بهترین شعر های عاشقانه وحشی بافقی یزدی

ساخت وبلاگ

 کمال االدین وحشی بافقی یزدی (1) شعر های عاشقانه و عارفانه

 

میان عاشق و معشوق یک کرشمه بس است
بیان حال به کام و زبان نمی باشد
..........
از آن روائی بازار کم عیاران است
که در میان « محک امتحان » نمی باشد .
*
رسم کجااست این ٬ تو بگو ٬ در کدام ملک
دل می برند و چشم به بالا نمی کنند
............
این قرب و بعد چیست٬نه ما جمله عاشقیم
آن ها چه کرده اند که این ها نمی کنند
عشق آن دقیقه نیست که از کس توان نهفت
مردم مگر نگاه به سیما نمی کنند
این طرفه بین که تشنه لبان را به قطره ای
صد احتیاج هست و تمنٌا نمی کنند
وحشی چه کرده ای تو که خاصان بزم او
هرگزعنایتی به تو پیدا نمی کنند
*
شکل مستانه و انکار شرابش نگرید
تا ندانند که مست است ٬ شتابش نگرید
آنکه می گفت به وحشی که منم زاهد شهر 
گو بیائید به میخانه خرابش نگرید
*
ای عقل همانا که نداری خبر از عشق
بگریز که او دشمن فرزانگی آمد
*
غم هجوم آورده می دانم که زارم می کشد
وین غم دیگر که دور از روی یارم می کشد
*
دلی کز عشق گردد گرم٬افسردن نمی داند
چراغی را که این آتش بود ٬ مردن نمی داند
*
کمیته خاصیت عشق جذبه ای است که کس را
ز هر دری که برانند بیش ٬ بیشتر آید
*
به رویت مردمان دیده را هست آنچنان میلی
که ناگه می دوند از خانه بیرون تا سر کویت
*
 من و زخم تیز دستی که زد آنچنان به تیغم
که سرم فتاده بر خاک و تنم خبر ندارد
*
دل اگر دیوانه شد دارالشفای صبر هست
می کنم یک هفته زنجیرش و عاقل می شود
*
شهر بیم است کز این حسن پر آشوب شود
اینقدر نیز نباید که کسی خوب شود
*
میان آشنایان هرچه میخواهی بکن با من
ولی خوارم مکن چندین اگر بیگانه ای باشد
*
زیستن فرع است وحشی ٬ اصل پاس دوستی است
جان و سر سهل است اوٌل حفظ یاری گفته اند .
*
پروانه ام و عادت من سوختن خویش
تا پاک نسوزم دلم آسوده نگردد
چه شود گرم نوازی به عنایت خطابی
نه اگر برای لطفی ٬ به بهانه عتابی
بگذار درس دانش که نهایتی ندارد
ز کتاب عشق وحشی بنویس یک دو بابی
*
ای آنکه به یکرنگی تو متصفم
در بندگیت مقرٌم و معترفم
با « ق » و « ر » و « الف٬ب » و « ه » ز کرم
بفرست بدست « غین » و « لام » و « الفم »
*
ز اهل نشأه حرفی یاد دارم جان من بشنو
نشین با شیشه همزانو و می را یار جانی کن
*
زین می به جرعه دگر از خود برون رویم
زین بادهای درد که از ما فزون کشید
*
عشق کو تا شحنه حسرت به زندانم کشد
انتقام عهد فارغ بالی از جانم کشد
*
مکن نادیده وز من تند چون بیگانگان مگذر
مرا شاید که جایی دیده باشی ٬ چشم بر من کن
*
ای که یک دم فارغ از یاد رقیبان نیستی
هیچ عیبی نیست ٬ ما را نیز گاهی یاد کن
*
وحشی وداع جان کن کآمد به دیدن تو
سنگین دلی ٬ غریبی ٬ عاشق کشی ٬ بلائی
*
تو نشسته در مقابل ٬ من و صد خیال باطل
که به عالم تخیل به که اتصال داری
*
دل شد کبوتر بامی که صد رهش
سازند دور و باز نشیند به بام خویش
*
بود آهو که صیادش به یک تیر افکند در خون
دلی را صید کردن کوشش بسیار می خواهد
*
این حسن پنج روز به یوسف وفا نکرد
زنهار اعتماد مکن بر وفای حسن
دانی که گل زباغ چرا زود می رود ؟
یعنی که اندکیست زمان بقای حسن
*
عجب کیفیتی دارم بلند از حسن و میترسم
که چون منصور حرفی گویم و در پای دار افتم
*
خلاف عقل باشد می نخورده جامه آلوده
برد خود را کسی در شاهراه تهمت اندازد
*
سبوی باده ای گویا به هر پیمانه ای خوردی
ندارد یک خم این مستی ٬ مگر خمخانه ای خوردی ؟!
شعر یزد از شاعر یزدی رواست...
ما را در سایت شعر یزد از شاعر یزدی رواست دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : علیرضا آیت اللهی poemiran بازدید : 619 تاريخ : پنجشنبه 21 آذر 1392 ساعت: 14:15

لینک دوستان

خبرنامه