شعر یزد از شاعر یزدی رواست

متن مرتبط با «های» در سایت شعر یزد از شاعر یزدی رواست نوشته شده است

میرزا محمد فرخی یزدی (1) شعرهای نغز

  • کار و کوشش : نیست حق زندگی آن قوم را کز بی حسی              مردگان زنده بلکه زندگان مرده اند در بر بیگانه و خویشند دائم سر فراز            بهر حق خویش آن قومی که پا بفشرده اند ....... دوده سیروس را یارب چه آمد کاین چنین   بی دل و بی خون و سست و جامد و افسرده اند زبون شدیم زبس وقت کار حرف زدیم                    زبان به بسته و بازو گشاده باید کرد *  نیمه ای از حالت افسردگی بی حالتیم                       نیم دیگر کار استبدادیان را آلتیم فدای همت آن رهروم که بر سر خار   هزار افسر گل با برهنه پائی زد * ای توده که جهل در سرشت من و توست هشدار که گاه زرع و کشت من و توست تا شب پی حق خویش از پا منشین برخیز که روز سرنوشت من و توست * بر ندارم دست و با سر می روم این راه را تا نگوئی فرخی را پای کوشش لنگ بود نان زراه دسترنج خویشتن آور بدست گر کشی منت به جز منت کش بازو مباش * کار در دوره ما جرم بود یا تقصیر فرخی بهر چه من عامل تقصیر شوم؟ * قدر ما در می کشی می خوارگان دانند و بس چون به عمری خدمت رندان می کش کرده ایم سعی و کوشش چون اثر در سرنوشت ما نداشت بی جهت ما خاطر خود را مشوش کرده ایم * چیزهائی که نبایست ببیند بس دید         به خدا قاتل من دیده بینای من است سر تسلیم به چرخ آنکه نیاورد فرود   با همه جور و ستم همت والای من است * باید از اوٌل  بشوید دست از حق حیات                  در محیط مردگان هركس اقامت می كند عدالت اجتماعی : درمسلک ما طریق مطلوب خوش است      دلجوئی مردمان مغلوب خوش است کافی  نبود  برای ما  نیت خوب              با نیت خوب ٬ کردهء خوب خوش است * ما بیرق صلح کل بر افراشته ایم                 ما تخم تساوی به جهان کاشته ایم القصه سعادت بشر را یک بار                  در سایه این دو اصل پنداشته ایم         &,میرزا محمد فرخی یزدی ، شعرهای نغز ، کار و کوشش ، عدالت اجتماعی آگاهی ، نادانی ...ادامه مطلب

  • رقابت های شعری و هجویه سرائی های وحشی بافقی یزدی

  •  کمال االدین وحشی بافقی یزدی (2) رقابت شعری ، مرافعه ، منازعه و هجویه سرائی   وحشی بافقی و یقه گیری  یكی از همكارانم در تهران ( با تشكر بسیار از همكارانم كه لااقل روزی سی - چهل نفرشان وبلاگ بنده را می خوانند و حالا نیمی بیشتر از آنها این سایت را برآن ترجیح می دهند ! ) آمده بودكه فلانی ! بالاخره یزدی ها مردمی متحد اند یا تفرقه پسند و یقه گیر ؟! . عرض شودكه ما سیكلهائی تاریخی در اتحاد و افتراق در یزد داریم .هرگاه یزد مورد تهاجم و نفوذ غیر یزدی واقع شده است تفرقه و تنزل مقام درآن بالا گرفته است .؛ و هرگاه به حال خود و به دست مردم خود رها شده است ، به سوی اتحاد و انسجام و ترقی و تعالی گام برداشته است و گاه در مقام یكی از سه شهر بزرگ ایران جلوه گر شده است . مثلا" طی سلطنت كریمخان زند ( كه پر جمعیت ترین شهر ایران بوده است ) و آقا محمد خان و فتحعلیشاه قاجار ، در اتحاد و تحت مدیریتی بومی ، با وجود غارت هائی كه دیگران در این شهر كرده اند بزرگترین یا یكی از دو شهر بزرگ ایران بوده است . اما در زمان محمد شاه و ظهور سید علیمحمد باب و سایر قضایا رو به تفرقه و تنزلی نموده است كه قرن های قرن میبایست آئینه عبرت ساكنان وطندوستش شود . در زمان رضا شاه پهلوی نیز چون ( لابد به دلیل تنفر از رقبای بزرگ یزدی  و یزدینمایش ) مورد توجه این شاه نبوده است و غالبا" مدیریتی غیربومی داشته است رو به حضیض نهاده است . اما یكی از این تفرقه ها و حضیض ها از زمان حمله شاه اسماعیل صفوی به یزد و قتل عام نیمی از مردم این شهر توسط این صوفی سفٌاك ! شروع شد ه است و به ویژه مهاجمینی كه در لشگر وی قصد اقامت در یزدكرده اند و مهاجرتی كه از روستا به شهر شده است و از آنجمله است مهاجری مشهور به نام كمال الدین وحشی بافقی كه بالاخره هم ، گرچه به نظر می رسد شروع یقه گیری از خود وی و توقع حذف رقیبش كه در مجلس حاكم شعر خوانده و صله ئی بزرگ دریافت داشته است ؛ توسط حاكم شهر ، سایر بزرگان و دوست و آشنا بوده است ، یقه ای سالم برایش نمانده است و به فرض هم كه مانده باشد ما در اینجا برای بقیه آن برنامه ای درخور ، تهیه دیده ئیم ! گزیده ای از این شعر وحشی را كه اتفاقا" شامل ابیاتی نغز و زیبا هم هست بخوانید : اهل دار العباده غیر از شاه - كه خدا داردش از گزند نگاه دارم از بله تا به دانشمن, ...ادامه مطلب

  • بهترین شعر های عاشقانه وحشی بافقی یزدی

  •  کمال االدین وحشی بافقی یزدی (1) شعر های عاشقانه و عارفانه   میان عاشق و معشوق یک کرشمه بس است بیان حال به کام و زبان نمی باشد .......... از آن روائی بازار کم عیاران است که در میان « محک امتحان » نمی باشد . * رسم کجااست این ٬ تو بگو ٬ در کدام ملک دل می برند و چشم به بالا نمی کنند ............ این قرب و بعد چیست٬نه ما جمله عاشقیم آن ها چه کرده اند که این ها نمی کنند عشق آن دقیقه نیست که از کس توان نهفت مردم مگر نگاه به سیما نمی کنند این طرفه بین که تشنه لبان را به قطره ای صد احتیاج هست و تمنٌا نمی کنند وحشی چه کرده ای تو که خاصان بزم او هرگزعنایتی به تو پیدا نمی کنند * شکل مستانه و انکار شرابش نگرید تا ندانند که مست است ٬ شتابش نگرید آنکه می گفت به وحشی که منم زاهد شهر  گو بیائید به میخانه خرابش نگرید * ای عقل همانا که نداری خبر از عشق بگریز که او دشمن فرزانگی آمد * غم هجوم آورده می دانم که زارم می کشد وین غم دیگر که دور از روی یارم می کشد * دلی کز عشق گردد گرم٬افسردن نمی داند چراغی را که این آتش بود ٬ مردن نمی داند * کمیته خاصیت عشق جذبه ای است که کس را ز هر دری که برانند بیش ٬ بیشتر آید * به رویت مردمان دیده را هست آنچنان میلی که ناگه می دوند از خانه بیرون تا سر کویت *  من و زخم تیز دستی که زد آنچنان به تیغم که سرم فتاده بر خاک و تنم خبر ندارد * دل اگر دیوانه شد دارالشفای صبر هست می کنم یک هفته زنجیرش و عاقل می شود * شهر بیم است کز این حسن پر آشوب شود اینقدر نیز نباید که کسی خوب شود * میان آشنایان هرچه میخواهی بکن با من ولی خوارم مکن چندین اگر بیگانه ای باشد * زیستن فرع است وحشی ٬ اصل پاس دوستی است جان و سر سهل است اوٌل حفظ یاری گفته اند . * پروانه ام و عادت من سوختن خویش تا پاک نسوزم دلم آسوده نگردد چه شود گرم نوازی به عنایت خطابی نه اگر برای لطفی ٬ به بهانه عتابی بگذار درس دانش که نهایتی ندارد ز کتاب عشق وحشی بنویس یک دو بابی * ای آنکه به یکرنگی تو متصفم در بندگیت مقرٌم و معترفم با « ق » و « ر » و « الف٬ب » و « ه » ز کرم بفرست بدست « غین » و « لام » و « الفم » * ز اهل نشأه حرفی یاد, ...ادامه مطلب

  • « لاادری » برای خواننده ی شعر یک مسئله است

  •  صبح یکشنبه هفتم خرداد 1346  ، جلوی در ورودی دانشکده ادبیٌات دانشگاه تهران ایستاده بودم که یکی از دوستان میبدیِ یکی از همکلاسان آمد و سراغ عبدالله را از من گرفت ؛ و تا گفتم امروز نیامده ، گفت این هم که عبدالعمر است . شعر مربوطه را برایش خواندم . خندید و گفت : تو هم این شعر را بلدی ؟! . قضیه این است که هفتاد – هشتاد سال پیش از این یکی از مدٌاحان میبد به سراغ یکی از بزرگان آن ناحیه رفته شعری در مدح وی می خواند به امید این که صله ای بگیرد . امٌا چون صله ای نمی گیرد به هجو همان بزرگ که عبدالنبی نام داشته است می پردازد و بالبداهه می سراید : آنکس که تو را عبدِ نبی نام نهاده ست ...ه خورده ! غلط کرده ! تو عبدالعمر ستی سالهای دهه های 1340 و 1350 و شاید هنوز هم این شعر مانده و بر سر زبان ها است بدون اینکه دیگر کسی از شاعر گمنامش باخبر باشد . برحسب اتفاق همان شب منزل یکی از اهالی کن ، در شمال غرب تهران ، میهمان بودیم ؛ و پذیرائی با انواع توت . پس خاله پدرم مقدار زیادی توت در یک دیس ریخت و جلوی خود گذاشت و گفت : به مال مفت رسیدی حلال کن خود را که این معامله کم اتفاق می افتد ! از نام و نشان شاعرش که پرسیدم ، نمی دانست . شعر زیر هم مثل شعر قبلی ، همان پسر خاله برای دخترکوچولوئی از فامیل که باچادر وارد مجلس مردانه شده بود خواند : خوبرویان گشاده رو باشند تو که رو بسته ای مگر زشتی ؟! از حوالی 1330 تا 1340 که به حمٌام عمومی می رفتم و به خوبی هم به خاطر دارم ؛ در سر بینه حمام های عمومی ، چه در یزد و چه در تهران ، در جائی که در منظر عموم باشد شعری به خط درشت خوش نوشته بودند به این ترتیب که : هر که دارد امانتی موجود بسپارد به بنده وقت ورود نسپارد و گر شود مفقود بنده مسؤول آن نخواهم بود آن زمان ها که یادگار نویسی بر در و دیوار اماکن عمومی بسیار متداول بود برخی این شعر را هم ( که می گفتند از فردوسی است و من مطمئن نیستم ) بر در و دیوار به عنوان یادگاری می نوشتند: شنیدم که جمشید فرخ سرشت به سر چشمه ای بر بسنگی نبشت بسا تیر و مرداد و اردیبهشت بیاید که ما خاک باشیم و خشت قدیم که به ییلاق می رفتیم و بدون تلویزیون و رایانه و... قدم زنی جمعی عصرها از برنامه هایمان بود روزی از یک دبیر ادبیٌات درباره شاعران این شعرها پرسیدم . گفت این شعرها از همان شاعری هستند ک,ناشناختگی شاعر ، اشعار مشهور ، ادبیات شفاهی ، شعر های داستان دار ، ...ادامه مطلب

  • مشاعره در دوران کودکی و نوجوانی

  •   یکی از این ابزارهای قدیمی آموزش و تشویق کودکان به یادگیری شعر و شعر خوانی ، مشاعره بود که در دهه های 1350 و به خصوص 1340 که شخصا" به یاد می آورم به شدٌت رایج بود و از جمله در نبود و کمبود سینما ، تلویزیون ، اینترنت و رادیو وسیله ای برای گذران اوقات فراغت هم محسوب می شد و البته ، بدون این که بخواهیم از ابتذال ، که اصولا"به آن معتقد نیستیم.... ، صحبت کنیم « مردمی » می گردید . یک لحظه با هم بازگردیم به دهه 1340 در یک میهمانی بزرگ که جوانان میهمان و به خصوص دختران به منظور سرگرمی در یک اتاق جمع شده اند و باب مشاعره را باب کرده اند و به حرف میم رسیده اند که : حسین: مشاعره می کنم با مرد خفته ! جوابم را بده شعر بی نقطه زهراء : روده سگ را عمر عمامه کرد احمدو محمود را آواره کرد. می بینیم که اینجا شروع شعر بعدی با حرف خاتمه شعر قبلی رعایت نمی شد ، و این « استثناء » مورد قبول همه بود. یا گاه توهین هائی ضمن مشاعره به مخاطب صورت می گرفت که چون در جریان مشاعره بود از آن می گذشتند ؛ مثلا" در این بیت شعر : مشاعره می کنم با مرد ناشی خری گم کرده ام شاید تو باشی یا : نگاهم با نگاهت کرد برخورد نمی دانم چرا حالم به هم خورد ! مردم این شعر ها را پذیرفته بودند . پس این شعرها کاملا" « مردمی » بودند و در چارچوب « ادبیات شفاهی » ( که بیش از آنکه موضو ع ادبیات باشد موضوع مردم شناسی است ) جای داشتند .این گونه شعر ها ابزار مراوده عامه مردم و به جرئت می نویسم که عموم مردم و غالبا" به صورت ضرب المثل بودند : از کرامات شیخ ما چه عجب پنجه را بازکرد و گفت : وجب ! از کرامات شیخ ما این است شیره را خورد و گفت شیرین است ! مردمان مس را مطلا می میکنند استاد باقر نقره را مس می کند از طلاگشتن پشیمان گشته ایم  مرحمت فرموده ما را مس کنید آنچه بگندد نمکش می زنند وای به وقتی که بگندد نمک ! قزبان روم خدا را یک بام و دو هوا را این ور بوم تابستون اون ور بوم زمستون ! می بینیم که اکثر اینگونه شعرها که به خاطر مشاعره هم ساخته نشده اند در هجو و انتقاد از دیگران هستند . گاهی هم بر علیه یک قوم یا مردم یک شهر و... سروده شده اند ؛ مثل : عرب در بیابان ملخ می خورد سگ اصفهان آب یخ می خورد بعید نیست که برخی از,آموزش شعر ، تفریح با شعر ، مسامحه در شعر خوانی ، شعرهای بی نعنی مردمی ...ادامه مطلب

  • شعر کوششی یا به اصطلاح قدیم : شعر زورکی ( شعربافی محض )

  •  شعر زورکی ! شهرت در یک « علم » یا یک « هنر » ، به ویژه در کشورهای درحال توسعه ، به مفهوم سرآمد بودن در آن علم و هنر نیست . گاهی حتی کسانی که در میانه ی رده ی هنرمندان یک رشته قرار دارند ، سرآمد آن رشته شناخته می شوند . چرا ؟ -         شانس دارند -         روابط اجتماعیشان قوی است -         تبلیغاتشان مفصٌل است من عامل شانس را ، چون بشر در آن دستی ندارد ، مردود نمی دانم ؛ امٌا کسی که بنا بر روابط ( روابط خویشاوندی ، روابط همسایگی و همشهریگری ، روابط عمومی قوی ) و تبلیغات خود را مطرح می کند و خواه نا خواه به ناحقٌ بر جای ادیب و هنر مند بزرگتر از خود تکیه می زند نه هنر مند است و نه ادیب ... یا شاید زیرکی است که بیش از آن که ادیب و هنر مند باشد ؛ فرصت طلب و در جهت منافع شخصی است . چنین شخصی ( که برخی از عوام وی را « شخصیٌت » می پندارند ) قاعدتا" باید مطرود جامعه قرار گیرد ؛ امٌا بنا به واقعیٌت سطوح شعور اجتماعی موجود بر صدر می نشیند ! و قدر می بیند ! . این است که در فلان صفحه ی شعر فلان مجلٌه و ماهنامه ی ما که اعتباری هم بهم زده است شهر فلان بازیگر یا خواننده مشهور یا سیاستمدار شهیر ، یا ...را چاپ می کنند حال آنکه اشعار بسیار زیادی که و اقعا" شعر هستند ، هیچگاه به چاپ نمی رسند ( و گاه حتی از طرف ناشاعران روزنامه نگار یا ناشر ، شعر شناخته نمی شوند ؟! ) و از بین می روند . البتٌه یک مورد قابل توجٌه هم وجود دارد : ممکن است شعر ، داستان ، و به طور کلٌی نوشته یا هر اثر دیگری وجود داشته باشد که برای پدید آورنده اش عزیز باشد ؛ امٌا برای دیگران نه چندان ! ، یا بر عکس ، نزد دیگران ارج و قربی بیاید حال آنکه برای شخص خالقش نه تنها چنین اهمیٌتی نداشته است بلکه از میزان زیاد استقبال عمومی از آن به حیرت افتد . اواسط دهه 1350 حمید مصدٌق نزد من و چند نفر دیگر اعتراف کرد که هرگز فکر نمی کرده است شعر « من اگر بنشینم » وی تا به این حد ٌ با استقبال عموم مواجه شود . . دو سه سال قبل از آن من شعری نوشته بودم که اینجا می آورم : چشمهایش... چشمهایش : پرتوی خورشید در دریای سرخ ، ابروانش ، چون شفق ،     چون ,شعر کوششی ، شعر بافی ، شعر زورکی ، شعر نو ، شعر چشم هایش ، شعر عاشقانه ، علیرضا آیت اللهی ، بهار 1347 ، تهران ...ادامه مطلب

  • انگبزه های اقتصادی و سیاسی در سرودن شعر

  •     اقتصاد شعر ، اقتصاد ادب         شاعری ارثی است با کمی مرسی !         یکی از شب های زمستان 1342 ، تقریبا" 50 سال قبل از این ، بود که طبق معمول پدرم از سر کار به خانه باز گشته بود و نخستین چیزی که می طلبید دو استکان ، و به ندرت سه استکان ، چای دبش بود . در ریختن چای مناسب پدرم مهارتی بافته بودم . چای اوٌل را که برای پدرم ریختم گفتم : امروز مادر یک شعر قشنگ سروده اند در خانواده های روحانی آن زمان و آنهم توسط یک زن ، شعر سرودن تشویق نمی شد و به قول م. آزاد ( تهرانی ) شاعر نو پردازِ آن زمان « مرسی » نداشت . شعر را که یک دوبیتی بود با وجود مخالفت نیمه شوخی - نیمه جدی مادرم برای پدرم خواندم . مادرم ، انگار که شعر گفتن کاری ناپسند و از روی سرخوشی باشد گفتند : پدرت هم شعر می گفتند ! . پدرم روبه من کرده گفتند تا به حال شعری از من دیده ای ؟!.       معلوم شد قبل از تولد من و گویا به اصرار آقای افصح زاده که رئیس اداره نوغان یزد بوده است و پدرم سمت معاونت ایشان را در آن اداره داشته است دوسه مرتبه به عنوان میهمان در انجمن ادبی یزد ، که در منزل حجت الاسلام شیخ محمود فرساد تشکیل می شده است ، و بعدا" به عنوان سردفتر همکار وی هم شده است ، شرکت کرده است ؛ و در آنجا مورد تشویق حجت الاسلام آقا سید علیمحمد وزیری که از نزدیکترین دوستان پدرشان بوده است ، و نیز همکار و هم اتاق سابقش در شرکت قند و شکر یزد ، یعنی آقای شکوهی قرار گرفته است ، و به دلیل چندان ذوق شعر نداشتن و عدم علاقه به شاعر شدن ، شعر دوستی را هم رها کرده است و از آن به بعد به انجمن ادبی یزد نرفته است . پدرم در توجیه این امر می گفت :       شعر گفتن که آب و نان نمی شود ! (1)        آن روزها با خود فکر می کردم که طبع شعر ، ارثی یا غیر ارثی ، خدادادی است ؛ امٌا محیط و تشویق و ترغیب اطرافیان هم می تواند به شدٌت مؤثر واقع شود ؛ و این محیط می تواند بر اساس سه انگیزه اساسی باشد :       زیبا پسندی یا در واقع شعر دوستی       ابزار توفیق سیاسی       ابزار اقتصادی ( در آمد به,انگیزه اقتصادی شعر . انگیزه سیاسی شعر . انگیزه هنری و زیباپرستی شعر . ارثی بودن شعر . نقش تشویق ...ادامه مطلب

  • دو بیتی ها و رباعی های انتخابی جوانی ((4)

  • زدست دیده و دل هردو فریاد که هرچه دیده بیند دل کند یاد بسازم خنجری نیشش ز فولاد زنم بردیده تا دل گردد آزاد بابا طاهر همدانی  * ای روی تو مهر عالم آرای همه وصل تو شب و روز تمنای همه گر با دگران به از منا وای به من ور با همه کس همچو منی وای همه ابو سعید ابوالخیر * بوره سوته دلان گرد هم آئیم سخن واهم کریم دلها گشائیم ترازو آوریم غمها بسنجیم هر آن سوته تریم سنگین تر آئیم بابا طاهر همدانی * عشق آمد و شد چو خونم اندر رگ و پوست تا کرد مرا تهی و پرکرد زدوست اجزای وجودم همگی دوست گرفت نامی است زمن برمن و باقی همه اوست خواجه عبدالله انصاری * تن نازک میان پبرهنت گوئیا پرگل است پیرهنی باد اگر در من اوفتد ببرد که نمانده ست زیر جامه تنی سعدی شیرازی * دل عاشق به پیغامی بساجه خمار آلوده با جامی بساجه مرا کیفیٌت چشم تو کافی است   قناعتگر به بادامی بساجه باباطاهر همدانی , ...ادامه مطلب

  • دو بیتی ها و رباعی های انتخابی جوانی (3)

  •  در بند خزن و اندوه تسلیم مرگ گشتم واز دوری و فراقت محزون به کوه و دشتم ای صاحب کرامت اندک ترحمی کن نامه نگار بهرم کز بهر آن نشستم جهانگیری * به مژه دل زمن بدزدیدی ای به لب قاضب و به مژگان دزد مزد خواهی که دل زمن ببری این شگفتی که دید دزد به مزد ابوسلیک گرگانی * از دور به دیدار تو اندر نگرستم مجروح شد آن دیده پرحسن و ملاحت از غمزه تو خسته شد آزرده دل من وین حکم قضائیست جراحت به جراحت ابوشکور بلخی * منم آنکه خدمت تو کنم و نمی توانم توئی آنکه چاره من کنی و نمی توانی دل من نمی پذیرد بَدَلِ تو یار گیرم به تو دیگری چه ماند تو به دیگری چه مانی حواجه نصیر الدین طوسی * یارب که زمانه دلنوازت باشد ایٌام همیشه کار سازت باشد رخش تو شپهر و زین رخش تو هلال خورشید به جای طبل بازت باشد وحشی بافقی * ایزد دلکی مهر فزایت بدهد زین به نظری به این گدایت بدهد خوبی و خوشی و دلفریبی و جمال داری همه جز وفا ، خدایت بدهد ! اثیر الدین اخسیتکی  , ...ادامه مطلب

  • دو بیتی ها و رباعی های انتخابی جوانی (2)

  •  صنمی برفروخت چهره چو مهر کز تجلٌیش سوخت خرمن ماه ذقن سیمگونش افکنده عقل را اوٌلین قدم در چاه جیحون یزدی * دیدمش شمع به کف سوی مزاری می رفت شمع از عکس جمالش به گداز آمده بود از سر خاک شهیدانش قیامت برخاست جان مگر در تن این طایفه باز آمده بود  حکیم یزدی * سوز جگر شمع ز پروانه بپرس واز باده پرستان ره میخانه بپرس سروی تو پریچهره و من دیوانه جانا سخن راست ز دیوانه بپرس خواجو کرمانی * تو که نوشم نه ئی نیشم چرائی تو که یارم نه ئی پیشم چرائی تو که مرحم نه ئی ریش دلم را نمک پاش دل ریشم چرائی بابا طاهر همدانی * اگر دل دلبره دل بر کدومه و گر دلبر دله دل را چه نومه دل و دلبر به هم آمیته بینم ندونم دل که و دلبر کدومه باباطاهر همدانی  , ...ادامه مطلب

  • دو بیتی ها و رباعی های انتخابی جوانی

  • مرا امروز آن گل گفت در گوش که فردا صبح با من کار دارد خدای من چه می خواهد بگوید؟ چه مقصودی از این دیدار دارد ؟ ایرج دهقان ملایری * گفتمتت دم مزن از عشق ! دلا نشنیدی ؟ این زمان خاطر خرٌم نه تو داری و نه من ی دل از درد تو می نالی ومن بی طاقت چاره صبر است که آنهم نه تو داری و نه من شجاع * جام اوٌل را زمی پرکردم و تا سرکشیدم دوستم از در رسید و گفت : هان ، دیدم چه کردی شد به این زودی فراموشت که از مستی چه دیدی ؟ باز هم می می خوری ! آخر تو دیشب توبه کردی پیوسته : او چنان چون روزه داری ، دید بر خوان روزه خواری من به لب لبخند و جامی پرزمی در دست بودم گفتمش : هشیار هرگز توبه از می کی نماید ؟! جانِ من ! دیشب اگر هم توبه کردم مست بودم  شجاع * قدٌ تو نه آن سرو روانست که بود چشم تو نه آن آفت جان است که بود هرچند که حُسن تو نه این بود که هست باز آی که عشق من همان است که بود شهریار تبریزی * جز ما اگرت عاشق شیداست بگو ور میل دلت به جانب ماست بگو گر هیچ مرا در دل تو جاست بگو گرهست بگو ، نیست بگو ، راست بگو ! مولوی بلخی * هرشب ز غمت تازه عذابی بینم در دیده به جای آب خوابی بینم و آنگه که چو نرگس تو خوابم ببرد آشفته تر از زلف تو خوابی بینم مهستی گنجوی  , ...ادامه مطلب

  • تک بیت های منتخب ( گزیده ) یک نوجوان(4)

  • کلیم کاشانی : از هنرحال خرابم نشد اصلاح پذیر - همچو ویرانه که از گنج خود آباد نشد * وامق یزدی : مشکل علاج درد دل ما کند کسی - آن نیست دردِ ما که مداوا کند کسی * بیضائی کاشانی :     قدی رعنا رخی زیبا ، لبی شکر فشان دارد                                     بیانی گرم و روح افزا ، نگاهی دلستان دارد * وامق یزدی : چنان در دیده اش خوارم که می دانم پس از مردن                                                اگر روید گُلم از گِل به چشمش خوار می آید  * دکتر رسا : مراد دشمن اگر ضعف و خواری من و تست                                                   ز سست عهدی و ناپایداری من و توست * وفا یزدی : گرچه کارم به مسیحا دمی افتاده دریغ - درد آنست که این دردِ مرا درمان نیست * وفا یزدی : مکن ای دل ز مرگ اندیشه جانان - نگیرند از تو جانان ، حرف جان است * وفا یزدی : رفت و با مدعی آن سرو روان باز آمد - مرگ من بین که به همراهی جان باز آمد * وقاری یزدی : اگرم زاهد شهر از نظر انداخت چه باک                                                   سایه پیر مغان از سر ما کم نشود * سعدی شیرازی :     من اگر نظر حرام است بسی گناه دارم                                        چه کنم ، نمی توانم که نظر نگاه دارم ! * پروین یزدی :  دلی که دست تو دادم به نام هدیه عشق - روا نبود که آم را چو جان خون سازی * دکتر رسا : عشق را نازم که ناز عالم امکان از اوست                                     &n,تک بیت . زیبا . عاشقانه . شاعر ناشناس . شعر جوان پسند ...ادامه مطلب

  • تک بیت های بمنتخب ( گزیده ) یک نوجوان(3)

  •   قسمی یزدی : از قرب غیر هیچ دلم بیقرار نیست - زیرا که لطف و مهر تو را اعتبار نیست * لاادری : من رشته محبت تو پاره می کنم - شاید گره خورد به تو نزدیک تر شوم * قصٌاب یزدی : خوش گلشنی است حیف که گلچین روزگار - فرصت نمی دهد که تماشا کند کسی * لاادری : هر رشته گسست میتوان بست - امٌا گرهیش در میان هست * قضائی یزدی : داد آن کو به تو این خوبی و زیبائی را - کاش میداد به من صبر و شکیبائی را * لاادری : نامه را چون میبری قاصد زبانی هم بگو - نامه را آهسته بگشا دل در آن پیچیده است * قضائی یزدی : هرگز از قاصد ندارن یاد پیغام تو را - زانکه از خود می روم چون میبرد نام تو را * دکتر ایرج دهقان : این بار دل نوید ظفر می دهد مرا - کان گل ز عشق خویش خبر می دهد مرا * قضائی یزدی : در خواب دست مدعی بر زلف جانان دیده ام - دیشب من آشفته دل خواب پریشان دیده ام * نواب یزدی : غیر از غم تو نیست به عالم مرا غمی - امٌا غم تو را نفروشم به عالمی * وامق یزدی : از ضعف زدم تکیه به دیوار و نگفتی - کاین صورت بیجان که به دیوار کشیدست ؟ * سعدی شیرازی : شب است و شاهد و شمع و شراب و شیرینی - غنیمتی است دمی روی دوستان بینی * وامق یزدی : مشکن دلی که چشم امیدش به دست توست - خواهد بر او گذشت ولیکن شکست توست * فردوسی : از این پنج شین روی رغبت متاب - شب و شاهد و شهد و شنع و شراب * وامق یزدی : کمال عشق را پروانه دارد - که هیچ از سوختن پروا ندارد    ,تک بیت . زیبا . عاشقانه . شاعر ناشناس . شعر جوان پسند ...ادامه مطلب

  • تک بیت های منتخب یک نوجوان (2)

  •    از سعدی : آیا وجود حاضر و غایب شنیده ای ؟ - من در میان جمع و دلم جای دیگر است * فدائی یزدی : چشم مستت که مرا داد جفاکاری داد - شب تو را خواب و مرا محنت بیماری داد * لاادری : طبیبان بر سر بالین من آهسته می گویند - که امشب تا سحراین عاشق بیچاره میمیرد * فرخی یزدی : خواست تا موسای عقلم رو به سوی دل کند - عشق گفت این کوی جانان است کوه طور نیست * شفائی اصفهانی : دیدی که خون ناحق پروانه شمع را - چندان امان نداد که شب را سحر کند * افسونی یزدی : به هجرت زنده ام میبایدم کشت - که در عشق این گنه بخشیدنی نیست * سعدی : ای مرغ سحر عشق ز پروانه بیاموز - کان سوخته را جام شد و آواز نیامد * رهی معیٌری : بار خاطر نیستم روشندلان را چون غبار - بر بساط سبزه و گل سایه پروانه ام * فرخی یزدی : مگر آن زلف پیچشی دارد - که شب و صبح بر سر قدم است * قبولی یزدی : نام رقیب بر لب جانان من گذشت - واقف نشد کسی که چه بر جان من گذشت * قسمی یزدی : باکم از کشته شدن نیست ولی میترسم - که هنوزم رمقی باشد و قاتل برود * قسمی یزدی : نگویمت مکش امٌا چنان بکس که اگر - به روز حشر ببینی مرا خجل نشوی * امٌ هانی یزدی : در بوستان چو چشم تو آغاز ناز کرد - سوسن زبان طعن به نرگس دراز کرد * جیحون یزدی : یک سلسله عاقل را دیوانه اگر خواهی - زلفین مسلسل را شوخی کن و بر هم زن  ,تک بیت . زیبا . عاشقانه . شاعر ناشناس . شعر جوان پسند ...ادامه مطلب

  • تک بیت های منتخب ( گزیده ) یک نوجوان(1)

  •   سابقا" ، بعنی مثلا" همان 50 سال قبل ، خیلی بیش از امروز به « تک بیت » ها اهمٌیت می دادند و آنها را در محاورات روزمرٌه و نوشته هائی گوناگون بکار می بردند . تک بیت ها یا به خاطر اهمٌیت خاصشان از اشعار شعرا بیرون کشیده شده بودند ؛ یا اصولا" به صورت تک بیت وجود داشتند ؛ و باز یا سراینده ای مشخص داشتند یا اینکه اصولا" سراینده برخی از تک بیت های مشهور ، مشخٌص نبود . کاربرد تک بیت ها حاکی از سواد و معلومات بکار برنده بود و طبیعی بود که جوانی جویای نام چون اینجانب هم به منظور استفاده ی هرچه بیشتر به جمع آوری و یادداشت آنها بپردازد ؛ مثل : از سعدی : قادری بر هرچه می خواهی مگر آزار من - چون که گر شمشیر بر فرقم نهی آزار نیست  * از سعدی : گر دلم در عشق تو دیوانه شد عیبش مکن - بدر بی نقصان و زر بی عیب و گل بی خار نیست * لا ادری ( نمی دانم ) : ندانم از سر و پایت کدام خوبتر است - چه جای فرق که زیبا زفرق تا قدمی * لاادری : یارب این قطره خون کو را همی خوانند دل - تا کی از بیداد مه رویان ستم باید کشید * وحشی بافقی : رسم کجاست تو بگو در کدام ملک - دل می برند و چشم به بالا نمی کنند  * وحشی بافقی : کو چنان یاری که داند قدر اهل درد چیست  - چیست عشق و کبست مرد عشق ودرد مرد چیست * فرخی یزدی : تپیدن های دلها ناله شد آهسته آهسته - رساتر چون شود این ناله ها فریاد می گردد * لاادری : ناله را هرچند می خواهم که آسان برکشم - سینه می گوید که من تنگ آمدم فرباد کن * وحشی بافقی : پروانه ام و عادت من سوختن خویش - تا پاک نسوزم دلم آسوده نگردد * حافظ : غنیمتی شمر ای شمع وصل پروانه - که این معامله تا صبحدم نخواهد ماند * صائب تبریزی : حُسن و عشق پاک را شرم و حیا در کار نیست - پیش مردم شمع در بر می کشد پروانه را * رهی معیٌری : در چمن پروانه ای آمد ولی ننشسته رفت - با حریفان قهر بیجای توام آمد به یاد * عاشق اصفهانی : پروانه صفت چشم بر او دوخته بودم - وقتی که خبردارشدم سوخته بودم      , ...ادامه مطلب

  • جدیدترین مطالب منتشر شده

    گزیده مطالب

    تبلیغات

    برچسب ها