شعر نو بهتر است یا شعر کهن ؟

ساخت وبلاگ
بین شاعر و نویسنده ای که عضو این یا آن ، یا تعدادی انجمن و گروه و دسته است ؛ و شاعری که به هیچ گروهی بستگی یا به اصطلاح وابستگی ندارد چیست ؟ سریعا" قضاوت نکنیم ! من هیچگاه عضو هیچ انجمن و گروه و دسته و حزب و دفتر و دستکی  نبوده و نیستم؛ و یکی از مهم ترین دلایل عدم موفقیٌت من در صحنه های اداری ( و گرفتن پست و مقام ! ) – و به طور کلٌی اجتماعی ، به ویژه اقتصادی و حتی فرهنگی ... همین اشتیاق به « مستقل » عمل کردن است . بسیاری از شاگردانم وزیر و وکیل و نظایر آنها شده اند و من همچنان یک کارمند دست به دهن هستم ؛ و البته از این که وزیر و وکیل نشده ام کوچکترین گله و شکایتی ندارم . چون معتقدم هرکس هرچه که هست خودش خواسته است که آن باشد ؛ در طبیعت اوست ...

مهرداد اوستا که او هم مثل من کارمند و در سال 1363 در یکصدمتری محل کار من شاغل بود سروده است :

من عاشق تنهائیم ، سرگشته شیدائیم

دیوانه رسوائیم ، تو هرچه می خواهی بگو !

امٌا این آزادگی دارای یک حسن است و هزاران عیب تجاری و... .

به گمانم سال 1342 بود که برادر بزرگترم پس از آنکه دیپلم ادبیش را گرفت یکی از کتاب های درسیش بنام « تاریخ ادبیٌات ایران و تاریخ شعرا » ، تالیف حسین فریور و منتشره در سال 1339 را که دائما" از وی قرض می گرفتم به من بخشید . در صفحه ی آخر آن کتاب و چون نتیجه گیری در تاریخ شعر پارسی آمده بود :

« عدٌه ای نیز در این اواخر به تقلید محض و کود کورانه از ادبیٌات اروپائی ، اشعاری به اوزان هجائی می سرایند و به قول خود می خواهند تحوٌلی در شعر و ادبیٌات به وجود آورند . ولی چون پایه و مایه ای ندارند ، کاری از پیش نخواهند برد »

نه تنها این مطلب در سراسر کشور تدریس می شد ؛ بلکه اکثر قریب به اتفاق دبیران ادبیٌات دبیرستانها نیز معتقد به نثر و نظم کلاسیک بودند ، مگر گروهی انگشت شمار که از فریدون توللی و نیما و فریدون مشیری گفتگو می کردند ... . در طرف مقابل هم بودند شعرا ، محافل ادبی و مطبوعاتی که سرودن شعر کهن ( کلاسیک ) را نشانه ای از عقب ماندگی و واپسگرایی معرفی می کردند !

پس نخستین سؤالی که برای یک شاعر نوجوان و جوان پیش می آمد این بود که چگونه باید شعر گفت که نزد مردم ، در دراز مدٌت ، معقولتر و محبوب تر و مطلوب تر باشد ؟

تصوٌر نکنید که در آن روز و روزگار از ادیب الممالک فراهانی – ادیب پیشاوری – ایرج میرزا - ، و به خصوص عارف قزوینی – فرخی یزدی – پروین اعتصامی – ملک الشعراء بهار – رهی معیٌری – امیری فیروز کوهی – عماد خراسانی – شهریار – و... نامی نبود . برعکس ! امٌا نیما – فروغ – شاملو – کسرایی – سپهری – اخوان ثالث – مشیری – و ... همچنان در سایه بودند ... و نه در محافل دانشجوئی ... مسئله من این بود که گاهی اشعاری می سرودم که نهایتا" نیمی از شعر به صورت نو و نیمی دیگر به صورت کهن در می آمد ! .

نزد بسیاری از شعرا و ادبای آن زمان این مسئله را مطرح کردم که قبل از هرچیز با خنده آنها مواجه شدم و آنگاه جواب استاد محمٌد پروین گنابادی بیش از سایرین به دلم نشست . اوٌل یکی از آن شعرها را بخوانید :

گفت : مجنون توام

گفت : خوب ، باش !

گفت : دلخون توام

گفت : خوب باش!

گفت : کامم ندهی ؟!

گفت : دهم

گفت : عجٌل صنما !

گفت : به جاش

گفت : جایش چه بود ؟ کی ؟ و کجا ؟

گفت : وقت گل نی در هرجا !

بردلش جان و دل من بودی

وعده اش « بر سر خرمن » بودی

عهد و پیمان و وفا کی بودی

گوش گل ها شنوا کی بودی

....

خوب ، حالا لطفا شما نظر خود را بنویسید ! تا بنده هم پس از کسب لااقل پنج پاسخ ، گفته استاد پروین گنابادی را در اینجا عرض کنم ! 

شعر یزد از شاعر یزدی رواست...
ما را در سایت شعر یزد از شاعر یزدی رواست دنبال می کنید

برچسب : شعر نو , شعر کهن , استاد محمد پروین گنابادی , قیود شعری, نویسنده : علیرضا آیت اللهی poemiran بازدید : 507 تاريخ : پنجشنبه 14 شهريور 1392 ساعت: 0:50

لینک دوستان

خبرنامه