، عرفان ،

 

 
جغرافیای وحشی بافقی ، شاعر جهان چهارم
شاعری داریم بنام كمال الدین وحشی بافقی ؛ یزدی ها می گویند از آن ما است چون تقریبا" همه عمرش در یزد زندگی كرده است .بعضی از كرمانی ها می گویند كرمانی است چون چند روزی در كرمان به سر برده است .اقامتش در كاشان ظاهرا" خیلی بیش از كرمان است .
ایرانی ها می گویند از آن ما است ؛ رئیس جمهوری جدیدا" در مجمع عمومی سازمان ملل در رده سعدی و حافظ از وی نام برده است .جهانیان حتما" اورا جهانی می دانند ....اگر فقط پنج شعرش را بخوانند ! نه؟ اگر فقط ده شعرش را بخوانند ( دیوانش ترجمه نشده است ؛ چگونه بخوانند ؟ ) .
وحشی ، بافقی است ، آبادیی قدیمی كه امروزه یك شهر است و با شخصیتی تاریخی و فرهنگی و به خصوص اقتصادی .
وحشی بافقی ، جهانی است ، اما نه از جهان اول ! نه از جهان دوم ، نه از جهان سوم ، بلكه از جهان چهارم ، همان جهانی كه جهان فقر هم نامیده می شود و به تناسب با وحشی بافقی ، یعنی كسی كه بنا به شواهد و قرائن موجود در طول زندگیش سر و سامان نداشت :
 - سر ، یعنی « زن »
 - سامان ، یعنی « خانه »
معلم مكتب بود و در اعیاد ، شاید بیشتر نوروز تا نوروز ، حضور میر میران ، والی یزد و داماد شاه طهماسب صفوی ، كه در یزد برای خود دربار كوچكی تدارك دیده بود ، می رفت ، شعر می خواند ، یا در واقع مدح می كرد و صله می گرفت ! .
وحشی بافقی با بافق شروع می شود ، با روستا ، باروستا زادگی ، با مهاجرت و با نوعی خوش نشینی :
رو به شهر و ملك خویش آورد هر آواره ای
وحشی بی خانمان در كوه و صحرا همچنان
بنا بر این وحشی قبل از هر چیز ، و فبل از این كه با شعر شروع كند ، با فقر شروع می كند . 
 
وحشی بافقی و تعبیر وی از فقر
گفتیم كه وحشی بافقی سر و سامان نداشت ؛ و مهمترین شاهد این وضع در شعری مشهور از خود وی نمایان است :
مجنون به من بی سر و پا میماند
غمخانه من به كربلا میماند
جغدی به سرای من فرود آمدو گفت
كاین خانه به ویرانه ما میماند
وی در شعر دیگری ضمن آن كه به اصطلاح عارفانه به مزیٌت « ناداری » در مقابل دارندگی ، كه می تواند قیدی در زندگی معنوی باشد ، اشاره می كند ؛ می سراید :
خواهم آن عشق كه هستی ز سر ما ببرد
بیخودی آید و ننگ خودی از ما ببرد 
خانه آتش زدگانیم ستم گو میتاز
آنچه اندوخته باشیم به یغما ببرد
شاخ خشكیم به ما سردی عالم چه كند
پیش ما برگ و بری نیست كه سرما ببرد 
دوزخ جور بر افروز كه من تا قویم
نشنیدم كه مرا اخگری از جا ببرد
جرعه پیر خرابات بر آن رند حرام
كه به پیش دگری دست تمنا ببرد
وحشی از رهزن ایام چه می اندیشی
ما چه داریم كه از ما ببرد یا نبرد
مزیت « ناداری » نه حقیقتا" از مشخصه های عرفان ، كه در واقع از خصایل صوفی و صوفیگری و دقیقا" برعلیه درآمد و ثروت و سرمایه داری و نهایتا" اقتصاد جامعه شهری آن روز یزد جلوه گر می شود .   
 
یکشنبه 21 شهیور 1389 . تهران
 

 

شعر یزد از شاعر یزدی رواست...
ما را در سایت شعر یزد از شاعر یزدی رواست دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : علیرضا آیت اللهی poemiran بازدید : 620 تاريخ : پنجشنبه 21 آذر 1392 ساعت: 14:28

لینک دوستان

خبرنامه